منجى موعود در اديان غير ابراهيمى

منجى موعود در اديان غير ابراهيمى

در اين نوشتار خصوصيات منجى در چهار مجموعه بزرگ دينى، يعنى آيين‏هاى زرتشت ، هندو، بودا و اديان چينى بررسى مى شود

بشر[۱]در هيچ برهه اى از تاريخ از وضع خويش راضى نبوده و همواره در تلاش براى آينده اى بهتر بوده است. شايد وجود اين روحيه در بشر تا حدى ناشى از آموزه هاى اديان باشد؛ چرا كه تقريباً تمام اديان نويد آينده اى بهتر را در سايه هدايت رهبرى عادل مى دهند؛ رهبرى كه بشر را چه در زندگى مادى و دنيوى، و چه در زندگى معنوى و اخروى به عالى ترين درجه ممكن مى رساند. بر اين اساس هر كدام از اديان به تناسب آموزه هايشان ويژگى هاى كسى را كه قرار است رهبر بشر در مسير اين سعادت نهايى باشد، تعريف مى كنند. در اين نوشتار خصوصيات منجى را در چهار مجموعه بزرگ دينى، يعنى آيين هاى زرتشت ، هندو، بودا و اديان چينى بررسى مى كنيم. البته در هر بخش پيش از ذكر خصوصيات منجى در هر دين، به معرّفى اجمالى آن دين خواهيم پرداخت.

يك . منجى در آيين زرتشت

زرتشت پيامبرى ايرانى است كه دين پيروانش نيز با همين نام شناخته مى شود. تاريخچه اين دين تا پيش از قرن ششم قبل از ميلاد تا حد زياد ناشناخته است. امّا مى دانيم كه از آن زمان دين زرتشت، دين رسمى سه امپراطورى متوالى ايران ، يعنى هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان بوده است.[۲]آموزش هاى سنّتى زرتشتى در كتاب مقدس اَوِستا و نوشته هاى پهلوى يافت مى شوند. يكى از ويژگى هاى اساسى هرگونه نيايش (يَسْنا)، كه بر محور آتش دور مى زند، پاكى جسمانى و اخلاقى است. آيين زرتشتى را غالباً آيينى مبتنى بر دوگانه گرايى توصيف مى كنند؛ زيرا بنياد تعليماتش بر مفهوم خدايى كاملاً نيك (اهورا مَزدا) است كه انگره مينوى شرير با او مخالفت مى كند. امّا سرانجام بدى مغلوب نيكى خواهد شد.

در اين آيين هيچ آموزه اى بر مبناى دوگانگى روح / جسم ديده نمى شود؛ چون جهان مينوى و جهان مادى هر دو آفريده خدا به شمار مى روند. از اين رو هر زرتشتى مؤمنى موظف است هم از جنبه هاى مادى و هم از جنبه هاى معنوى وجود خويش را مراقبت كند. در اين دين والاترين آرمان هاى اخلاقى به ذهن القا مى شود. مؤمن به محض آن كه به اين آيين تشرف مى يابد، موظف است با اهريمن در همه شكل هايش نبرد كند.[۳]

به طور كلّى متون اوستايى را مى توان به دو بخش تقسيم كرد:

۱. اوستاى قديم كه مشتمل بر گاهان، يسْن هفت ها و دو دعاى معروف يسن ۲۷ مى باشد.

۲. اوستاى جديد كه مشتمل بر متونى از قبيل وَنْديداد، ويسپِرَد، يشْت ها، يسْن ها و خُرده اوستا است.

متون پهلوى از حيث زبان متأخر از اوستا، و از حيث محتوا بيانگر سنّت شفاهى زرتشت است كه سينه به سينه بازگو شده است.

«سَوشِيَنْت» واژه اى است كه در گاهان براى اشاره به منجى موعود به كار مى رود و از مهم ترين اصطلاحات دينى زرتشتى است. گرچه اوستاشناسان در معناى اين اصطلاح اتفاق نظر ندارند، اين مقدار روشن است كه سَوشيَنْت ها كسانى هستند كه مى توانند سالار خانه يا كشور يا ديگر واحدهاى اجتماعى باشند. آنان دشمن ديرينه خشم اند و با يارى برادر و پدر، روابط اجتماعى را محكم مى سازند؛ با برخوردارى از دَئِناى فزونى بخش[۴](يسن ۴۵ بند ۱۱) و نيروى خرد و انديشه (يسن ۲۶ بند ۲) بر مدار انديشه نيك گام برمى دارند، با سخاوتمندى (يسن ۳۴ بند۱۳) و پرستش اهورا مزدا (يسن ۵۳ بند ۲) كردارهاى مورد پسند اهورا مزدا (يسن ۴۸ بند ۱۲) را پيروى مى كنند و در پايان به پاداشى كه سزاوارش هستند،مى رسند. بنا بر اين بايد گفت كه بندهاى مذكور رهانندگانى را در نظر دارند كه با پيام خاص خواهند آمد، با پيروى از زرتشت به آموزش هاى اهورا مزدا گوش فرا مى دهند، با پيمودن راه راست رهبرى مردم را به دست مى گيرند، با ديوسيرتان و درندگان مبارزه مى كنند، نجات را براى كل گيتى به ارمغان مى آورند، صلح و آشتى را در جامعه حكم فرما مى كنند و در پايان به پاداش عمل خويش مى رسند.

در اوستاى متأخر هرگاه واژه سَوشيَنْت به صورت مفرد به كار رفته، يك سَوشينت خاص مد نظر بوده كه همان منجى آخر الزمان است. اين منجى فرود مى آيد.به عنوان مثال: «همه فروشى هاى نيك تواناى شونان را مى ستايم از كيومرث تا سَوشينت پيروز».[۵]از خصوصياتى كه مى توان براى او ذكر كرد اين است كه وى داراى «فَرّ[۶]كيانىِ مزداآفريده» است؛ مخلوقى پرهيزكار، خردمند و چيره دست است و فر كيانى نيرويى بدو مى بخشد كه به كمك آن بر همه كس و همه چيز چيره مى شود. او شجاعانه و پهلوانانه با دروغ خواهد ستيزيد و آن را شكست خواهد داد و راستى بر دروغ بدنژاد و پليد غلبه خواهد يافت. انديشه بد شكست خواهد خورد و سخن نيك بر آن غلبه خواهد كرد.[۷]

البته بجز منجى آخرالزمان كه سَوشينت ناميده شده، كسانى ديگر هم كه در گذشته براى سر و سامان دادن به امور جهان آمده اند، سَوشينت ناميده شده اند؛ از جمله خود زرتشت.

