عبيد اللّه بن حرّ جُعفى

عبيد اللّه بن حرّ جُعفى

از یاران معاویه

زندگی عبید الله بن حر در دانشنامه امیر المؤمنین(ع):

عبيد اللّه بن حرّ جُعفى ، از دليرمردانِ قهرمان و از ياران عثمان بود . هنگامى كه عثمان كشته شد ، به معاويه تمايل پيدا كرد و گفت : خداوند مى داند كه من عثمان را دوست مى دارم و در حال مرگ هم او را يارى مى رسانم .

از اين رو ، به سوى شام رفت و در نبرد صفّين ، همراه معاويه حضور يافت و با او بود تا على عليه السلام كشته شد . او پس از قيام امام حسين عليه السلام ، از كوفه بيرون رفت تا مبادا امام وارد كوفه شود و او در آن جا باشد و مى گفت : به خدا سوگند ، نمى خواهم او را ببينم و او مرا ببيند .

هنگامى كه امام حسين عليه السلام در قصر بنى مقاتل (يكى از منزلگاه هاى ميان مكّه و كوفه) فرود آمد و خيمه او را ديد ، يكى از يارانش را به سوى او فرستاد تا عبيد اللّه را براى يارى كردن ، فراخواند ؛ ولى او به دعوت امام پاسخ نداد . امام حسين عليه السلام كفش هايش را به پا كرد و برخاست و بر او وارد شد و سلام كرد و نشست . سپس او را براى قيام ، دعوت كرد ؛ ولى پاسخ نداد .

پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام ، عبيد اللّه بر ابن زياد وارد شد . ابن زياد ، او را به جهت يارى نكردن سپاه يزيد در برابر حسين عليه السلام ، سرزنش كرد . پس اشكش را نگه داشت و بيرون آمد تا به سرزمين كربلا رسيد . جايگاه نبرد را نظاره كرد ، براى آنان طلب مغفرت كرد و چنين سرود :

«فرمانرواى نيرنگبازِ به تمامْ نيرنگباز مى گويد :

چرا با شهيد پسر فاطمه عليهاالسلام نبرد نكردى؟!

دريغا كه او را يارى نكردم!

بدانيد كه هر كس كارى را محكم انجام ندهد ، پشيمان است .

[۱] ومن از آن رو كه از ياورانش نبودم

مادام كه زنده ام ، افسوس مى خورم .

خداوند ، جان هاى آنانى را كه بر يارى اش نيرومند شد

از باران هميشگى اش سيراب سازد .

بر مزارهاى آنان و جايگاه نبردشان ايستادم

نزديك بود كه جان ، كالبد تهى كند ، و چشم ها اشكريزان بود .

به جانم سوگند ، آنان دليرمردانى در نبرد بودند

وبه سوى جنگ مى شتافتند ، براى يارى از پيشواى بزرگ .

آنان در يارى زاده دختر پيامبرشان

با شمشيرهايشان شريك شدند ، چونان شيران بيشه ، دلير و نيرومند .

اگر كشته شدند ، پس هر جانِ پاكى

بر زمين از روى اندوه و غم ، بايد خود را قربانى كند .

بينندگان ، بهتر از آنان به هنگام مرگ نديدند

بزرگواران و درخشندگانِ بزرگ!

آيا آنان را از روى ستم مى كُشيد و دوستى ما را اميد داريد؟

راهى را كه با ما سازگار نيست ، رها ساز .

به جانم سوگند كه با كشتن آنان ، ما را به خشم آورديد

و چه بسيار كسانى از ما كه كارِ شما را زشت مى شمارند!

بارها تصميم گرفتم كه با سپاه انبوه

به سمت گروه ستمگر و دور از حق ، حركت كنم .

پس دست برداريد ؛ و گرنه با تيره هايى بر شما هجوم آورم

كه سخت تر باشد بر شما از هجوم ديلميان» .

آن گاه او وفرزندانش به پا خاستند وبه جنگ وغارت روكرد ونه تنها اموال خصوصى را غارت كرد ، بلكه به غارت اموال عمومى نيز پرداخت . قيامش در زمان مختار و مصعب ، ادامه يافت و كار به همكارى وى با عبدالملك مروان كشيد و در رويارويى با سپاه مصعب ، كشته شد.[۱]

زندگی عبید الله بن حر در دانشنامه امام حسین(ع):

عبيد اللّه بن حُرّ بن عمرو بن خالد مُجَمِّع جُعْفى مَذحِجى ، مردى شاعر و شجاع بود . او در جنگ قادسيه شركت داشت و عثمانى (طرفدار عثمان) بود . وقتى عثمان كشته شد ، در كنار معاويه قرار گرفت و با او در جنگ صفّين ، شركت داشت و پيش معاويه بود تا على عليه السلام كشته شد . آن گاه ، به كوفه نقلِ مكان كرد . امام حسين عليه السلام به جانب وى رفت و از او براى همراهى اش در قيام خود ، دعوت كرد ؛ ولى او پاسخى نداد و بعدها ، پشيمان شد . ابن زياد ، از او پرس و جو كرد . او پس از چند روزى ، نزد ابن زياد آمد . عبيد اللّه ، او را به خاطر نبودنش سرزنش كرد و متّهمش كرد كه در سپاه حسين عليه السلام مى جنگيده است . او پاسخ داد : اگر در كنار حسين بودم ، ديده مى شدم . آن گاه ، بيرون رفت . ابن زياد ، در پى او فرستاد . امتناع ورزيد و به جايى در كنار شطّ فرات رفت و جمعى ، پيرامونش گِرد آمدند . مختار به عبيد اللّه بن حُرّ جُعْفى ، چنين نوشت : «تو به خاطر خشمت از ماجراى حسين ، خروج كردى . ما هم از آن ماجرا ، خشمگينيم و براى خونخواهى از او ، آماده شده ايم . پس براى اين كار ، به ما كمك كن» .

عبيد اللّه ، پاسخ مختار را نداد . مختار هم خانه جعفى را در كوفه ويران نمود . وقتى مُصعَب بن زبير آمد ، عبيد اللّه ، با نيروهايش به وى پيوست و در جنگ عليه مختار ثقفى با مُصعَب بود . بعدا مُصعَب ترسيد كه عبيد اللّه ، مخالف او شود . لذا او را زندانى كرد و پس از مدّتى ، با شفاعت چند تن از مَذحِجيان ، او را آزاد نمود . عبيد اللّه ، كينه مُصعَب را به دل گرفت و در حالى كه سيصد جنگجو همراه او بودند ، تكريت را گرفت و به سوى كوفه تاخت . مُصعَب ، در كار او وا ماند . سپس در يك درگيرى ، همراهانش از اطراف او پراكنده شدند و ترسيد كه اسير شود . لذا خودش را در فرات انداخت و غرق شد . اين اتّفاق به سال ۶۸ هجرى بود .


[۱]. تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۱۲۸ ـ ۱۳۸.