بيا در كربلا محشر ببين ، كين گسترى بنگر نظر كن در حريم كبريا ، غارتگرى بنگر
فروشنده ، حسين و جنسْ هستى ، مشترىْ يزدان بيا كالا ببين ، بايع نگه كن ، مشترى بنگر
به فكر خير امّت بود وقت مرگ فرزندش ز همّت كشته شد ، امّت ببين ، پيغمبرى بنگر
ز بى آبى به وقت مرگ هم عبّاسِ نام آور خجل بود از سكينه ، يادگار حيدرى بنگر
به جاى آب ، خون پاشيده شد در راه از غيرت به دشت عشق ، فرمانده ببين ، فرمانبرى بنگر
به جاى شاه دين ، فرمانده خيل اسيران شد مقام زينبى را بين ، وفاى خواهرى بنگر
براى گريه هم فرصت ندادند آل احمد را مسلمانى نگه كُن ، رسم مهمان پرورى بنگر
حسين را كُشته بود و خون بها مى داد مشتى زَر ببين كار يزيد بى حيا ، زشتْ اخترى بنگر
خدا ، محبوب خود را غرقه در خون ديد ـ لاهوتى ـ نكرد اين، دَهر را نابود ، صبر داورى بنگر.[۱]
[۱]دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۱۰۳۸ .