در متون پهلوى هم سخن از سه منجى موعود در ميان است. هر چند غير از سه منجى موعود، از موعودهاى ديگرى هم در متون پهلوى ياد شده است؛ اينان مقدسانى بوده اند كه در گذشته هاى دور مى زيسته اند و سپس جاودانه شده اند؛ پس از آن هر كدام در جايى پنهان شده اند تا در زمان مقدر خود را آشكار سازند. امّا آن سه منجى هر كدام در پايان يكى از هزاره هاى سه هزار سال آخر ظهور مى كنند. بايد توجّه داشت كه دو منجى نخست زمينه را براى منجى سوم (سَوشينت) فراهم مى آورند؛ از اين رو نمى توان آنان را منجى موعود به معناى اخص آن، يعنى منجى پايان عالم، تلقى كرد؛ ولى از آن جهت كه براى مدّتى مردم را از رنج و اندوه نجات مى دهند، در زمره منجيان موعودند.

نخستين منجى «هوشيدَر» است كه در زمان او باران فراوان مى بارد. يكى از معجزات زمان او اين است كه خورشيد ده روز در ميانه آسمان مى ايستد و بار ديگر هوشيدَر آموزه هايى را از اهورا مزدا فرا مى گيرد. با آموزش ها و كوشش هاى اين منجى ، جهان براى مدّتى از زشتى ها پاك مى گردد، افراط و تفريط از بين مى رود،[۸]حسادت و كينه توزى رخت بر مى بندد و آدميان به كار نيك روى مى آورند.

سى سال مانده به پايان هزاره نخست، «هوشيدَر ماه» متولّد مى شود. در عصر وى انسان ها در صلح و صفا و معنويت به سر مى برند، اخلاق صحيح در ميان مردم رواج مى يابد و همه با هم مهربان مى شوند، بركت فزونى مى يابد و گرسنگى را از بين مى برد. اين دوران نيز مانند دوران اولين منجى چندان پايدار نيست؛ امّا در سى سال آخر هزاره ، هوشيدَر ماه از نسل زرتشت متولد مى شود. از بركت وجود او اهريمن و تمام نيروهايش از پاى در مى آيند و براى هميشه از صحنه روزگار محو مى شوند؛ جهان از شر نيروهاى اهريمنى نجات مى يابد[۹]و در كشور خونيرِث[۱۰]خوى حيوانى از انسان دور مى گردد و تن مردم همانند خورشيد خواهد درخشيد.

وظيفه آخرين منجى به كمال رساندن مردم است. با تلاش هاى وى در طول ۵۸ سال بينش و منش گاهانى بر عالم چيره مى شود و آنچه زرتشت آغاز كرد او به پايان مى رساند. پس از آن كه تلاش سَوشينت به ثمر نشست، نوبت به فَرَشوكرِتى[۱۱](روز رستاخيز) مى رسد؛ روزى كه پيكرهاى بى جان زنده، و گيتى به فرمان ايزدى نو مى شود؛ بدى از بين مى رود و سراسر جهان را نيكى فرا مى گيرد.

چكيده متون زرتشتى در باب موعودباورى اين است كه سَوشينت در گاهان مفهومى كاملاً دينى دارد و منظور از آن هر رهبر پرهيزگار دى ستيز[۱۲]است. هر چند انديشه موعودها در سرودهاى منسوب به زرتشت هنوز شخصيت يابى كاملى ندارد، بى گمان زرتشت آموزه اى نو و بى سابقه در اين زمينه عرضه كرده است؛ چراكه انگاره موعودها، بدين شكل و شيوه، هيچ نظيرى در عقايد هندى و اروپايى ندارد و انديشه اى به كلى تازه و بى سابقه است. ضمن آن كه قدمت، گستردگى، و اصالتى كه اين انگاره به طور اختصاصى در دين زرتشت داشته و در طول تاريخ اين دين رشد و تكامل يافته، و نيز ارتباط تنگاتنگ و مستقيمى كه انگاره موعودها با آموزه اصيل معاد دارد، همگى نشان دهنده اين حقيقت است كه انديشه موعودها براى نخستين بار و به شكلى بديع، آن گونه كه نياز به سپرى شدن چندين سده براى رشد و تكامل داشته، دقيقاً در چهارچوب انديشه هاى معادشناختى زرتشت، و توسّط خود او طرح شده است.

اما بر اساس متون پهلوى، كه در واقع تفسير اوستا، و سنّت شفاهى زرتشت اند - اگرچه در دوران ساسانى شكل گرفته اند - و نيز با عنايت به گزارش هاى تاريخى، مى توان منجى موعود را در آيين زرتشت به لحاظ ماهيت، شخص يا شخصيت هايى خاص دانست، كه متفقاً به ظهور سه فرد خاص بدون جنبه هاى الوهى، همانند مسيح و با كاركرد جمعى مى انجامد كه ثمره تلاش آن شامل تمام جوانب هستى با ويژگى معنوى و اجتماعى مى گردد؛ لذا داراى كاركرد كيهانى است و تمام هستى را نو مى گرداند. اين موعودها همه گيتى و كرانه هاى هستى را از شر اهريمن پاك و دگرگون مى كنند و تمام انسان هاى روى زمين را از لحاظ معنوى ارتقا مى دهند؛ چراكه بنا بر سنّت زرتشت انسان ها در دوران آميختگى خير و شر گيتى به سر مى برند؛ از اين رو دچار ناخالصى شده و از حركت نخستين اصلى خويش، منحرف شده و به بيراهه رفته اند. به همين سبب انسان بايد با پيروى از اشه[۱۳]همراه با منجى موعود، زمينه دوران جدايش را فراهم ساخته و جهانى نو( فَرْشْگَرد) برپا كند. از آن جهت كه اين رخداد در سنّت زرتشت يك بار اتفاق مى افتد و همه انسان ها در انتظار چنين رويدادى به سر مى برند كه تا به حال رخ نداده است، مى توان گفت آموزه منجى رو به آينده دارد؛ ولى ويژگى هايى كه در دوران جدايى و پس از آن در فرشگرد مطرح است، شباهت بسيارى با دوران مينوى دارد. نه تنها انسان، بلكه تمام موجودات با ويژگى هاى دوران مينوى خواهند زيست و همين امر سبب مى شود نجات منجى را به لحاظ آرمانى رو به گذشته بدانيم.

دو . منجى در آيين هندو

هندوييسم نامى است براى يك سنّت دينى بسيار متنوع كه طى سه هزاره اخير در هند تحول يافته و امروزه باورها و اعمال بيش از پانصد ميليون هندو را شكل مى دهد كه هشتاد درصدشان در هند زندگى مى كنند. زندگى دينى هندوها را جز با درك مفهوم «وحدت در كثرت» نمى توان فهميد؛ زيرا آيين هندو به هيچ روى ويژگى هاى اديان يك پارچه را ندارد؛ نه بنيان گذار مشخّصى دارد، نه عقيده واحدى، و نه كتاب مقدس يگانه اى كه همگان پذيرفته باشند. در اين آيين حتّى قانون نامه اخلاقى يا يك نظام الهى واحد، و يا مفهوم يگانه اى از خدا كه محور باشد، وجود ندارد.

