ابو هاشم اسماعيل بن محمّد بن يزيد بن ربيعه حِمْيَرى، معروف به «سيّد حِمَيرى» است، هرچند از بنى هاشم (سادات) نبوده است. وى شاعرى پرآوازه است و به سال ۱۰۵ ق، در عمّان به دنيا آمد و در بصره زيست و در سال ۱۷۳ق، در گذشت و در جنينه بغداد، دفن گرديد. درگذشت وى در زمان حكمرانى هارون الرشيد، روى داد. او سراينده قصيده معروف «عَينيّه» است و چنان كه در الأغانى (ج ۷ ص ۲۶۷) آمده، يكى از سه شاعرى است كه برترين شاعران دانسته شدهاند.
وى مىگويد: در نوجوانى مىشنيدم كه پدر و مادرم به امير مؤمنان عليه السلام ، توهين مىكنند. از اين رو، من از خانه خارج مىشدم و گرسنه مىماندم و اين گرسنگى را به برگشتن نزد آن دو، ترجيح مىدادم. من شبها در مساجد، گرسنه مىخوابيدم؛ زيرا از آنها [به سبب لعن امام على عليه السلام ] نفرت داشتم و از نديدنشان لذّت مىبردم.
مورّخان بر اين نكته هم داستاناند كه وى، نخست، مذهب كيسانى داشت؛ امّا پس از آن كه با امام صادق عليه السلام ديدار كرد، به مذهب شيعه گراييد. وى با امام عليه السلام مناظره كرد و دلايل محكمى از ايشان شنيد و سرانجام، حقّانيت تشيّع را پذيرفت.
شعر او در مدح امام مهدی(ع):
أيا راكِباً نَحوَ المَدينَةِ جِسرَةً عُذافِرَةً يَطوى بِها كُلَّ سَبسَبٍ
إذا ما هَداكَ اللَّهُ وعايَنتَ جَعفَراً فَقُل لِوَليِّ اللَّهِ وابنِ المُهَذَّبِ
ألا يا أمينَ اللَّهِ وابنَ أمينِهِ أتوبُ إلى الرَّحمَنِ ثُمَّ تَأوُّبي
إلَيكَ مِن الأمرِ الَّذي كُنتُ مُبطِناً[۱]أُحارِبُ فيهِ جاهِداً كُلَّ مُعرِبٍ
وما كانَ قَولي في ابنِ خَولَةَ مُطنَباً[۲]مُعانَدَةً مِنّي لِنَسلِ المُطَيَّبِ
ولَكِن رُوينا عَن وَصيِّ مُحَمَّدٍ وما كانَ فيما قالَ بِالمُتَكَذِّبِ
بِأنَّ وَليَّ الأمرِ يُفقَدُ لا يُرى سَتيراً كَفِعلِ الخائِفِ المُتَرَقِّبِ
فَتُقسَمُ أموالُ الفَقيدِ كَأنَّما تَغَيَّبَهُ بَينَ الصَّفيحِ المُنَصَّبِ
فَيَمكُثُ حيناً ثُمَّ يَنبَعُ نَبعَةً كَنَبعَةِ جَديٍ مِنَ الأُفُقِ كَوكَبٍ
يَسيرُ بِنَصرِ اللَّهِ مِن بَيتِ رَبِّهِ عَلى سُؤدُدٍ مِنهُ وأمرٍ مُسَبَّبٍ
يَسيرُ إلى أعدائِهِ بِلِوائِهِ فَيَقتُلُهُم قَتلاً كَحَرّانَ مُغضَبٍ
فَلَمّا رُوي أنَّ ابنَ خَولَةَ غائِبٌ صَرَفنا إليه قَولَنا لم نُكَذِّبِ
وقُلنا هوَ المَهديُّ والقائِمُ الّذي يَعيشُ به مِن عَدلِهِ كُلُّ مُجدِبٍ
فَإن قُلتَ لا فَالحَقُّ قَولُكَ والّذي أُمِرتَ فَحَتمٌ غَيرَ ما مُتَعَصِّبٍ
وأُشهِدُ رَبّي أنَّ قَولَكَ حُجَّةٌ عَلى النّاسِ طُرّاً مِن مُطيعٍ ومُذنِبٍ
بِأنَّ وَليَّ الأمرِ والقائِمَ الّذي تَطَلَّعُ نَفسي نَحوَهُ بِتَطَرُّبٍ
لَهُ غَيبَةٌ لابُدَّ مِن أن يَغيبَها فَصَلّى عَلَيهِ اللَّهُ مِن مُتَغَيَّبٍ
فَيَمكُثُ حيناً ثُمَّ يَظهَرُ حينَهُ فَيَملِكُ مَن في شَرقِها والمُغَرَّبِ
بِذاكَ أدينُ اللَّهَ سِرّاً وجَهرَةً ولَستُ وإن عُوتِبتُ فيهِ بِمُعتِبٍ
هان اى كه رهسپار مدينهاى با شتر تنومند كه هر ناهموارى را سر مىگذارى!
اگر خداوند تو را توفيق داد و جعفر را ديدى، به ولىّ خدا و پسر تهذيبشده بگو :
اى امين خدا ، و پسر امين خدا! به سوى خداى مهربان توبه مىكنم و بازگشتم به سوى اوست.
به سوى تو بازگشتم از وضعيتى كه در آن قرار داشتم و در آن با هر شيوا گويى مىجنگم.
