امير بدر الدين ، حكيم ، شاعر ، متخلّص به «قوامى» و ملّقب به «شرف الشّعرا» يا «اشرف الشّعرا». وى در قرن پنجم به دنيا آمده و در قرن ششم از دنيا رفته است، ولى تاريخ دقيق تولد و وفاتش معلوم نيست . از اين شاعر خطه رى، اشعار چندانى در دست نداريم. از سروده هاى قوامى علاوه بر مناقب و مراثى خاندان رسالت - كه بدان شهرت داشت - قصايدى در مدح ، زهد و وعظ باقى مانده است. قوامى، نخستين شاعر فارسى زبان است كه در اشعارش با صراحت به تشيّع خود اعتراف و به حقانيّت مذهبش تصريح كرده است. ديوان اشعار وى، به كوشش سيّد جلال الدين محدّث اُرمَوى به چاپ رسيده است (ديوان قوامى رازى، مقدمه).
سروده او در مورد امام زمان(ع):
ز بعدِ على يازده سيّدند به ميدان دين در، ز عصمت سوار
همه پاك و معصوم و نَصّ از خداى پيمبرْوقار و فرشته شعار
ز جدّ و پدر يافته علمِ دين نه از روزگار و نه زآموزگار
يكى مانده زيشان نهان در جهان جهانى از او مانده در انتظار
اگر گويى ام: غيبتِ آن امام چرا مصلحت ديد جبّارِ بار؟[۱]
جهانى پر از لشكر ظلم و جور ستمكار و ناپاك و بى زينهار[۲]
شب و روز در غارت يكدگر نهاده دو ديده نهان و جِهار[۳]
گر ابليسِ بدفعل، ظاهر شود بوَد سيّد القومِ اين روزگار
نه نيكو بوَد يوسفِ خوبْ روى به چنگال گرگانِ زنهارخوار[۴]
بدين وقت، مهدى نيايد برون به شب، شمس، كِى تابد از كوهسار؟
چو آيد به سَر، مدّتِ مصلحت نشيند ز بارانِ رحمت غبار
برون آيد از كُنج، عَيّارِ[۵]دين جهان را ز عدلش بگردد عِيار[۶]
ز كعبه ندا در دهد جبرئيل كه باطل، نهان گشت و حق، آشكار.[۷]
[۱]جبّار بار: «بار» در اين تركيب، براى تكريم و تفخيم به كار رفته است؛ مانند: بارالها، بارخدايا، بارپرودرگارا!
[۲]بى زينهار: بى پرهيز، ناپرهيزگار.
[۴]زنهارخوار: پيمان شكن، آن كه در امانت خيانت مى كند.
[۵]عَيّار: جوان مرد، فَتى .
[۷]ديوان قوامى رازى : ص ۱۴۳، دانش نامه شعر مهدوى: ج ۱ ص ۴۱.