... ديدم كنار عَلقَمه ، ماه تمام را چون موج در خروشِ صلابت ، امام را
باران تير را چو سِپَر ، ايستاده بود چون نخل در هجوم تبر ، ايستاده بود
هر چند داغدارِ پسر بود ، تازه بود چشم انتظارِ زخم دگر بود ، تازه بود
گويى كه عمر عشق ، به آخر رسيده بود نوبت به يادگارِ برادر رسيده بود
قاسم ، چو تيغ ......... ، تشنه برون از نيام زد لب هاى خشك ، بوسه به دست امام زد
خون ، پرده بست چشم عزيز سوار را در كف گرفت هيمنه ذو الفقار را
مهميز گُرده كوب سمندى سپيد شد اهل حرم ز آمدنش نااميد شد
آن سرو تازه رُسته كه حيدرْتبار بود از بوستان سبز حسن ، يادگار بود.[۱]
[۱]دانش نامه شعر عاشورايى : ج ۲ ص ۱۶۵۱ .