معاوية بن ابى سفيان

معاوية بن ابى سفيان

از دشمنان سرسخت امیرالمومنین(ع)

معاويه ، بيست سالْ قبل از هجرتْ زاده شد و در سال هشتم هجرى و در زير برق خيره كننده شمشير مجاهدان اسلام، با اكراه و اجبار ، تسليم آيين محمّد صلى الله عليه و آله شد. او و همگِنانش عنوان «طُلَقاء» گرفتند. در زمان خلافت عمر، به ولايت شام،منصوب شد. او از ابتداى حاكميت،براى خود، حكومتى استبدادى و پادشاهى پديد آورد و صلاى استقلال سرداد. عمر بنا به ملاحظاتى با معاويه كنار مى آمد.[۱]

در خلافت عثمان ـ كه حاكميت به سوى تسلّط امويان پيش مى رفت ـ ، معاويه همچنان به ستمگرى ها و فتنه جويى هاى خود ادامه مى داد و ابعاد جاه طلبى و خوشگذرانى را بدون دغدغه خاطر مى گسترد.

حاكميت بيست ساله او با سياست هاى : در جهل نگه داشتن و تحميق مردم ، ايجاد رعب و وحشت در دل شهروندان و دور نگه داشتن جامعه از آگاهى ، زمينه را براى هر گونه اقدام به نفع وى در شام، آماده كرده بود.

او از آغاز خلافت امام على عليه السلام آهنگ مخالفت با وى ساز كرد و در تحريك طلحه و زبير ، بسيار كوشيد و جنگ صفّين را عليه امام على عليه السلام رهبرى كرد.

معاويه پس از جريان حَكَميت، به غارتگرى ها و هجوم هاى وحشيانه عليه مناطقى كه حكومت علوى را پذيرفته بودند ، دامن زد و در زمين ، فساد بسيارى به بار آورد و آبادانى ها و نسل ها را به نابودى كشاند .

او به سال ۴۱ هجرى ، با نيرنگ خاص و جوسازى و غوغاسالارى، صلح را بر امام حسن عليه السلام تحميل كرد و بدين سان ، با غلبه بر تمامى مخالفان ، پايه هاى حكومتش را محكم ساخت و پس از آن، آزاررسانى به شيعيان على عليه السلام و طرفداران آن بزرگوار را دامن زد و گسترد، تا بدان جا كه براى همگنان و همراهان خودش نيز غير قابل تحمّل بود. داستان رويارويى مغيره با او و گزارش مغيره از موضع بس خصمانه وى عليه دين اسلامى حنيف، ضمن آن كه نشانگر اوج پليدى اوست ، نشان دهنده عمق كينه توزى اش نيز بود. او در سبّ على عليه السلام بسيار افراط مى كرد و چون از او خواستند كه دست نگه دارد، گفت:

نه، به خدا سوگند ، [ از آن ، دست نمى كشم ]تا كودكان بر آن پرورش يابند و بزرگْ سالان بر آن پير شوند و هيچ گوينده اى برايش فضيلتى نگويد.

گزارش هايى كه ابن ابى الحديد به نقل از كتاب الأحداث مدائنى و ديگر منابع كهن درباره فضيلت ستيزى معاويه و فضيلت سازى اش براى خود و وضع و جعل حديث مى دهد، ما را آگاه مى سازد حقيقتْ اين است كه اينها در راستاى تفكّر قيصرى و كسرايى و ديگرگون سازى آموزه هاى دين بوده است. امامت او بر نماز در مدينه و نگفتن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» و احتجاجات مهاجران و انصار با او ، مى تواند دليلى گويا بر اين همه به حساب آيد .

معاويه به هر صورت كه بود، جامه خلافت را به تن كرد ؛ خلافت بر اساس دينى كه او هيچ گونه باور استوار قلبى بدان نداشت و جانشينى بر جاى كسى كه قصد داشت با او و تعاليم او بجنگد .

وى از تحريف دين ، باكى نداشت و از دگرگون سازى معارف حق ، تن نمى زد. او براى قبضه كردن كارها و استحكام بخشيدن به آنها و سلطه جويى و حكمرانى اش ، هرگونه اقدامى را بر خود ، مباح مى شمرد.