گفتار طولانى من درباره پسر خوله [محمّد حنفيه ]
براى دشمنى من با ذريه پاك [پيامبر] نبود؛
امّا براى ما از وصى محمّد صلى اللّه عليه و آله روايت شده و آنچه او گفته قابل تكذيب نيست
كه ولى امر پنهان مىشود ،و ديده نمىشود در پس پرده مىرود ، همانند ترسان چشم به راه.
اموال شخص مفقود تقسيم مىشود چنان كه گويى او را بين فضاى آسمان پهناور پنهان كردهاى.
روزگارانى را درنگ مىكند ، سپس سر بر مىآورد همانند طلوع ستاره جُدى از افق ستارگان.
به يارى خداوند از خانه خدايش حركت مىكند با سيادتى از جانب خدا و فرمانى قطعى.
با پرچم خود به سمت دشمنانش به حركت در مىآيد و آنها را خشمگين آتشين مىكشد.
وقتى روايت شد كه پسر خوله غايب است ما حرفمان را به سوى او (مهدى) بر گردانيم و او را تكذيب نكرديم
و گفتيم : او مهدى است ؛ قائمى كه از عدالتش هر قحطىزده ، زنده مىشود.
اگر بگويى: نه! حق با توست و به آنچه فرمان داده شدهاى ، بىبرو برگرد ، قطعى است.
پروردگارم را به گواهى مىگيرم كه گفته تو حجّت است بر همه مردم ، از فرمانبردار و متمرّد؛
كه او ولى امر است و قائمى كه جانم با نشاط و طرب چشم به راه اوست.
او دوران غيبتى دارد كه از آن ناگزير است خداوند بر او در همان حال غيبت صلوات مىفرستد.
زمانى را در پشت پرده غيبت مىماند و بعد ظهور مىكند و فرمانرواى تمامى مردم خاور و باختر مىشود.
من با چنين باورى ، در خفا و علن خدا را اطاعت مىكنم و اگر مرا به اين سبب سرزنش كنند ، به جا نيست.[۳]
نیز از اوست:
إنّى أدين بما دان الوصيّ به يوم الخريبة من قتل المخلّينا
وما بِهِ دانَ يومَ النهر دِنتُ بِهِ وشارَكَت كَفُّهُ كَفّي بِصِفّينا
في سَفِك ما سَفَكَت فيهِ إذا حَضَروا وأبرَزَ اللَّهُ لِلقِسطِ المَوازينا
تِلكَ الدِّماءُ مَعاً يا رَبِّ في عُنُقي ثُمَّ اسقِني مِثلَها آمينَ آمينا
آمينَ مِن مِثلِهم في مِثلِ حالِهِم في عُصبَةٍ هاجَروا للَّهِ شارينا
في عُصبَةٍ حَولَ مَهدِيٍّ يَسيرُ بِهِم مِن بَطنِ مَكَّةَ رُكباناً وماشينا
لَيسوا يُريدونَ إلّا اللَّهَ رَبَّهُم نِعمَ المُرادُ تَوَخّاهُ المُريدونا
حَتّى يُلاقوا بَني حَربٍ بِجَمعِهِم فَيَضرِبوا الهامَ مِنهُم والعَرانينا
هَنّاك رَبّي ما أعطاكَ مِن شَرَفٍ مِنهُ أبا حَسَنٍ خَيرَ الوَصيّينا
وزادَك اللَّهُ أضعافاً مُضاعَفَةً حَتّى يُنيلَكَ ما نالَ النَّبييّنا
فاللَّهُ يَشهَدُ لي أنّي أُحِبُّهُم حُبّاً أدينُ بِهِ فيكُم لَهُ دِيناً
لا أبتَغي بَدَلاً مِن مَعشَرٍ بِكُم حَتّى أُغَيَّبَ في الأكفانِ مَدفوناً
من همان عقيدهاى را دارم كه وصى به آن معتقد است درباره قتل كسانى كه در خريبه (بصره) فرود آمدند.
نيز با آيين او در روز نهروان همداستانم و دستم با او در صفّين هم دست است
در ريختن خونى كه در آن ريخته شد وقتى آنها حضور پيدا كردند و خدا موازين عادلانه برپا كرد.
پروردگارا! همه اين خونها به گردن من است پس مرا همانند آنها سيراب كن ، اجابت كن اجابت كن [اين دعايم را].
از آنها نيز بپذير ، با چنان حالى كه داشتند گروهى كه براى خدا هجرت و سوداى جان كردند؛
گروهى كه پيرامون مهدى عليه السلام هستند و او آنها را حركت مىدهد از درون مكه ، سواره و پياده
قصدى جز خداوندِ پروردگارشان ندارند. چه خوب مرادى است كه با مريدان خود برادرى دارد
تا با جمع جنگجويان ، مواجه مىشوند و مغز سرشان را مىزنند و دماغشان را بر خاك مىمالند.
گوارايت باد! شرافتى كه پروردگارم را به تو داده است از آن شرف است ابوالحسن بهترين وصى
و خداوند به تو چند برابر بيفزايد تا تو را به آن جا كه پيامبر را رساند برساند.
خداوند گواه است كه من آنها را دوست دارم؛ دوست داشتنى كه عقيدهام درباره شما به آن است.
به جاى شما هيچ گروهى را بر نمىگزينم تا آن زمانى كه در كفن پيچيده و پنهان شوم.[۴]
[۳]كمال الدين: ص ۳۴، الغدير: ج ۲ ص ۲۴۶، سيماى امام مهدى در آيينه شعر عربى: ص ۷۸.