هندوييسم سنّتى است كه شمار فراوانى از مواضع دينى بسيار متنوع را در بر مى گيرد كه در آن هم كيش هاى بومى كوچكى ديده مى شود كه فقط در چند روستا شناخته شده اند، و هم به فرقه هاى بزرگى چون آيين ويشنوه يا ويشنو، و آيين شيوه يا شيوا بر مى خوريم كه داراى ميليون ها پيرو، اسطوره شناسى هاى غنى، معابد، شمايل نگارى ها و الاهيات خاص خود هستند و هر يك از آنها را مى توان در جاى خود يك «دين» خواند.[۱۴]با اين اوصاف شايد بتوان آيين هندو را داراى متنوع ترين گرايش ها و فرقه ها دانست؛ با اين حال مى توان از سه فرقه و مذهب اصلى ياد كرد: مذهب ويشْنويى، شيوايى، و شاكته اى. به هر روى اين تنوع اعتقادى باعث شده كه اصول اعتقادى مشترك ميان مذاهب و فرقه هاى هندويى چندان زياد نباشد. در باره منجى هم گرچه زمينه بحث آن در همه مذاهب هندو وجود دارد، اين آموزه در مذهب ويشْنو نمود بيشترى يافته است و به همين دليل ما هم در اين مجال اندك تنها به بررسى آن در همين يك مذهب مى پردازيم.

محور اصلى اين مذهب پرستش ويشْنو، به عنوان خداى متعال، و تنزلات او در زمين است. گرچه آموزه اَوَتارَه (تنزل خدا) را در ديگر مذاهب هندويى نيز مى توان يافت، اين مفهوم از آموزه هاى بنيادين ويشنوپرستان به شمار مى رود. به اعتقاد آنان هر گاه آيين و دين به خطر مى افتد، خداوند جايگاه آسمانى خويش را ترك و خود را به شكل و شمايلى زمينى متنزل مى كند تا خطر را رفع، و دو باره نظم را برقرار كند. در مجموع ده بار چنين تنزل هايى رخ مى دهد كه آخرين آنها «كَلْكى» يا «كَلْكين» نام دارد. در متون مقدس ويشنويى آمده است:

آن جا كه نيكوكارى از رونق افتد و تبه كارى بالا گيرد، من در قالب تن مجسم مى شوم و يا در ميان مردم آيم تا از اساس خير نگهبانى كنم و بنياد شر بر افكنم. من در هر دور پيدا آيم تا آيين راستى برقرار سازم.[۱۵]

بررسى موضوع منجى موعود در آيين هندو، مانند هر دين ديگرى، از بررسى چگونگى انعكاس اين آموزه در متون مقدس و اصلى آغاز مى شود.[۱۶]بنا بر متون هندويى ادوار جهان شامل چهار دوره است. آخرين دوره كه «كلى يوگَه» ناميده مى شود و مدّت آن ۴۳۲ هزار سال است، بدترين دوره به شمار مى رود. در اين دوره فضيلت رخت بر مى بندد و در اين اوضاع و احوال مردم به دنبال راه نجات مناسب مى گردند و چشم به راه نجات بخشى هستند كه آنان را از اين مهلكه نجات دهد. در اينجاست كه آموزه نجات يا منجى موعود با آموزه اَوَتاره ها به هم مى آميزد و انسان ها را به صلاح و بهبود وضع جهان اميدوار مى كند.

كلْكى آخرين تنزل خداوند در كلى يوگه (دوره آخر) خواهد آمد. در اين دوره راستى و درست كارى از ميان رفته و تنها يك چهارم آيين برقرار است. بنا بر اين يكى از وظايف كلْكى مبارزه با ناراستى ها و نادرستى هاست. در پورانه ها آمده است:

هر كس هر كجا باشد به دست كلْكى از پاى در مى آيد، آنان كه بى دين، آزمند، رياكار، بدعت گذار و ستم كارند، و صدها و هزاران برهمنان مسلح گرداگرد او خواهند بود،[۱۷]يك ارتش كامل اسب و فيل سوار و ارابه سوار پشت سر او خواهند بود.

در مهابهاراته نيز آمده است:

او پادشاه خواهد بود و چرخاننده چرخ، پيروزمند از طريق قانون، او جهان پرآشوب را به سوى آرامش مى برد. در حالى كه برهمنان گرد او جمع مى شوند، آن براهمه نسل تمام اجنبى هاى پست را در هركجا كه باشند بر مى اندازند.[۱۸]

موعود هندويى به لحاظ ماهوى موعودى شخصى و نيز متعين است؛ چراكه انسانى با نام و نسب خانوادگى و حتّى محل تولد مشخّص است كه قرن ها پيش از ظهور، ويژگى هايش را در متون ثبت كرده اند. اين موعود شخصى به رغم اين كه با هيبتى انسانى پا بدين جهان مى گذارد، داراى جنبه الوهى است؛ زيرا به باور هندوها او تنزل خدا و بلكه خود خداست.

بر پايه متون هندويى، وظيفه اصلى موعود برقرارى و استقرار دَرْمه[۱۹]است. وقتى كه دَرْمه به طور كامل مستقر شود، جهان از دو حيث معنوى و اجتماعى به كمال نزديك تر مى شود. پس مى توان منجى هندويى را هم زمان داراى دو كاركرد اجتماعى و معنوى دانست؛ امّا چنانكه ديديم، بيشتر گزارش هايى كه در باره فعاليّت هاى كلكى داده اند، از سنخ امور اجتماعى، همچون برانداختن ريشه ظلم و فساد، نابود كردن تبه كاران و برپايى عدل و امنيت است. بنا بر اين نقش كلكى، دست كم در بيان متون دينى هندو، عمدتاً اجتماعى به نظر مى آيد.

درباره دامنه رسالت آن منجى نمى توان به آسانى اظهار نظر كرد. برخى متون از جهان شمولى رسالتش خبر مى دهد؛ امّا بعضى ديگر چنين مى نمايد كه رسالتش تنها قوم و ملت، يا پيروان آيينى خاص را در برمى گيرد. مثل فرازى از اَگْنى پورانه (از متون پورانه اى) كه مى گويد: «او قانون اخلاقى را در ورنه هاى چهارگانه به شيوه اى مناسب برقرار مى سازد». از آنجا كه قوانين «ورنه» يا طبقات اجتماعى از ويژگى هاى خاص آيين هندوست كه بر اساس آن، افراد خارج از طبقات را «مَلِچَّه» ( غير آريايى، ناشريف) و حتّى نجس (چَنْداله) مى دانند، شايد بتوان گفت موعودباورى در آيين هندو، مانند خود اين آيين، «قوم مدار» (آريايى محور) است و منجى موعود آن نيز، حتّى اگر در پى نجات جهانيان باشد، آن را بر محور ارزش هاى طبقاتى هندويى دنبال مى كند؛ مگر آن كه در مفهوم هايى مانند «هندو» و «آريايى» به تأويل دست بزنيم.

