معناى محبّت خدا به بنده

معناى محبّت خدا به بنده

عقايد ، اخلاق و اعمال شايسته ، موجب محبّت آفريدگار به آفريده خود مى گردد و از آن جا كه تغيير و تحوّل در ذات مقدّس خداوند متعال راه ندارد ، اما معناى محبّت خدا نسبت به انسان چيست ؟

عقايد ، اخلاق و اعمال شايسته ، موجب محبّت آفريدگار به آفريده خود مى گردد و از آن جا كه تغيير و تحوّل در ذات مقدّس خداوند متعال راه ندارد ، اين سؤال مطرح مى شود كه : معناى محبّت خدا نسبت به انسان چيست ؟

در پاسخ به اين سؤال ، برخى گفته اند :

محبّت خدا نسبت به بندگان، آن است كه به آنانْ نعمت مى بخشد و به فرمانبرى از خود، توفيقشان مى دهد و به دينى كه پسنديده اوست ، هدايتشان مى كند . دوستىِ بندگان نسبت به خداوند نيز آن است كه از او فرمانبرى كنند و نافرمانى اش نكنند .[۱]

نيز گفته اند :

محبّت خدا ، صفتى از صفات فعل اوست و احسانِ ويژه اى است كه شايسته بنده است . امّا محبّت بنده نسبت به خدا ، حالتى است كه در قلب بنده پديدار مى شود و بر اثر آن ، بزرگداشتِ خداوند و مقدّم شمردن رضاى او و انس گرفتن به يادش ، حاصل مى گردد .[۲]انصاف ، اين است كه براى تبيين معناى محبّت آفريدگار به آفريده ، بايد ديد مقصود از محبّت آفريده به آفريدگار چيست ؟ چرا كه بر پايه روايتى از پيامبر خدا :

فَإِنَّ اللّهَ سُبحَانَه يُنزِلُ العَبدَ مِنهُ حَيثُ أنزَلَهُ مِن نَفسِه.  خداوند ، بنده را نسبت به خود ، در همان جايگاهى قرار مىدهد كه وى ، خدا را بدان گونه نسبت به خويش قرار داده باشد .

و امّا محبّتِ دسته اى از اهل ايمان نسبت به خداوند متعال ، به معناى اطاعت از او و ترك نافرمانى اوست . اينان ، در واقع ، از نعمت محبّت او برخوردار نيستند . عبادات آنها بر مبناى محبّت نيست ؛ بلكه بر اساس خوف و خشيت است . محبّت خداوند متعال نيز نسبت به اين دسته ، به معناى توفيق كارهاى نيك در دنيا و پاداش بهشت در آخرت است .

امّا در ميان بندگان خدا ، كسانى هستند كه هر چند اندكْ شمارند ، حقيقتا خدا را دوست دارند . اطاعت آنها از خدا ، از ترس دوزخ و يا به طمع بهشت نيست ؛ بلكه به دليل عشق و علاقه آنها به خداست . آنان در مقام نيايش مى گويند :

سَيِّدى! ... أنَا مِن حُبِّكَ ظَمآنُ لا أروى.  سرورم! من در دوست داشتن تو ، تشنه اى هستم كه سيراب نمى شوم .مَا أطيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ!طعم محبّتت ، چه شيرين است!  يا نِعَمى وَجَنَّتى![۳]اى نعمت و بهشت من!فَهَبنى ـ يا إلهى وسَيِّدى ومَولاىَ و رَبّى ـ صَبَرتُ عَلى عَذابِكَ، فَكَيفَ أصبِرُ عَلى فِراقِكَ.  اى خداى من و اى سروَرم و سرپرستم و پروردگارم! گيرم كه بر عذابت صبر كردم ، بر فراقت چگونه صبر كنم ؟!

محبّت خدا نسبت به اين دسته ، مفهومى ديگر دارد . معنا و مفهوم واقعى اين دو نوع محبّت را تنها كسانى مى توانند درك كنند كه به آن رسيده باشند . هر سخنى در تبيين و تفسير محبّت حقيقىِ آفريده به آفريدگار و بالعكس ، ناقص و نارساست . بهترين بيان در توضيح آثار اين محبّت ، همان است كه در حديث «قرب نوافل» ، آمده است .[۴]

فقيه و محقّق بزرگوار ، شيخ بهايى ، درباره اين حديث مى فرمايد :

سند اين حديث، صحيح است و از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنّت به شمار مى رود كه آن را با تغييرى اندك در كتب صحاح خود روايت كرده اند .

و در تبيين جمله«وإنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنَّوافِلِ حَتّى اُحِبَّهُ؛ او با انجام دادن نوافل ، به من نزديك و نزديك تر مى شود تا آن جا كه او را دوست مى دارم» ، مى گويد :

نوافل ، همه اعمال غير واجبى است كه براى خداوند سبحان به جاى آورده مى شود ؛ ليكن تخصيص آن به نمازهاى مستحبّى، عارضى و حاصل استعمال عرف است . معناى محبّت خداى سبحان نسبت به بنده ، توفيق دادن او براى دورى جستن از سراى فريب و ترقّى به سوى عالم نور ، و انس گرفتن به خدا و وحشت از ماسواى او و يكى شدن همه انديشه ها و هموم است . يكى از عارفان مى گويد : «اگر مى خواهى مقام خود را بشناسى ، بنگر تو را در كجا جاى داده است» .

و نيز در توضيح گفتار خداوند متعال در حديث قدسى كه«فَإِذا أَحبَبتُهُ كُنتُ سَمعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ؛[۵]پس چون او را دوست بدارم ، گوش شنوايش خواهم بود . . .» ، مى گويد :

صاحب دلان را در اين مقام ، كلماتى ارجمند ، اشاراتى رمزى و تلويحاتى ذوقى است كه مشام جان ها را مى نوازد و معطّر مى كند و استخوان هاى پوسيده را زنده مى سازد كه تنها آنان كه تن خود را با رياضت ، خسته كرده اند و جانشان را با مجاهدت ، رنجه ساخته اند و مشرب آنان را دريافته اند و مقصود و مطلبشان را فهميده اند ، به معانى و ژرفايش دست مى يابند .

امّا كسى كه به سبب دل بستن به بهره هاى دنيوى و فرو رفتن در لذّات جسمانى ، اين رمزها را درنيافته و به اين گنجينه ها راه نبرده است ، به هنگام شنيدن اين سخنان ، در آستانه خطر بزرگى ، همچون فرو رفتن در تاريكى هاى الحاد و در افتادن در پرتگاه هاى حلول و اتّحاد است ؛ كه خداوند به غايت، از چنين انديشه هايى برتر است.

ما در اين مقام ، به گونه اى كه دريافت آن بر اذهان آسان باشد ، مى گوييم كه در اين تعبيرات ، مبالغه در قرب و بيان چيرگى محبّت بر ظاهر و باطن و پيدا و پنهان بنده است . بنا بر اين، مقصود ـ واللّه اعلم ـ آن است كه چون بنده ام را دوست بدارم ، او را به جايگاه انس خود فرا مى كشم و به عالم قدس برمى آورم و انديشه اش را در اسرار ملكوت ، غرقه و حواسش را منحصر به برگرفتن انوار آن مى كنم . در نتيجه ، قدمش در مقام قربْ استوار مى گردد و گوشت و خونش با محبّت درمى آميزد ، تا آن كه خود را فراموش كند و از حسّ خود غافل گردد و اغيار در برابرش از ميان بروند، تا آن جا كه به منزله چشم و گوش او گردم .[۶]


[۱]مجمع البحرين : ج ۱ ص ۳۴۸ .

[۲]مجمع البحرين : ج ۱ ص ۳۴۸ .

[۳]ر . ك : مفاتيح الجنان : مناجاةُ المريدين .

[۴]ر . ك : مصباح المتهجّد : ص ۸۴۷ .

[۵]ر . ك : صحيح البخارى : ج ۵ ص ۲۳۸۵ ح ۶۱۳۷ .

[۶]الأربعون : ص ۶۸۹ ح ۳۵ .