سروده او در مدح امام مهدی(ع):
آتشى افتاده بر جانم ، نمىدانم چرا خسته و سر در گريبانم ، نمىدانم چرا
روز و شب با ياد او در خلوت تنهايىام غم سرود درد مىخوانم ، نمىدانم چرا
همچو مجنونى ز شوق ديدن دلدار خود ساكن دشت و بيابانم، نمىدانم چرا
گر شبى آيد به بالين من از راه وفا همچنان محتاج درمانم ، نمىدانم چرا
مىنشيند مرغ دل بر شاخسار انتظار تشنه ديدار جانانم ، نمىدانم چرا
يوسف گمگشته را مانم ز دهر روزگار گه به چاه و گه به زندانم، نمىدانم چرا
بىرخ زيباى او در بند غم زندانىام تا سحر از ديده گريانم ، نمىدانم چرا
ياورم صحرا به صحرا همره باد صبا يا كه سرگردان و حيرانم، نمىدانم چرا
قطرهام گه در كنار بركهاى افتادهام گه چنان سيلى خروشانم، نمىدانم چرا
ناله از ناى دل بشكسته مىآيد برون روز و شب در آه و افغانم، نمىدانم چرا
راز خود را با شما اين گونه مىگويد «صبا» آتشى افتاده بر جانم، نمىدانم چرا.[۱]
[۱]يار غايب از نظر: ص ۸۲.