لب ، خشك و ديده، تَر شده ، از تشنگى ، هلاك و آن گه طُفيل خاك درش ، خشكى و تَرى
از كربلا ، بدو همه كَرب و بلا رسيد آرى ! همين نتيجه دهد مُلك پرورى.[۱]
آتش بيداد آن سنگين دلان ، چون شعله زد ماهى اندر بحر و مَه بر غرفه بالا بسوخت
چون چراغ ديده زهرا بكُشتندش به زهر زُهره را دل بر چراغ ديده زهرا بسوخت
چون روان كردند خون از قُرّة العين نبى چشم عيسى ، خون بباريد و دل ترسا بسوخت
ديده تَردامن ، آن روزش بيفكندم ز چشم كان نهال باغ پيغمبر ، ز استسقا بسوخت
بس كه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگان گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت.[۲]
[۱]ديوان خواجوى كرمانى : ص ۴۰۶ .
[۲]ديوان خواجوى كرمانى : ص ۱۴۱ ـ ۱۴۳ .