نهضت توابین

پرسش :

در ماجرای نهضت حسینی، توابین چه کسانی بودند و به سرانجام کارشان چه شد؟



پاسخ :

اين نهضت ، توسّط كسانى صورت گرفت كه دعوت آنها از امام حسين عليه السلام براى آمدن به كوفه و سستى آنها در يارى رساندن به ايشان ، واقعه خونبار كربلا را به وجود آورد . بدين سان ، آنان مرتكب گناه بزرگى شده بودند و مى خواستند با خون خود ، ننگ اين گناه را از خود بزدايند . به همين جهت نيز نهضت آنان ، «نهضت توّابين» ناميده شد .

به سخن ديگر ، بخش عمده اى از مردم كوفه كه مى توانستند با يارى رساندن به امام حسين عليه السلام ، سرنوشت جامعه را دگرگون كنند ، به دلايلى كه پيش از اين بدانها اشاره شد ،[۱]تسليم سياست زر و زور و تزوير ابن زياد شدند ؛ ولى در اثر امواج روانى، اجتماعى و سياسى واقعه كربلا ، متوجّه خطاى تاريخى خود شدند و تصميم گرفتند كه با قيام بر ضدّ حكومت يزيد و مجازات كردن قاتلان سيّد الشهدا ، از ننگ اين گناه نابخشودنى بكاهند . متن گزارش طبرى در اين باره ، چنين است :

وقتى حسين بن على عليه السلام كشته شد و ابن زياد از اردوگاهش نُخَيله[۲]باز گشت و وارد كوفه شد، شيعيان به سرزنش خود و اظهار پشيمانى پرداختند و متوجّه شدند كه خطاى بزرگى مرتكب شده اند كه حسين عليه السلام را دعوت كرده اند تا يارى اش كنند ؛ امّا [پس از آمدن ، ]رهايش كرده اند و او در كنار آنها كشته شد و كمكش نكردند .

[سپس] احساس كردند كه ننگ و گناهشان در كشتن حسين عليه السلام ، جز با كشتن قاتلان حسين و يا با كشته شدن در اين راه، قابل شستن و پاك كردن نيست. پس نزد پنج نفر از بزرگان شيعه كوفه رفتند: سليمان بن صُرَد كه از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مُسيّب بن نَجَبه فَزارى كه از صحابه امام على عليه السلام و نيكان آنها بود، عبد اللّه بن سعد بن فضل اَزْدى، عبد اللّه بن وال تَيمى و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى. آن گاه اين پنج نفر در منزل سليمان بن صُرَد ، گرد آمدند . اينها از بهترين ياران على عليه السلام بودند و تعدادى از شيعيان و بهترين هاى آنها و سرانشان هم حضور داشتند .

وقتى آنها در منزل سليمان بن صُرَد جمع شدند، مسيّب بن نَجَبه ، شروع به سخنرانى كرد و حرف زد و خدا را ستود و سپاس گفت و بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و گفت: امّا بعد، ما عمرمان طولانى شد و گرفتار فتنه هاى گوناگون شديم، و راغبيم كه پروردگارمان ، ما را از كسانى قرار ندهد كه فردا به آنها مى گويد: «أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ ؛[۳]آيا ما به شما عمر طولانى نداديم تا هر كس كه اهل پند است، در آن ، پند گيرد، و آيا هشدار دهنده براى شما نيامد ؟» . اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: «الْعُمُرُ الَّذِى أَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَة ؛[۴]عمرى كه خداوند در آن ، عذر را از پسر آدم بر مى دارد، شصت سال است» و كمتر كسى از ما هست كه به آن نرسد. ما شيفته تعريف كردن از خود و ستوده شده شدن توسّط پيروانمان بوديم كه خداوند ، خوبان ما را آزمود و ما را در دو جايگاه مربوط به پسر دختر پيامبر، دروغگو يافت. نامه هاى او پيش تر به ما رسيده بود و فرستادگانش، جلوتر آمده بودند و عذر را بر ما تمام كرده بود و از ما خواسته بود كه در خفا و آشكار و در همه حال ، يارى اش كنيم ؛ امّا ما دريغ ورزيديم ، تا اين كه در كنار ما كشته شد.