معاويه به سال ۶۰ هجرى هلاك شد و يزيد را به عنوان حاكم جهان اسلام ، منصوب كرد. او با اين كارش گامى ديگر در جهت وارونه سازى معارف دين برداشت كه آثار آن كارها در سراسر تاريخ ، شُهره است.


[۱]سعيد ايّوب مى نويسد : «درباره نحوه گزينش عمر و به كارگرفتن برخى كسان ، از سوى مردم اعتراض هايى صورت مى گرفت . منقول است كه مردم از شنيدن خبر حكومت يافتن معاويه بر شام، نگران شدند و بر عمر اعتراض كردند و گفتند كه چرا معاويه را بر شام گمارده است .

خليفه در پاسخ گفت: «معاويه را جز به نيكى ياد مكنيد كه من شنيدم پيامبر خدا فرمود : «پروردگارا! او را هدايت كن» (البداية والنهاية : ج ۸ ص ۱۲۲) . با اين كه معروف است پيامبر خدا براى همه امّت خود دعا مى كرد و خواستار هدايت آنان بود ، عجيب اين است كه سند حديث ياد شده، ضعيف است . گرچه ابن كثير كوشيده آن را توجيه و سند آن را به نحوى تأييد و تصحيح كند ، حال آن كه اگر اين حديث به نفع اردوگاهى جز اردوگاه معاويه بود، هرگز چنين موضعى نمى گرفت .

از جمله كسانى كه بر اين گزينش گرى عمر اعتراض داشتند، حذيفه را مى توان نام برد كه به او گفت: تو از مردان بدكار، يارى مى گيرى!

عمر پاسخ داد: من چنين كسانى را به كار مى گيرم تا از توانشان استفاده كنم و خود، مراقب آنان هستم (كنز العمّال : ج ۵ ص ۷۷۱، به روايت ابو عبيد).

ليكن همان طور كه پيش تر گفتيم، خداوند متعال از دل بستن به كسانى كه مايه خروج حيات دينى به حياتى ديگر ـ با هر عنوانى كه باشد ـ مى شوند ، برحذر داشته است و پيامبر خدا هرگاه كسى را به كارى مى گماشت، به او سفارش مى كرد و از كردارى كه جز در راه دين و حيات دينى و منطبق بر مبانى آن باشد، بيزارى مى جست و همه اين گفتار و كردار ايشان ، مبتنى بر وحى بود .

پس از رحلت پيامبر خدا ، حيات دينى سياستى داشت كه پژوهشگران مى توانند به آسانى آن را در دوران خلافت امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام بيابند. در آغاز خلافت على عليه السلام به ايشان پيشنهاد شد تا اميران شهرها را همچنان ابقا كند تا خلافتش استوار گردد؛ ليكن وى جز بركنارى آنان را به صلاح نمى ديد؛ زيرا از پيامبر خدا نهايت راهى را كه اين اميران دنبال مى كنند، شنيده و دانسته بود و تا هنگامى كه عملكرد اين كسان منطبق با حيات دينى نبود، راهى جز بركنارى آنان نبود؛ زيرا از زيركى معاويه، عمرو بن عاص و مغيره، دعوت اسلامى چه سودى مى برد؟ از عضلات نيرومند ابو الأعور و بُسر بن ابى ارطات، چه فايده اى نصيب دعوت مى شد؟ از كسانى چون كعب الأحبار، ابو زبيد ، شاگردان مُسيلمه كذّاب و طلحة بن خويلد ، چه سودى به دعوت مى رسيد؟ سخن از سودى است كه دعوت مى برد نه مسلمانان و نه نتيجه اى كه پس از هزار سال به دست مى آمد ، نه همان قرن اوّل .

اين جريان در دوران عثمان گسترده تر شد و علاوه بر كسان پيش گفته كه نفوذشان رو به افزايش گذاشت، عثمان ، عناصر ديگرى از همان قماش بر آنان افزود (معالم الفتن : ج ۱ ص ۳۷۰) .