به پا به گودى از آن شد خيام اطهر او كه چشم خصم ، نيفتد به روى دختر او
ولى دريغ كه بعد از قتال او ، دشمن ز روى دختر او برگرفت مِعجَر او
نبود قطره اى از آب ، بهر طفلش و بود فرات ، موج زنان، جارى از برابر او
بداد دستش و نامد به دستش آب و زِ شرم به خيمه گاه نيامد دگر برادر او
ببين وفا و مروّت ، كز اهل بيت رسول فدا شد از همه اوّل ، علىّ اكبر او
ز كهنه پيرهنِ پاره پاره از پيكان نكرد صرف نظر خصم و كَنْد از بَر او
همه بپرسم از پستى عدو كه چرا بتاخت اسب، پس از مرگ او به پيكر او؟
به گوش دل شنوى چون به كربلا گذرى ز قتلگاه برادر ، خروش خواهر او
هنوز سر ز تن آن بزرگوار ، جداست به كربلا تن او ، تا كجا بُود سر او؟
غلام همّت آن مردمم كه جان دادند به پاس يارى او در حريم بستر او.[۱]
[۱]تجلّى عشق در حماسه عاشورا : ص ۲۹۱ .