ما نه با دست، او را يارى كرديم و نه به زبان ، از او دفاع نموديم و نه با مالمان ، او را پشتيبانى و تقويت كرديم و نه از عشايرمان براى او درخواست كمك نموديم . پس عذر ما به درگاه پروردگارمان چيست ، آن هنگام كه پيامبرمان را ديدار مى كنيم، در حالى كه پسر و محبوب و ذرارى و نسلش در ميان ما كشته شد ؟ نه ـ به خدا سوگند ـ عذرى نمى مانَد، جز اين كه كشندگانِ او و دست به دست هم دهندگان بر ضدّ او را بكشيد، يا در اين راه كشته شويد . اميد كه پروردگار ما، در اين صورت، از ما راضى شود. با اين حال ، من در هنگام ديدار او، از عقوبت او در امان نيستم.

اى گروه! مردى را از ميان خودتان پيشوا انتخاب كنيد ؛ چرا كه ناچاريد اميرى داشته باشيد كه به او پناه ببريد و نيز پرچمى كه دورش حلقه بزنيد. من حرف خودم را زدم و از خداوند براى خود و شما ، درخواست آمرزش مى كنم.

بعد از مسيّب، رفاعة بن شدّاد ، زمام سخن را به دست گرفت و خداوند را ستود و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد و آن گاه گفت: امّا بعد، خداوند ، تو را به سخنِ درستى راه نمايى كرد و تو به برترين كار ، فرا خواندى. با ستايش خدا و ثناى او و صلوات بر پيامبرش آغاز كردى و به جهاد با فاسقان و توبه از گناه بزرگ ، دعوت نمودى، كه از تو شنواييم و اجابتت مى كنيم و حرفت را مى پذيريم . و گفتى كه از خودتان پيشوايى برگزينيد تا به او پناه ببريد و زير پرچمش گرد آييد . اين ، نظرى است كه ما هم داريم. اگر آن مرد ، تو باشى، براى ما خوش حال كننده تر است، و تو در ميان جمعيت ما ، خيرخواهى و علاقه مند. اگر نظر تو و نظر دوستان مساعد باشد، اين كار را بزرگ شيعه، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و پيش گام و پيشتاز، سليمان بن صُرَد ، بر عهده بگيرد كه در توانمندى و دين، ستوده است و دورانديش و مورد اعتماد است . اين هم حرف من است، و براى شما و خود ، از خدا آمرزش مى طلبم.

آن گاه ، عبد اللّه بن وال و عبد اللّه بن سعد، سخن گفتند و پروردگارشان را ستوده و ثنا گفتند و همان سخنان رفاعة بن شدّاد را بر زبان راندند و از فضل مسيّب بن نجبه ياد كردند و سابقه سليمان بن صُرَد را گوشزد نمودند و رضايت خود را از پيشوايى او ، اعلام داشتند .

مسيّب بن نجبه گفت: درست و به جا گفتيد . من هم همان نظر شما را دارم. پس زمام كارتان را به سليمان بن صُرَد بسپاريد .[۵]

طبرى در گزارشى ديگر ، آورده است :

آغاز كار آنها (توّابين) در سال ۶۱ هجرى بود؛ همان سالى كه حسين ـ كه خدا از او راضى بود ـ كشته شد. آن گروه ، بى وقفه در تكاپوى گردآورى ابزارهاى جنگى و آمادگى براى جنگ بودند و مردم را از شيعه و غير شيعه، پنهانى به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند و مردم ، گروه گروه و نفر به نفر، به آنها مى پيوستند.

