نكته ای در مورد نامه نگاری میان یزید و فرماندار مدینه

نكته ای در مورد نامه نگاری میان یزید و فرماندار مدینه

بررسی زمان رد و بدل شدن سه نامه میان یزید و فرماندار مدینه

نقل الأمالى و الفتوح ، با كلام مشهور ، ناسازگار است ؛ زيرا در نقل مشهور ، پس از رسيدن اوّلين نامه يزيد به فرماندار مدينه ـ كه حاوى خبر مرگ معاويه و دستورِ گرفتن بيعت از مردم و بزرگان مدينه و از جمله امام حسين عليه السلام بود ـ ، امام عليه السلام در فاصله دو سه روز ، مدينه را ترك كرد . بنا بر اين ، فرصتى براى مكاتبه فرماندار مدينه با يزيد در باره امام حسين عليه السلام وجود نداشته است .

نكته ديگر ، اين كه مرگ معاويه ، طبق نقل مشهور ، در نيمه ماه رجب ، اتّفاق افتاده و خارج شدن امام عليه السلام از مدينه ، دو روز مانده از رجب ، گزارش شده است . بر اين اساس نيز رد و بدل شدن سه نامه در اين مدّت بين دمشق و مدينه با فاصله حدود ۱۲۲۹ كيلومتر ، بسيار بعيد است .

ضمنا منابع ، روز ورود امام حسين عليه السلام به مكّه را سوم شعبان ، گزارش كرده اند . در اين ميان ، برخى نقل ها ، اين زمان را روز حركت امام عليه السلام از مدينه مطرح نموده اند[۱]كه به نظر مى رسد تاريخ حركت امام عليه السلام از مدينه را با روز ورود ايشان به مكّه ، خَلط كرده اند.

متن دو خبر

الأمالي للصدوق عن عبداللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه [زين العابدين ] عليهم السلام: لَمّا سَمِعَ عُتبَةُ «۴» ذلِكَ [أي كَلامَ الحُسَينِ عليه السلام في مُخالَفَةِ يَزيدَ] دَعَا الكاتِبَ وكَتَبَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، إلى عَبدِ اللّهِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ، مِن عُتبَةَ بنِ أبي سُفيانَ. أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ لَيسَ يَرى لَكَ خِلافَةً ولا بَيعَةً، فَرَأيَكَ في أمرِهِ، وَالسَّلامُ.

فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلى يَزيدَ كَتَبَ الجَوابَ إلى عُتبَةَ: أمّا بَعدُ، فَإِذا أتاكَ كِتابي هذا فَعَجِّل عَلَيَّ بِجَوابِهِ، وبَيِّن لي في كِتابِكَ كُلَّ مَن في طاعَتي أو خَرَجَ عَنها، وَليَكُن مَعَ الجَوابِ رَأسُ الحُسَينِ بن عَلِيٍّ.

فَبَلَغَ ذلِكَ الحُسَينَ عليه السلام، فَهَمَّ بِالخُروجِ مِن أرضِ الحِجازِ إلى أرضِ العِراقِ.[۲]

الأمالى، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام: وقتى [وليد بن ] عُتبه، سخن حسين عليه السلام را در مخالفت با يزيد شنيد، كاتب خود را فرا خواند و چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان. به بنده خدا يزيد، امير مؤمنان، از [وليد بن ] عُتبة بن ابى سفيان. امّا بعد، حسين بن على، براى تو [حقّ ] خلافت و بيعتى قائل نيست. نظر خودت را در اين باره ابراز كن. والسلام!».

وقتى نامه به يزيد رسيد، جواب [وليد بن ] عتبه را چنين نوشت: «امّا بعد، چون نامه ام به دستت رسيد، به سرعت، جواب نامه را بفرست و در نامه ات روشن ساز كه چه كسانى بيعت را پذيرفتند و چه كسانى از آن، سر باز زدند و با نامه، سرِ حسين بن على را نيز بفرست».

اين خبر به حسين عليه السلام رسيد و تصميم گرفت از سرزمين حجاز به سمت عراق حركت كند.

الفتوح: مَضى مَروانُ مُغضَبا [بَعدَ أن وَبَّخَهُ الحُسَينُ عليه السلام ] حَتّى دَخَلَ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ، فَخَبَّرَهُ بِما سَمِعَ مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ. قالَ: فَعِندَها كَتَبَ الوَليدُ إلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ يُخبِرُهُ بِما كانَ مِن أهلِ المَدينَةِ، وما كانَ مِنِ ابنِ الزُّبَيرِ ... ثُمَّ ذَكَرَ لَهُ بَعدَ ذلِكَ أمرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ أنَّهُ لَيسَ يَرى لَنا عَلَيهِ طاعَةً ولا بَيعَةً.

قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلَى يَزيدَ غَضِبَ لِذلِكَ غَضَبا شَديدا، وكانَ إذا غَضِبَ انقَلَبَت عَيناهُ فَعادَ أحوَلَ. قالَ: فَكَتَبَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ:

مِن عَبدِ اللّهِ يَزيدَ أميرِ المُؤمِنينَ إلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ. أمّا بَعدُ، فَإِذا وَرَدَ عَلَيكَ كِتابي هذا فَخُذِ البَيعَةَ ثانِيا عَلى أهلِ المَدينَةِ بِتَوكيدٍ مِنكَ عَلَيهِم، وذَر عَبدَ اللّهِ بنَ الزُّبَيرِ؛ فَإِنَّهُ لَن يَفوتَنا ولَن يَنجُوَ مِنّا أبَدا ما دامَ حَيّا، وَليَكُن مَعَ جَوابِكَ إلَيَّ رَأسُ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، فَإِن فَعَلتَ ذلِكَ فَقَد جَعَلتُ لَكَ أعِنَّةَ الخَيلِ، ولَكَ عِندِي الجائِزَةُ والحَظُّ الأَوفَرُ، وَالنِّعمَةُ واحِدَةً، وَالسَّلامُ.

قالَ: فَلَمّا وَرَدَ الكِتابُ عَلَى الوَليدِ بنِ عُتبَةَ وَقَرَأَهُ تَعاظَمَ ذلِكَ وقالَ: لا وَاللّهِ، لا يَرانِيَ اللّهُ قاتِلَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ، وأنَا لا أقتُلُ ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ولَو أعطاني يَزيدُ الدُّنيا بِحَذافيرِها.[۳]

الفتوح: مروان [پس از سرزنشى كه از حسين عليه السلام شنيد]، با ناراحتى بيرون رفت و بر وليد بن عُتبه وارد شد و آنچه را از حسين بن على عليه السلام شنيده بود، به وى خبر داد.

[راوى ] مى گويد: آن گاه وليد براى يزيد بن معاويه نامه نوشت و گزارش مردم مدينه و عبد اللّه بن زبير را نوشت ... و سپس به جريان حسين بن على عليه السلام پرداخت كه: وى بيعت و اطاعتى را از جانب ما، براى خودش باور ندارد.

[راوى ] مى گويد: وقتى نامه به يزيد رسيد، به شدّت خشمگين شد و هر گاه خشمگين مى شد، چشمانش دگرگون و احوَل (چپ) مى شد. پس براى وليد بن عُتبه چنين نوشت: «از بنده خدا يزيد، امير مؤمنان، به وليد بن عتبه. امّا بعد، چون نامه به دستت رسيد، براى بار دوم، با تأكيد بسيار، از مردم مدينه بيعت بگير. عبد اللّه بن زبير را رها كن؛ چرا كه او از دست ما بيرون نمى رود و تا زنده است، از دست ما نجات پيدا نمى كند؛ ولى به همراه جواب، سرِ حسين بن على را بفرست. اگر چنين كنى، فرماندهى سپاهيان را به تو وا مى گذارم و پاداش و بهره بزرگ را يك جا نزد من خواهى داشت. والسلام!».

[راوى ] مى گويد: چون نامه به وليد بن عتبه رسيد و آن را خواند، مسئله برايش بزرگ آمد و با خود گفت: نه، به خدا! خداوند، مرا قاتل حسين بن على نخواهد ديد. من پسر دختر پيامبر را نمى كشم، گرچه يزيد، تمام دنيا را به من بدهد.


[۱]. ر. ك: ص ۴۳۵ (فصل دوم / بيرون رفتن امام عليه  السلام از مدينه و اقامت گزيدن در مكّه) .

[۲]. الأمالي للصدوق: ص ۲۱۶ ح ۲۳۹، بحار الأنوار: ج ۴۴ ص ۳۱۲.

[۳]. الفتوح: ج ۵ ص ۱۷، مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي: ج ۱ ص ۱۸۵.