مى آيد از سمت غربت ، اسبى كه تنهاىِ تنهاست تصوير مردى كه رفته است ، در چشم هايش هويداست
يالش كه همزاد موج است ، دارد فراز و فرودى امّا فرازى كه بِشْكوه ، امّا فرودى كه زيباست
در عمق يادش نهفته است خشمى كه پايان ندارد در زير خاكستر او ، گُل هاى آتش ، شكوفاست
در جان او ريشه كرده است عشقى كه زخمى ترين است زخمى كه از جنس گودال ، امّا به ژرفاى درياست
داغى كه از جنس لاله است،در چشم اشكش شكفته است؟ يا سركشى هاى آتش ، در آب و آيينه پيداست؟
هم زين او واژگون است ، هم يال او غرقِ خون است جايى كه بايد بيفتد از پاى ، زينب ، همين جاست
دارد زبان نگاهش ، با خود ، سلام و پيامى گويى سلامش به زينب ، امّا پيامش به دنياست:
از پا سوار من افتاد ، تا آن كه مردى بتازد در صحنه هايى كه امروز ، در عرصه هايى كه فرداست
اين اسبِ بى صاحب، انگار ، در انتظار سوارى است تا كاروان را براند ، در امتدادى كه پيداست.[۱]
***
كربلا را مى سرود اين بار روى نيزه ها با دو صد ايهام معنى دار، روى نيزه ها
نينوايى شعر او از ناى هفتاد و دو نى مثل يك ترجيع، شد تكرار روى نيزه ها
چوب خشك نى به هفتاد و دو گل، آذين شده است لاله ها را سر به سر بشمار روى نيزه ها
يا بر اين نيزار خون امشب متاب ـ اى ماهتاب ـ يا قدم آهسته تر بردار روى نيزه ها
قافله در رجعت سرخ است و جاده فتنه پوش چشم مير كاروان بيدار روى نيزه ها
زنگيان آيينه مى بندند بر نى؟ يا خدا پرده بر مى دارد از رخسار روى نيزه ها؟
صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست رو به رو، بى پرده، در انظار ، روى نيزه ها؟
ياد دارى ـ آسمان ـ با اختران، خورشيد گفت وعده ديدارمان اين بار روى نيزه ها؟
با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد گرچه راه توست ناهموار روى نيزه ها...
اى دليل كاروان! لختى بران از كوچه ها بلكه افتد سايه ديوار روى نيزه ها
صحنه اوج و عروج است و طلوع روشنى سِير كن، سِير تجلّى زار روى نيزه ها
چشم ما آيينه آسا غرق حيرت شد چو ديد آن همه خورشيدِ اختربار روى نيزه ها.[۲]
[۱]سخنوران نامى معاصر ايران : ج ۲ ص ۷۶۶ .
[۲]كاروان شعر عاشورا: ص ۶۵۵.