برخى بر اين باورند كه كلْكى، آرمانى جز احياى درمه و بازگرداندن عصر طلايى (كرِته يوگه) ندارد. بنا بر اين در زمره موعودهاى «رو به گذشته» قرار مى گيرد. امّا از زاويه اى ديگر مى توان گفت آرمان موعود هندويى، هم رو به گذشته دارد و هم رو به آينده؛ زيرا در آيين هندو تاريخ، زمان و حركت جهان، دَوَرانى است. اين دايره ها هر چند ممكن است نام هاى مختلف داشته باشد، ماهيتشان يكى است. در اين نگرش، گذشته و آينده مفهوم مطلق خود را از دست مى دهد، و تنها در صورتى معنا مى دهد كه آن را در نسبت با نقطه اى مفروض لحاظ كنيم. پس مى توان گفت موعود هندويى نه رو به گذشته دارد و نه آينده.

از همين جا به اين نتيجه نيز دست مى يابيم كه موعود هندويى داراى نوعى كاركرد كيهانى است. آرمان موعود هندويى، كه همانا برقرارى كامل درمه است، فقط با پايان يافتن يك دور تاريخ (يك مهايوگه) و بازگشتن به دوره نخست از ادوار چهارگانه تاريخ (كرِته يوگه) محقّق خواهد شد. آن اوضاع آرمانى، كه شايد با كمى تسامح بتوان آن را «بهشت زمينى» نام نهاد، جز با بازگشت تاريخ و مجموعه اى از تحولات كيهانى فراهم نمى گردد. بنا بر اين قيام و اقدام موعود هندويى با تغييراتى جدى در كل عالم همراه است و همين بس است تا موعود هندويى را در زمره موعودهاى كيهانى و نيز به نوعى در ميان موعودهاى پايانى جاى دهد.

سه . منجى در آيين بودا

آيين بودا بر اساس تعاليم شاه زاده اى (شاكيه مونى) است كه پس از رسيدن به روشن شدگى ملقب به بودا شد و در پى يافتن راهى به رهايى از رنج برآمد. در زمان بودا مهم ترين دغدغه فلسفه هندو گرفتارى موجودات در چرخه هستى (سَمْساره) و به عبارت ديگر تناسخ بود.

بودا پاسخ را در چهار حقيقت، كه هسته اصلى تعاليم او را تشكيل مى دهد، توضيح داد و وصول به مرحله عالى عرفانى به نام نيروانه را پايان سَمْساره و رهايى از چرخه تناسخ دانست. بنا بر ديدگاه بودا زندگى پاينده نيست، بى ذات است و رنج ويژگى جدايى ناپذير آن است. تنها با خروج از سَمْساره مى توان از آن رهايى يافت و پايان چرخه همان تحقّق «نيروانه» است.

پس از بودا فرقه هاى مختلفى در مكتب بودا به وجود آمد كه يكى از آنها «مَهايانه» است كه در آن روشن شدگى بسيار مهم است؛ زيرا هم رهايى از پندار و وهم است، و هم جستجوى بودا شدن؛ امّا اين راه نه فقط براى چند رهرو فرزانه، بلكه براى تمام موجودات ممكن است. همين نكته اساسى در انديشه بوداسفى است كه بر پايه آن شخصيّت هايى مانند بوداى مهايانه وجود دارند. اين افراد از روى مهر به انسان ها از رفتن به نيروانه كامل منصرف شده اند و در حالتى نامريى به هدايت استغاثه كنندگان خود مى پردازند. موعود اين آيين نيز يك بوداسف است كه روزى به جهان خواهد آمد و آيين بودا را كه رو به زوال نهاده است احيا خواهد كرد.

در حالى كه در مَهايانه هزاران بوداسف وجود دارد كه مَيتْريه، موعود بودايى، نيز يكى از آنهاست، در فرقه «هينه يانه» (از اقليت هاى بودايى) تنها يك بوداسف وجود دارد و آن هم مَيتْريه است.[۲۰]با مطالعه مجموعه متون بودايى و ديدن مناطق جغرافيايى كشورهاى بودايى (هند، چين، ژاپن، تايلند، كره و ...) مى توان چنين جمع بندى كرد كه اصل وجود يك موعود در آيين بودا ثابت است و از كهن ترين منابع و متون مقدّس تا منابع متأخر از او نام برده اند و مشخّصاتى برايش برشمرده اند.

همچنين انعكاس وسيعى كه عقيده به اين موعود در تاريخ، فرهنگ، هنر و ادبيات كشورهاى مختلف بودايى داشته، كوچك ترين ترديدى در اصالت و فراگيرى آن باقى نمى گذارد. به آن در طول تاريخ ۲۵۰۰ ساله آيين بودا همواره دستخوش تحولات گونه گون بوده و از منطقه اى به منطقه ديگر تفاوت داشته است؛ ولى اساس موعودباورى در اشكال مختلف تا امروز باقى مانده و همواره تأثيرگذار بوده است.

موعود بودايى به لحاظ ماهيت - چه در متون مقدس و چه در فرهنگ كشورهاى بودايى - موعودى شخصى است و نام و ويژگى هاى مشخصى دارد. او در ابتدا انسانى خاكى است؛ ولى به مرور زمان جنبه الهى مى يابد. چنين سرنوشتى شبيه به سرنوشت خود بوداست. او در كانون پالى[۲۱]مانند خود بودا انسانى كامل، ولى خاكى است؛ امّا بعدها در فرهنگ عاميانه جنبه الوهى گرفته و در كشورهايى مانند چين و كره در زمره خدايان قرار گرفته و پرستش مى شود. مَيتْريه، اگرچه با نام هاى مختلف از او ياد مى شود، تنها موعود آيين بوداست.

اگر مشاهده مى كنيم كه برخى فرزانگان يا شاهان بودايى را ميتريه خوانده اند، نه به اين دليل است كه در مقاطعى از تاريخ براى ميتريه ماهيّتى غير شخصى قائل شده اند؛ بلكه در واقع آن فرزانه يا شاه را تجسم زمينى مَيتْريه محسوب كرده اند، يا اين كه مَيتْريه تعبيرى استعارى از كمال روحى و معنوى، نماد صلح و عدالت و مانند آن بوده است، و گاهى هم او را منبع الهام خود براى ايجاد نهضت هاى آزادى خواهانه قرار داده اند. به هر روى مشخصات ذكرشده براى ميتريه و عصر او چنان روشن است كه هيچ گاه ميتريه را از حالت تشخص خارج نمى سازد.