همچنان ماجرا ادامه داشت كه در چنين اوضاعى، يزيد بن معاويه در روز پنج شنبه چهاردهم ربيع اوّل سال ۶۴ مُرد و فاصله ميان كشته شدن حسين عليه السلام و مرگ يزيد، سه سال و دو ماه و چهار روز بود. يزيد مُرد ، در حالى كه حكمران عراق ، عبيد اللّه بن زياد بود . او در بصره بود و نايبش در كوفه ، عمرو بن حُرَيث مخزومى بود.

شيعيان دوستدار سليمان ، پيش وى آمدند و گفتند: اين سركش ، مُرد و اوضاع حكومت ، ضعيف شده است . اگر موافق باشى، به عمرو بن حُرَيث ، حمله كنيم و او را از قصر [حكومتى] بيرون بيندازيم و خونخواهى حسين را آشكار نماييم و قاتلان او را تعقيب كنيم و مردم را به اهل بيتى كه ديگران بر آنان مقدّم شدند و حقّشان ربوده شد ، دعوت كنيم. اين را گفتند و بر آن ، پا فشردند .

سليمان بن صُرَد به آنان گفت: آرام باشيد و عجله نكنيد. من در آنچه شما يادآورى مى كنيد، تأمّل كردم و ديدم كه قاتلان حسين عليه السلام ، اَشراف كوفه و سواركاران عرب اند ـ و آنها خودشان هم تحت تعقيب اند ـ و هر گاه از خواست شما اطّلاع پيدا كنند و بدانند كه هدف شمايند، بر شما سخت خواهند گرفت. نيز در باره كسانى از شما كه از من فرمان مى برند ، تأمّل كردم و چنين دانستم كه اگر [فرمان برداران از من ،] خروج كنند، نمى توانند به هدف خونخواهى خود برسند و جانشان را تسكين دهند و نمى توانند دشمنانشان را كيفر دهند و تلاششان بى نتيجه مى شود ؛ ولى اگر دعوت كنندگانتان را در شهر پخش كنيد و شيعه و غير شيعه را به تصميمتان فرا بخوانيد ، من اميدوارم كه امروز كه اين سركش مرده، مردم زودتر از زمانى كه او نمرده بود، به دعوت شما پاسخ دهند.

آنان نيز چنين كردند و گروهى مبلّغ ، بيرون رفتند و مردم را دعوت كردند و جمعيت زيادى پس از مردن يزيد بن معاويه به آنان ، پاسخ مثبت دادند ؛ چند برابر جمعيتى كه پيش از آن، جواب مثبت داده بودند .[۶]

پس از مرگ يزيد در سال ۶۴ ق ، فعّاليت توّابين ، گسترده تر شد و كوفه ، آماده قيام بر ضدّ حكومت بنى اميّه گرديد . شش ماه پس از هلاكت يزيد ، در حالى كه ياران سليمان بن صُرَد براى قيام آماده مى شدند ، مختار بن ابى عبيده كه مدّتى با عبد اللّه بن زبير همكارى داشت ، با جدا شدن از وى ، وارد كوفه گرديد ؛ امّا رهبرى سليمان بن صُرَد را نپذيرفت و مدّعى شد كه او با فنون جنگ ، آشنا نيست و مردم را به كشتن خواهد داد[۷]و بدين سان ، مردم را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام به رهبرى خود ، دعوت كرد و در پاسخ كسانى كه او را از اين كار نهى مى كردند ، خود را «نماينده مهدى امّت ، محمّد حنفيّه، براى خونخواهى حسين عليه السلام » معرّفى نمود .[۸]

بدين ترتيب ، ميان هواداران نهضت ، شكافى پديد آمد . بيشتر آنها با سليمان بودند و جمعى هم به مختار پيوستند .[۹]

