329
ميزان الحكمه ج 01

208

أمرُهُ أمْري وَ قَولُهُ قَولِي

۱۱۸۸.رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله :أمَّا الحَسَنُ فَإِنَّهُ ابني و وَلَدي، و بَضعَةٌ مِنّي، و قُرَّةُ عَيني، و ضِياءُ قَلبي، و ثَمَرَةُ فُؤادي، و هُوَ سَيِّدُ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ، و حُجَّةُ اللّهِ عَلَى الاُمَّةِ، أمرُهُ أمري، و قَولُهُ قَولي، مَن تَبِعَهُ فَإِنَّهُ مِنّي، و مَن عَصاهُ فَلَيسَ مِنّي. ۱

(انظر) العبادة : باب 2460 .

208

دستور او دستور من و گفته او گفته من است

۱۱۸۸.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :امّا حسن، او پسر من و فرزند من و پاره تنم و روشنايى چشمم و نور دلم و ميوه قلبم است. او سرور جوانان اهل بهشت و حجّت خداوند بر امت است. دستور او دستور من، و گفته او گفته من است. از هر كس از او پيروى كند، از من است و هر كس نا فرمانيش نمايد، از من نيست .

1.الأمالي للصدوق : ۱۰۰ / ۲ عن ابن عبّاس ؛ فرائد السمطين : ۲/۳۵ .


ميزان الحكمه ج 01
328

۱۱۸۶.المناقب لابن شهر آشوب :إنَّهُ مَرَّ الحسنُ بنُ عَليٍّ عليه السلام عَلى فُقَراءٍ وَ قَد وَضَعوا كَسيراتٍ عَلَى الأرضِ وَ هُم قُعودٌ يَلتَقِطونَها وَ يَأكُلونَها فَقالوا لَهُ : هَلُمَّ يا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ إلى الغَداءِ ، قالَ : فَنَزَلَ وَ قالَ : إنَّ اللّهَ لا يُحِبُ المُستَكبِرينَ وَ جَعَلَ يَأكُلُ مَعَهُم حَتّى اكتَفوا وَ الزادُ على حالِهِ بِبَرَكَتِهِ ثُمَّ دَعاهُم إلى ضِيافَتِهِ وَ أطعَمَهُم وَ كَساهُم . ۱

۱۱۸۷.مختصر تاريخ دمشق عن رَجلٍ مِن أهلِ الشامِ :قَدِمتُ المَدينَةَ فَرَأَيتُ رَجـلاً بَهَرَني جَمالُهُ ، فَقُلتُ : مَن هذا ؟ قالوا : الحَسنُ بنُ عَليٍّ ، قالَ : فَحَسَدتُ عَليّا أن يَكونَ لَهُ ابنٌ مِثلُهُ ، قالَ : فَأتَيتُهُ فَقُلتُ : أنتَ ابنُ أبي طالِبٍ ؟ قالَ : إنّي [ أبي] ابنُهُ فَقُلتُ : بِكَ وَ بِأبيكَ وَ بِكَ وَ بِأبيكَ، قالَ: وَ أَزِمَ لا يَرِدُ إلَيَّ شَيئا، ثُمَّ قالَ: أراكَ غَريبا فَلَو استَحمَلتَنا حَمَلناكَ ، وَ إن استَرفَدتَنا رَفَدناكَ ، وَ إن استَعَنتَ بِنا أعَنّاكَ ، قالَ : فَانصَرَفتُ عنه وَ ما في الأرضِ أحَدٌ أحَبُّ إلَيَّ مِنهُ . ۲

۱۱۸۶.المناقب لابن شهر آشوب :روزى حسن بن على عليهما السلام بر تعدادى فقير عبور كرد كه روى زمين نشسته بودند و از تكّه نانهايى كه جلو آنها بود برمى داشتند و مى خوردند . آنان حضرت را تعارف كردند و گفتند : اى پسر دخت رسول خدا ! بفرماييد با ما غذا بخوريد . راوى مى گويد : حضرت پياده شد و فرمود : خداوند مستكبران را دوست ندارد . آن گاه با ايشان مشغول خوردن شد تا اين كه همگى سير شدند و به بركت وجود حضرت چيزى از آن نانها كم نشد . حضرت ، سپس آن فقرا را به ميهمانى خود دعوت كرد و به آنها غذا و لباس داد .

۱۱۸۷.مختصر تاريخ دمشقـ به نقل از مردى از اهل شام ـ: وارد مدينه شدم ، مردى را ديدم كه زيبايى او مرا خيره كرد . پرسيدم : اين مرد كيست ؟ گفتند : حسن بن على . من بر على به داشتن چنين فرزندى حسادت كردم . پس نزد او رفتم و گفتم : تو پسر ابو طالب هستى ؟ فرمود : من نوه او هستم . گفتم : نفرين بر تو و پدرت ؛ نفرين بر تو و پدرت . اما او سكوت كرد و چيزى در جوابم نگفت . سپس فرمود : فكر مى كنم غريب هستى . اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذاريم ، اگر عطيه اى بخواهى به تو مى دهيم ، و اگر يارى بخواهى يارى ات مى كنيم. من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه محبوبترين فرد روى زمين نزد من بود .

1.المناقب لابن شهرآشوب : ۴/۲۳ .

2.مختصر تاريخ دمشق : ۷ / ۲۶.

  • نام منبع :
    ميزان الحكمه ج 01
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    هفتم
تعداد بازدید : 127557
صفحه از 608
پرینت  ارسال به