ميتريه به لحاظ كاركرد، تا پيش از آمدن از آسمان توشيتَه نجات بخش فردى است و مؤمنان مى توانند در كمالات معنوى و اخذ درمه به او متوسل شوند و از اين رو كاركرد نجات بخشى ميتريه محدود به آخر الزمان نيست؛ امّا در آخرالزمان او نجات بخشى جمعى است؛ زيرا حكومت جهانى را از آخرين شاه جهان پيش از خود تحويل مى گيرد و بر زمين حكومت مى كند. از محتواى متون مقدس چنين بر مى آيد كه اگر هر يك از شاهان، و حتّى خود ميتريه، به وظايف خود در برقرارى مساوات در جامعه درست عمل نكند، دوباره در زندگى بشر انحطاط حاصل مى شود. البته در عصر وى صلح و امنيت برقرار است و در اين موارد او فقط ادامه دهنده راه شاهان پيشين است و اصل نجات بخشى جمعى اش مربوط به نجات بخشى معنوى و رساندن مردم به نيروانه است.

مَيتْريه به لحاظ كاركرد اجتماعى مى توانست بدون اين كه حكومت جهانى را از سلطان پيشين تحويل بگيرد، به كار خود مشغول باشد و مردم را به نيروانه هدايت كند؛ ولى اين كه حكومت را تحويل مى گيرد نشان دهنده آن است كه او نسبت به جامعه دغدغه مند است و براى آن برنامه دارد. اگر او سلطنت را بدون جنگ به دست مى آورد، دليل آن نيست كه او نجات بخش اجتماعى نيست؛ بلكه رشد اخلاقى و فضايل انسان ها باعث مى شود كه او بتواند بدون خون ريزى به حكومت برسد؛ ولى هنوز مردم احساس مى كنند آرمان شهرى كه براى خود ساخته اند، به دست وى تحقّق پيدا مى كند.

موعود بودايى به لحاظ فراگيرى رسالت، به هيچ روى منطقه محور يا قوم مدار نيست؛ بلكه رسالت او جهان گستر است، و هر كه بخواهد به نيروانه برسد، ميتريه او را يارى مى كند. البته از برخى تعبيرها بر مى آيد كه وى رهبرى شريعت مدار است؛ يعنى شخص خود بايد بخواهد كه به درمه عمل كند تا ميتريه رسيدن او را به نيروانه تسهيل نمايد. اگرچه انسان ها به حدى از رشد اخلاقى رسيده اند كه همه طالب كمال اند، به هر حال اختيار از آنها سلب نشده است و در نهايت، خود راه درمه را برمى گزينند و در رسيدن به نيروانه اجبارى در كار نيست.

در عصر ميتريه آرمان شهرى به نام «كتومتى» برقرار است و اساس ايجاد آن بلوغ فكرى مردم، و نيز معجزه هايى است كه در دوره ميتريه اتفاق خواهد افتاد. متون غير كانونى اين معجزات را بسط داده و به مرور بر شاخ و برگ هاى آن افزوده اند.

از مجموعه سخنان منسوب به بودا، نمى توان كاركرد كيهانى خاصى براى ميتريه برداشت كرد؛ ولى متونى مانند اَناگَتَوَمْسه دِسَنا (گفتار وقايع آينده) اتفاق هايى شگفت انگيز و معجزه وار براى عصر ميتريه نقل مى كند كه مى تواند نوعى كاركرد كيهانى براى موعود بودايى باشد. به نظر مى رسد همين كه در عصر ميتريه رسيدن به نيروانه تسهيل مى شود، نوعى كاركرد ويژه كيهانى است؛ زيرا سَمْساره و نيروانه دو روى يك سكه اند و وقتى در دوره ميتريه نيروانه سهل الوصول مى شود، در واقع به معناى تغييرى در سَمْساره است كه همين چرخه علت و معلولى دنياى ماست. اين تغيير در كيهان به دليل وجود عدالت در جهان و فضايل اخلاقى نيست؛ زيرا پيش تر هم انسان ها شاه جهان هاى عادل و جامعه اخلاقى داشته اند؛ ولى نيروانه تا به اين حد كه در دوره ميتريه آسان ياب است، در دسترس نبوده است. با وجود اين، بازآموزى و رواج آموزه هاى گذشته (درمه بودا) نيز، در اين امر بى تأثير نبوده است.

موعود بودايى، موعودى پايانى است. در عصر ميتريه باب نيروانه گشوده است و همه از سمساره خارج مى شوند. همچنين از نظر پيروان معمولى، پرستش ميتريه روشى بود جهت ايجاد كرمه نيك براى خودشان و تضمين اين كه در آينده رستگار خواهند شد. پس با بازتولد در عصر ميتريه، اميد نجات هميشگى پيروان اين آيين وجود دارد و تكرار ديگر ادوار كيهانى، دست كم از ديدگاه متن هاى كانونى و غير تَبّتى اصالت ندارد. پس مى توان ميتريه را موعودى پايانى قلمداد كرد.

در كشورهاى بودايى شمالى - بويژه چين، كره، و ژاپن - ميتريه را بيش از خود «شاكيه مونى» (بوداى تاريخى) حرمت مى نهند. به نظر مى رسد بيشترين تأثير ميتريه، از قرن دوم تا هشتم ميلادى بوده و نقطه اوج آن در حدود قرن پنجم بوده باشد.

سرانجام در آيين بودايى، «تَنْتْرَه يانه» به عنوان «دَيانى بوداسف» معرّفى شد. به طور خلاصه، موعود بودايى در اين تحولات، خدايى واحد با سه نقش متفاوت است كه در سه دوره و سه مكان متفاوت شكل مى گيرد: الف. انسانى معمولى در جهان خاكى در گذشته؛ ب . بوداى فرمان رواى قلمرو توشيتَه در زمان حاضر؛ ج . بوداى پاك بومى به نام «كتومتى» در آينده دور.

موعود بودايى نگاهى رو به آينده دارد؛ زيرا چنين شرايطى در رسيدن به نيروانه در گذشته وجود نداشته است. ولى از آن جا كه قبل از كم شدن طول عمر انسان ها نيز، دوره صلح و آرامشى مانند عصر ميتريه وجود داشته است، شايد بتوان از نظر اجتماعى و زندگى ظاهرى مردم، شباهتى با دوران گذشته پيدا كرد؛ ولى از نظر نجات معنوى يك حالت بى سابقه و آرمانى قلمداد مى شود و رو به آينده دارد.

تأثير متون دينى موعود بودايى بر زندگى مردم و حتّى رهروان بودايى، بيش از آن چيزى بوده كه در آثار كانونى و غير كانونى به آن اشاره شده است و عملاً مردم و رهروان بودايى ميتريه را بوداسفى زنده و تأثيرگذار مى دانسته اند و حتّى وصول به پيشگاه او را سنّتى هميشگى قلمداد كرده اند. گزارش هاى گونه گون و گاه متضاد متون مقدس آيين بودا، حاكى از فراز و نشيب در انديشه موعود، و تطوّر آن به صورت انديشه اى قابل درك، هم براى رهروان بودايى و هم عوام، و قابل استفاده براى حاكمان و سياست مداران است. پس بايد گونه هاى موعود بودايى را، كه در طول قرن ها دستخوش تغيير بوده است، نسبت به سنت هاى مختلف در برخى از ويژگى هاى ظاهرى و مفهومى متفاوت دانست.