بارى ! در شرايطى كه كوفه تحت سلطه عبد اللّه بن زبير بود ، نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد در سال ۶۵ ق ، حركت خود را با هدف براندازى حكومت شام ، آغاز كرد . سليمان به هواداران خود دستور داد كه براى جنگيدن با سپاه شام ، در اردوگاه نُخَيله جمع شوند ؛ امّا پس از رسيدن به اين اردوگاه ، مشاهده كرد كه از ميان همه كسانى كه با او بيعت كرده بودند ـ يعنى حدود شانزده هزار نفر ـ ، تنها چهار هزار نفر ، او را همراهى مى كنند .[۱۰]

سليمان با همراهانش از نخيله به كربلا رفتند و در كنار مزار امام حسين عليه السلام ضمن اعتراف به گناه خود ، از خداوند ، طلب مغفرت كردند و پيمان بستند كه راه او را ادامه دهند . طبرى ، در اين باره مى نويسد :

سليمان بن صُرَد و يارانش به قبر حسين عليه السلام رسيدند و يك صدا فرياد زدند: پروردگارا! ما پسر دختر پيامبرمان را وا نهاديم . در باره آنچه از ما سر زد، ما را بيامرز و به ما توفيق توبه عطا كن، كه تو توبه پذيرِ مهربانى، و بر حسين و ياران شهيد راستين او ، رحم آور. پروردگارا! ما تو را گواه مى گيريم كه ما بر همان راهى هستيم كه آنان در آن راه ، كشته شدند. اگر آن گناه را بر ما نيامرزى و بر ما رحم نياورى، خسارت زده ايم .[۱۱]

آنان ، پس از توقّف يك شبانه روز در كنار مزار سيّد الشهدا ، آماده نبرد با سپاه شام در عين الورده شدند .[۱۲]نيروى تحت فرمان سليمان ، حدود چهار هزار نفر بود و سپاه دشمن به بيست هزار نفر مى رسيد .[۱۳]

سپاه سليمان در نبرد با شاميان ، از خود ، رشادت فراوانى نشان دادند ؛ امّا در مقابل آنان ، كارى از پيش نبردند . سليمان و شمارى ديگر از سران نهضت توّابين و جمع زيادى از ياران وى ، كشته شدند و بازماندگان ، شبانه صحنه نبرد را ترك كردند و به كوفه باز گشتند .

در ريشه يابى علل شكست نهضت توّابين ، دو نكته قابل توجّه است :

يكى ، اين كه آنان قبل از سلطه يافتن بر كوفه و اطمينان از عقبه حركت خود ، در صدد براندازى حكومت شام برآمدند و اين تصميم ، حاكى از ضعف تدبير رهبران اين نهضت است .

دوم ، اين كه مختار با رهبرى سليمان بن صُرَد ، مخالفت كرد و در ميان هواداران نهضت ، شِكاف ايجاد شد . البتّه با عنايت به نكته اوّل ، شايد بتوانيم بگوييم كه تصميم مختار در عدم پيوستن به آنان ، درست بوده است .


[۱]ر.ك : ج ۵ ص ۲۹۷ (بخش هفتم / فصل هفتم / تحليلى در باره ارزيابى سفر امام حسين عليه السلام به عراق و نهضت كوفه) .

[۲]لشكرگاه كوفه ، در نزديكى كوفه، در راه شام (ر.ك : نقشه شماره ۴ در پايان جلد ۵) .

[۳]فاطر : آيه ۳۷ .

[۴]نهج البلاغة: حكمت ۳۲۶.

[۵]تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۵۲ .

[۶]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۵۸ .

[۷]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۶۰ .

[۸]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۷۹ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۰، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۶۳۳.

[۹]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۶۰ و ۵۸۰ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۳۸۰، الكامل فى التاريخ: ج۲ ص ۶۳۳.

[۱۰]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۸۳ .

[۱۱]تاريخ الطبرى: ج ۵ ص ۵۸۹.

[۱۲]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۹۶ .

[۱۳]تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۵۹۶ - ۵۹۸ ، الفتوح : ج ۶ ص ۲۲۲ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت