نشانه هاى ما را با اين كه خود يقين دارند, انكار مى كنند.
طبرى نقل مى كند كه مردم, به سنان بن انس گفتند: تو حسين بن على, فرزند فاطمه, دختر رسول خدا را كشته اى. تو بزرگ ترين شخصيت عرب را كه آمده بود تا يزيديان را از سلطنت كنار زند, از بين برده اى. نزد فرماندهان برو و پاداش اين كارت را از آنان بستان و اگر آنان همه خزانه هاى خود را براى كشتن حسين(ع) به تو بدهند, كم است. سنان كه شجاع و شاعر و كمى ديوانه بود, آمد و بر در خيمه عمر بن سعد ايستاد و با فرياد گفت: شترم را از طلا و نقره, بار سنگين بزنيد. من پادشاهى را كه دسترس به او ممكن نبود, كشته ام. من فردى را كه بهترين پدر و مادر و بهترين نَسَب را داشته است, كشته ام.
علامه شوشترى, از نقل اين رويداد تاريخى, استفاده مى برد كه قاتلان و دشمنان سيد الشهدا او را به خوبى مى شناخته اند و با اين وصف, او را نپذيرفته, با او جنگيده و او را كشته اند. سپس مى افزايد:
و امّا واژه جهاد, اسم است براى جنگ اهل حق با اهل باطل. خداوند به پيامبرش مى گويد: «با كافران و منافقانْ جهاد كن» و پيامبر خدا در جنگ هاى خويش, با كفّار جنگيد و اميرالمؤمنين ـ كه به نصّ قرآن, جان پيامبر است ـ, با منافقان در جمل و صفين و نهروان جنگيد; ولى جنگ اهل باطل با اهل حق, جهاد ناميده نمى شود.
در المغرب آمده است: وقتى كه در برابر دشمن بايستى و با تحمّل سختى ها با او مقابله كنى, گفته مى شود: «جاهدْتَ العدوّ». همچنين است وقتى هر كدام از دو نفر درگير, تلاش خويش را در از ميان برداشتن ديگرى به كارگيرد; ولى بعدها در اسلام, «جهاد» بر «جنگ با كفّار» و مانند آن, اطلاق شده است.
سپس علامه, يك مسئله تاريخى ديگر را يادآور مى شود تا خوب تر نشان دهد كه لشكرِ درگير با امام حسين(ع), با آن كه ايشان را مى شناختند, او را انكار مى كردند و با اين