چهار . منجى در اديان چينى

اديان چينى به طور سنّتى بر پايه آيين هاى عبور از مراحل زندگى - يعنى تولد، بلوغ، ازدواج و دفن - و گردش ساليانه جشنواره هاى مبتنى بر تقويم دينى قرار دارد. عضويت توده اجتماعى مردم چين در اين اديان نيز از راه مشاركت آنها در اين قبيل آيين هاى گذار از مراحل زندگى و جشن هاى ساليانه به نمايش در مى آيد و نه از راه تن دادن عقلانى (روشن فكرانه) به مجموعه اى از آداب الهام شده. بنا بر اين دين چينى ماهيتى فرهنگى دارد تا كلامى. تمام سنن و نظام هاى دينى كه از بيرون وارد مجموعه پيچيده فرهنگ چينى شدند، براى ادامه بقا و فعاليت خويش ضرورى ديدند تا خود را با ارزش هاى دينى و فرهنگى سرزمين چين سازگار كنند.[۲۲]

در فرهنگ چين سه آيين كنفوسيوس، تائو و بودا وجود داشته و دارد. اين سه آيين چنان به هم آميخته اند كه در ميان توده مردم دين واحدى به نام «سونگ جيائو» پديد آمده است. هر يك از اين سه، يكى از ابعاد اين دين را پوشش مى دهد. آيين كنفوسيوس بعد اخلاقى و شعائر گذار، آيين تائو نظام شناخت و برنامه هاى جشن هاى ساليانه، و آيين بودا تقليل رنج، نجات اخروى و مراسم مردگان را پوشش مى دهند.

آنچه در حوزه موعودباورى در اعماق جامعه چين نفوذ دارد، دو آيين تائو و كنفوسيوس است؛ چه از نظر متون دينى، و چه از نظر تأثيرى كه متون و تعليمات اين دو آيين در مردم چين داشته اند.

مباحث منجى موعود، هم در آيين كنفوسيوس و هم در متون آن آمده است. براى مثال مردى كه از طرف آسمان مأمور است، در دل هاى آدميان نفوذ مى كند و از آن رو در زمين صلح برقرار مى شود. كسى كه از طرف آسمان مأمور است در پيروى مقصد خود استوار مى ماند و از آن رو كره زمين رو به كمال مى رود.[۲۳]همچنين در آيين دائو و متون دينى آن هم بحث منجى موعود آمده است. مثلاً گفته شده : صلح بزرگ كه شهرياران عصر طلايى باستانى به وسيله حكومت تائويى ايجاد كرده بودند، توسط رسولى الهى كه رهبر آسمانى خوانده مى شود، ايجاد مى گردد.[۲۴]

از ويژگى هاى اين دوره شايسته سالارى، ايثار و گذشت است. مردم دل سوز و غم خوار يكديگرند و صلح و امنيت، بر همه جا حكم فرماست؛ زيرا هواهاى نفسانى سركوب شده است و به آنها ميدان داده نمى شود. امّا برترين ويژگى آن حكومت، روح واحدى است كه تمام مردم جهان را در برگرفته است. اين عصر دوران يك پارچگى شريعت و تحقّق امت واحد است؛ عصرى كه بشر هيچ گونه دسته بندى نژادى، قومى و اقتصادى را تجربه نمى كند و مال و ثروت جهان در اختيار همه قرار دارد.

يكى از ويژگى هاى منجى آن است كه بر خلاف پادشاهان معمولى، از نيروى معنوى خاصى برخوردار است كه مى تواند خير و خوبى را در سراسر عالم گسترش دهد و همه عالم به صورت خودجوش به اطاعت او تن مى دهند. ويژگى بسيار مهم او تصرف قلب هاست. پادشاه منجى به غلبه ظاهرى بر مردم اكتفا نمى كند و فضايل اخلاقى را در ميان انسان ها گسترش مى دهد. البته اين كار او با توانايى هايش و با اطاعت خودجوش مردم از او ارتباط وثيقى دارد.

از مجموعه مباحث موجود در باره منجى موعود در آيين هاى چينى مى توان اين نكات را استنباط كرد:

آموزه موعود چينى فردى خاص را با ويژگى هاى والا نويد مى دهد كه براى نجات جهان قيام مى كند. هر چند جهان بينى چينى، اين انديشه را در خود دارد كه به هر حال جهان به كمال مقصود خويش مى رسد و اصولاً ادوار جهان به گونه اى است كه يك عصر طلايى هم در آن وجود دارد، ولى اين كار صرفاً با تكامل پديده ها به صورت طبيعى حاصل نمى شود و نيل به اين مقصود، نيازمند شخصى مقتدر با نيروى خاص فوق بشرى است. از اين رو گرچه اين شخص بر خلاف روند طبيعى عالم قدم بر نمى دارد و تكامل پديده ها براى رسيدن به كمال كل جهان امرى ضرورى است، هيچ پديده اى جايگاه اين شخص را پر نمى كند و او در جايگاه كامل كننده تمام اين تكامل هاى جزئى موقعيتى ويژه دارد.

درست است كه منجى موعود در فرهنگ چينى شخصى است، ولى به نظر مى رسد فردى خاص براى اين منظور مشخص نشده و صرفاً صفات آن منجى بيان شده است. در تاريخ فرهنگ چين به اشخاص متعدّدى بر مى خوريم كه منجى معرّفى شده اند؛ امّا اين افراد را نبايد از جهت خصوصيت فردى نگريست؛ بلكه آن افراد از اين جهت كه داراى صفات و ويژگى هاى منجى بوده اند، صاحب اين مقام شناخته شده اند. در كلمات كنفوسيوس مى بينيم كه او منتظر بود تا منجى شود و همين انتظار را در منسيوس نيز مشاهده مى كنيم. قيام هاى متعدّد نجات بخش با نام و لقب منجى افسانه اى چينى، و نيز استفاده شاهان از اين نام و لقب، حكايت از آن دارد كه شخص منجى با اين لقب ناميده مى شود؛ ولى اين نام گذارى بيانگر اين نيست كه منجى شخص خاصى است؛ بلكه برعكس، اين امر نشانه آن است كه هر كسى با استفاده از لقب مذكور مى خواست منجى موعود باشد و فرد خاصى براى اين منظور در نظر گرفته نشده بود.

يكى از نكته هاى جالب در باره منجى موعود در فرهنگ چينى، صفات و ويژگى هاى اوست. در فرهنگ چينى به هيچ وجه منجى يك بشر عادى نيست. با وجود اختلاف كنفوسيوسيان و دائوييان در اين زمينه، داشتن نيروى فوق العاده اى كه امپراطوران افسانه اى چين هم از آنها برخوردار بوده اند، امرى است كه در هر دو دين براى موعود چينى ضرورى شمرده شده است. از اين رو موعود چينى فردى الهى است. الهى بودن اين موعود صرفاً در داشتن صفات خاص و نيروى فوق العاده اى نيست كه با تبديل شدن به ذات بى مرگ حاصل مى شود؛ بلكه او بايد مجوز آسمانى ظهور را نيز داشته باشد. چه بسا افرادى چون كنفوسيوس كه در تاريخ چين از چنين نيرويى برخوردار بودند؛ ولى چون مجوزى براى ظهور نداشتند، به اين امر قيام نكردند. البته پوشيده نيست كه در بعضى تقريرها، منجى موعود در فرهنگ چينى اصولاً انسانى است كه خداگونه شده باشد.

منجى موعود در فرهنگ چينى در پى برقرارى حكومتى گسترده و جهانى است كه تمام انسان ها را در بر مى گيرد. اين يكى از جنبه هاى صلح بزرگ است كه در بحث هاى گذشته مطرح شد و در آن تمام انسان ها و جوامع متعدّد به يك هماهنگى بزرگ، حكومت فراگير، و سعادت و رفاه لازم دست مى يابند. در سايه اين حكومت فراگير، فقر و بدبختى، جنگ و خون ريزى و ظلم و بى عدالتى از عالم انسانى به طور كلى رخت بر مى بندد.

يكى ديگر از جنبه هاى صلح بزرگ، به كيهان و كل عالم بر مى گردد. تكامل عالم در آموزه منجى موعود چينى، نه تنها انسان ها، بلكه تك تك ذرات عالم را نيز شامل مى شود. عدالت مطرح در اين آموزه، نه تنها در ميان انسان ها برقرار مى شود، بلكه روابط ميان انسان ها و عالم طبيعت (حيوانات، گياهان و جمادات) را نيز اصلاح مى كند؛ زيرا صلح بزرگ در فرهنگ چينى، كل گيتى را به هماهنگى و اعتدال مى رساند و موجب مى شود كه ذره اى ظلم و اجحاف در كل عالم وجود نداشته باشد.

از طرف ديگر، آموزه صلح بزرگ تنها روابط مادى انسان ها را در سايه عدالت اصلاح نمى كند؛ بلكه فضايل اخلاقى را گسترش مى دهد؛ به گونه اى كه انسان ها از خودخواهى دور مى شوند و با شكوفايى عدالت، از آن پس ايثار، گذشت، رحمت و شفقت نيز در ميان آنها برقرار مى شود. در فرهنگ چينى بيشتر بر ابعاد اخلاقى صلح بزرگ تأكيد شده است، نه جنبه مادى آن. يكى از خصوصيات مهم منجى موعود در فرهنگ چينى، برخوردارى از نيرويى اخلاقى است كه تمام انسان ها را مقهور خود مى كند، نه اين كه با نيروى نظامى بر مردم غلبه كند .

هر چند منجى موعود در فرهنگ چينى داراى صفات الهى است، بايد به امور دنيوى نيز آگاه باشد. اين امر، نه تنها از جامعيت اين آموزه استنباط مى شود، بلكه در بعضى نظريه پردازى ها هم آشكارا مطرح شده است كه منجى موعود بايد شعائر و حتّى علم موسيقى را بداند.

از ويژگى هاى قبل مشخص شد كه آموزه منجى موعود در فرهنگ چينى ناظر به نجات جمعى است و به افرادى خاص يا به جامعه چينى محدود نمى شود؛ بلكه تمام انسان ها را در بر مى گيرد؛ امّا اشاره به اين مطلب مفيد است كه در برخى جوامع چينى يا در دوره هايى از تاريخ چنين، به نجات فردگرايانه برمى خوريم كه انسان ها يا تنها به نجات خويش توسط منجى مى انديشيدند و يا اين كه تنها گروه خاصى را اهل نجات مى دانستند.

اين تقليل گرايى ناشى از آن است كه در تمام اديانى كه به نجات جمعى مى انديشند، گاه به سبب موانعى كه بر سر اين آرمان به وجود مى آيد، مردم به حداقل اكتفا مى كنند و تنها به نجات فردى مى انديشند.

يكى ديگر از ويژگى هاى منجى موعود چينى، كه به جنبه انسانى و نجات جمعى آن باز مى گردد، حكومتى بودن آن است. نجات جمعى را مى توان سه گونه تصور كرد:

۱. اساساً امرى اخروى باشد كه در سايه آن، تمام افراد انسانى به نجات دست مى يابند. شايد بتوان پديده نجات مسيحايى در مسيحيت را اين گونه دانست.

۲. گونه اى نجات دنيوى كه در سايه تشكيل يك حكومت متمركز نيست و زمينه هاى سعادت، رفاه و عدالت را بدون تشكيل حكومت برقرار مى كند.

۳. گونه اى نجات دنيوى و فردى كه در سايه يك حكومت جهانى محقّق مى شود.

در فرهنگ چينى حكومت جايگاه ويژه اى دارد و امرى ملكوتى محسوب مى شود. بنا بر تصريح هايى كه در باره نجات مطرح شده است، مى توان گفت : نجات در فرهنگ چينى در سايه حكومتى فراگير برقرار مى شود.

از ويژگى هاى آموزه منجى موعود در فرهنگ چينى، گذشته گرا بودن آن است. در فرهنگ چين چيزى به نام «بازآفرينى» وجود دارد كه در روزگار باستان به دست امپراطوران افسانه اى محقّق شده بود. اين دوران تحت عنوان «عصر طلايى» مطرح مى شود و مردم اميدوارند كه با آمدن منجى موعود، آن گذشته طلايى احيا گردد.

اين مسئله مقتضاى جهان بينى چينى نيز هست؛ زيرا نگرش آنها به جهان ادوارى است؛ به گونه اى كه طبق يك چرخه منظم تكرار مى شود. بنابراين ديدگاه عصر طلايى نه يك بار، بلكه بارها قبل از اين محقّق شده بوده و ما باز هم در راه تحقّق دوباره آن قرار داريم.

آخرين ويژگى آموزه منجى موعود در فرهنگ چينى آن است كه مردم چين نگرش خاصى به اديان مطرح در فرهنگ چينى، و از جمله سه دين : كنفوسيوس، تائو و بودا دارند و نجات به وسيله هر يك از اينها را ممكن مى دانند. به نظر مى رسد هر چند منجى موعود در هر يك از اين اديان با ديگرى متفاوت است و در دوره هاى مختلف افراد متعدّدى در هر يك از اينها ادعاى منجى بودن كرده اند، امّا توده هاى مردم به دنبال منجى واحدى هستند كه تمام عالم را به سوى هماهنگى و صلح بزرگ هدايت كند، و برايشان مهم نيست كه او متعلّق به چه گرايشى باشد و يا حتّى به چه نامى خوانده شود. تعدّد منجى در هر يك از اين اديان نيز، شاهد ديگرى است كه نشان مى دهد آنها به دنبال شخص خاصى نيستند؛ بلكه تنها منتظر فردى با اوصافى كلّى به عنوان منجى هستند.[۲۵]


[۱]اين نوشتار ، تلخيص و اقتباسى است از مقالات مندرج در كتاب گونه شناسى انديشه منجى موعود در اديان كه توسط پژوهشگر ارجمند آقاى قاسم جوادى (صفرى) انجام، و توسط آقاى على موحديان عطار ، بازبينى و تكميل شده است. در توضيح و تكميل مقالات از منابع ديگرى نيز استفاده شده كه در پايان اين نوشتار ياد شده اند. مشخصات كتاب شناختى مجموعه مقالات پيش گفته به قرار زير است: گونه شناسى انديشه منجى موعود در اديان .

[۲]فرهنگ اديان جهان، جان آر. هينلز: ص ۳۶۱.

[۳]همان، ص ۳۶۱ - ۳۶۲.

[۴]دئنا در آيين و شريعت مزدايى مظهرى است كه پس از مرگ به صورت فردى زيبا بر انسان ظهور مى كند و مى گويد : من منش نيك و گويش و كنش نيك تو هستم (سهروردى داناى حكمت باستان: ص ۲۹۸).

[۵]يسن ۲۶ بند ۱۰، يسن ۵۹ بند ۲۷، يشت ۱۳ بند ۱۴۵.

[۶]«فرّ ، به معناى نورى است كه از خداى تعالى بر خلايق فايض شود كه به وسيله آن قادر به رياست حرفت ها و صنعت ها شوند» (لغتنامه دهخدا).

[۷]زامياد يشت: بند ۹۳ تا ۹۶.

[۸]سنجانا: ج ۷ فصل ۷ بند ۵۸ .

[۹]دينكرد: كتاب ۷ فصل ۱۰ بند ۲.

[۱۰]هنگامى كه ايزد تيشتر نخستين قطره باران را بر روى زمين باريد، زمين به هفت بخش تقسيم شد. بخش ميانى خونيروث نيمى از كل زمين را تشكيل مى دهد و شش قسمت ديگر، خونيروث را احاطه كرده اند.

[۱۱]اصطلاحى است ناظر به پايان جهان و زمانى كه نيروهاى خير بر شر غلبه مى يابند و جهان دوباره نو مى شود. اين واژه به معناى رستاخيز كردن به كار برده شده است (جستار در باره مهر و ناهيد: ص ۱۲).

[۱۲]دى : شب تاريك، مخفّف ديجور مطلق شب سياه را گويند (لغتنامه دهخدا).

[۱۳]بهترين حقيقت، درستى، نظم (راهنماى اديان زنده: ج ۱ ص ۴۶۸) .

[۱۴]فرهنگ اديان جهان: ص ۶۷۵ - ۶۷۶.

[۱۵]گى تا (بهگودگى تا) سرود خدايان: فصل چهارم.

[۱۶]مى توان ادعا كرد كه تنوع متون در هيچ دين و آيينى به اندازه متون هنديى نيست. در اينجا تنوع چشمگيرى از لحاظ حجم، تعداد، زبان، موضوع و حتّى حجيت و مقبوليت متون ديده مى شود. به طور معمول و سنّتى متون هندويى را به دو دسته شْروتى (شنيده شده) و سْمِرتى (در ياد آمده) تقسيم مى كنند كه دومى شرح و تفسير اوّلى است. متون شْروتى شامل رْگ وِده، يجوروِده، سامَه وِده و اَتْهَروَه وِده، بْراهْمَنه ها، آرَنيكه ها و اوپَه نيشَدها است. متون سْمِرتى شامل شاسْتْره ها (يا قانون نامه ها) مانند مَنو سْمِرتى، حماسه ها مانند مَهابِهارَته، رامايانه و پورانه ها مى باشد. پورانه ها نقش بيشترى در تكوين انديشه منجى موعود هندويى داشته اند.

[۱۷]مى توان ادعا كرد كه تنوع متون در هيچ دين و آيينى به اندازه متون هنديى نيست. در اينجا تنوع چشمگيرى از لحاظ حجم، تعداد، زبان، موضوع و حتّى حجيت و مقبوليت متون ديده مى شود. به طور معمول و سنّتى متون هندويى را به دو دسته شْروتى (شنيده شده) و سْمِرتى (در ياد آمده) تقسيم مى كنند كه دومى شرح و تفسير اوّلى است. متون شْروتى شامل رْگ وِده، يجوروِده، سامَه وِده و اَتْهَروَه وِده، بْراهْمَنه ها، آرَنيكه ها و اوپَه نيشَدها است. متون سْمِرتى شامل شاسْتْره ها (يا قانون نامه ها) مانند مَنو سْمِرتى، حماسه ها مانند مَهابِهارَته، رامايانه و پورانه ها مى باشد. پورانه ها نقش بيشترى در تكوين انديشه منجى موعود هندويى داشته اند.

[۱۸]مى توان ادعا كرد كه تنوع متون در هيچ دين و آيينى به اندازه متون هنديى نيست. در اينجا تنوع چشمگيرى از لحاظ حجم، تعداد، زبان، موضوع و حتّى حجيت و مقبوليت متون ديده مى شود. به طور معمول و سنّتى متون هندويى را به دو دسته شْروتى (شنيده شده) و سْمِرتى (در ياد آمده) تقسيم مى كنند كه دومى شرح و تفسير اوّلى است. متون شْروتى شامل رْگ وِده، يجوروِده، سامَه وِده و اَتْهَروَه وِده، بْراهْمَنه ها، آرَنيكه ها و اوپَه نيشَدها است. متون سْمِرتى شامل شاسْتْره ها (يا قانون نامه ها) مانند مَنو سْمِرتى، حماسه ها مانند مَهابِهارَته، رامايانه و پورانه ها مى باشد. پورانه ها نقش بيشترى در تكوين انديشه منجى موعود هندويى داشته اند.

[۱۹]ميزان اخلاقى يا عدالت عامى كه مراعاتش بر همه كس فرض است (آيين هندو: ص ۳۱).

[۲۰]راه بودا، سوزوكى: ص ۱۷۳.

[۲۱]كانون پالى از كتاب هاى بودايى، و مشتمل بر سخنان بوداست (منجى در آيين بودا: ص ۵۷).

[۲۲]فرهنگ اديان جهان: ص ۸۴۵ .

[۲۳]مكالمات، كنفوسيوس، ترجمه كاظم زاده: ص ۱۵۶.

[۲۴]مكالمات، كنفوسيوس، ترجمه كاظم زاده: ص ۱۵۶.

[۲۵]ديگر منابعى كه در تكميل اين نوشتار به آنها مراجعه شده ، عبارت اند از : سهروردى داناى حكمت باستان ؛ راهنماى اديان زنده ؛ ايين هندو (ويتمن) ؛ منجى در آيين بودا ؛ فرهنگ اديان جهان ؛ مجله هفت آسمان : ش ۹ (مقاله «گونه شناسى انديشه ، منجى موعود در اديان» ، على موحديان عطار) .