پژوهشى در باره بازگشت شمارى از وفات يافتگان، هنگام قيام امام مهدى(ع)

پژوهشى در باره بازگشت شمارى از وفات يافتگان، هنگام قيام امام مهدى(ع)

رجعت در لغت، به معناى بازگشت است.
در اصطلاح، به معناى بازگشت جمعى از درگذشتگان مؤمن و كافر به زندگى دنيا به هنگام قيام امام مهدى عليه السلام است تا كافران مجازات دنيوى خود را ببينند و مؤمنان نيز ضمن مشاركت در قيام امام مهدى عليه السلام از مجازات كافران، خشنود گردند.

رجعت[۱]در لغت، به معناى بازگشت است و در اصطلاح، به معناى بازگشت جمعى از درگذشتگان مؤمن و كافر به زندگى دنيا به هنگام قيام امام مهدى عليه السلام است تا كافران مجازات دنيوى خود را ببينند و مؤمنان نيز ضمن مشاركت در قيام امام مهدى عليه السلام از مجازات كافران، خشنود گردند.[۲]

معناى اصطلاحى «رجعت»، جزو آموزه هاى اختصاصى شيعه است. در باره زمان دقيق رجعت، سه احتمال وجود دارد: كمى قبل از قيام، هم زمان با آغاز قيام و كمى بعد از قيام امام مهدى عليه السلام .[۳]در هر صورت تعبير «هنگام قيام»، هر سه احتمال را در بر مى گيرد.

بسيارى از انديشمندان،[۴]به پيروى از احاديث اين باب، رجعت را مخصوص كسانى مى دانند كه در ايمان يا كفر، خالص باشند. امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إنّ الرّجعة ليست بعامة، و هي خاصة، لا يرجع إلاّ من محض الإيمان محضاً، أو محض الشرك محضاً.[۵]

رجعت، عمومى نيست؛ بلكه ويژه گروهى خاص است. تنها، گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند.

رجعت، به صورت احياى دوباره زندگى دنياست. بنا بر اين، بايد روح به بدن باز گردد و بازگشتى جسمانى صورت پذيرد، نه صرفاً بازگشتى روحانى. بر اساس احاديث اسلامى، بازگشت روحانى، براى بسيارى از مؤمنان اتفّاق مى افتد و آنان در مواقعى خاص همچون جمعه، اجازه مى يابند كه به سوى اهل منزل خود بروند و احوال آنان را مشاهده كنند؛ امّا اين بازگشت روحانى، غير از «رجعت» است كه در آن، روح به بدن باز مى گردد و انسان، زندگى جسمانى را از سر مى گيرد.[۶]

البتّه از سخنان بعضى قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان طبرسى در مجمع البيان بر مى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه، رجعت را به معناى بازگشت دولت و حكومت اهل بيت عليهم السلام تفسير كرده اند و نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان. طبرسى، بر اين اعتقاد است كه مخالفت آنها طورى است كه لطمه اى به اجماع نمى زند.[۷]

رجعت و تشيّع

بسيارى از انديشمندان، اعتقاد به رجعت را از ضروريّات[۸]مذهب تشيّع[۹]و برخى، انكار آن را موجب خروج از مذهب مى دانند.[۱۰]احتمالاً كثرت احاديث اين باب - كه به حدّ تواتر، است - و نيز اعتبار شمارى از اين احاديث، موجب شده است كه اعتقاد به رجعت، از ضروريّات مذهب شود.

امّا برخى معاصران، منكر ضرورى بودن آن هستند و اعتقاد به آن را به اثبات احاديث مربوط، وابسته دانسته اند.[۱۱]البتّه گويا مقصود آنان، اين بوده كه اعتقاد به «رجعت»، مانند عدل و امامت از اصول مذهب نيست،[۱۲]و گرنه با توجّه به كميت و كيفيت احاديث رجعت، بايد آن را از ضروريّات مذهب دانست، هر چند از فروع اعتقادى است.[۱۳]

تاريخچه بحث رجعت

اعتقاد به رجعت از قرن اوّل هجرى ميان علماى شيعه معروف بوده است. احاديثى از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده است كه بر اين اعتقاد دلالت دارند. در قرن هاى دوم و سوم، احاديث بيشترى نقل شده است. در اين دوره اعتقاد به رجعت، از شعائر شيعه بوده، به طورى كه مخالفان نيز اين را به خوبى مى دانستند و گاه با استناد به اعتقاد يك راوى به رجعت، از نقل احاديث او پرهيز مى كردند.[۱۴]فضل بن شاذان - از بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام و امام جواد عليه السلام - ، دو كتاب در موضوع رجعت نوشته است.[۱۵]

ثقة الاسلام كلينى در انتهاى قرن سوم، احاديث رجعت را در الكافى آورده است.[۱۶]شيخ صدوق در قرن چهارم، ضمن آوردن برخى احاديث رجعت در كتاب هاى حديثى اش،[۱۷]اعتقاد به آن را حق دانسته و به آيات متعدّدى از قرآن و نيز به برخى احاديث اهل سنّت در باره بازگشت مسيح در آخر الزمان و نماز خواندن وى به امامت امام مهدى عليه السلام استناد كرده است.[۱۸]

شيخ مفيد در انتهاى قرن چهارم، اعتقاد به رجعت در آخر الزمان را بين اماميّه اجماعى دانسته و ادّله اى بر آن آورده و به شبهات مخالفان، پاسخ داده است.[۱۹]سيّد مرتضى در قرن پنجم، ضمن اجماعى دانستن مسئله ميان علماى شيعه، بر اعتبار اجماع در اين گونه مسائل تأكيد نموده و به اشكالات مخالفان پاسخ داده است.[۲۰]طبرسى در قرن ششم، ضمن بيان فراوانى اخبار در باب رجعت، ادلّه مخالفان را رد كرده است.[۲۱]اين اعتقاد همچنان در ميان علماى شيعه در قرن هاى بعدى ادامه داشته است.

علّامه مجلسى در باره كمّيت و كيفيت احاديث رجعت و تعداد راويان و عالمانى كه در باره رجعت كتاب نوشته اند، چنين مى نويسد:

چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمّه اهل بيت عليهم السلام ايمان داشته باشد امّا احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آنها به حدود دويست حديث مى رسد و چهل و چند نفر از راويان ثقه و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند... .[۲۲]اگر اين احاديث متواتر نباشند، چه حديثى متواتر است؟[۲۳]

در مجموع بايد گفت: رجعت، از ضروريّات مذهب است، بدين معنا كه اگر كسى متون مذهب تشيّع را ببيند، بى ترديد، رجعت را جزء اعتقادات شيعى به حساب مى آورد. البتّه اين كه رجعت از محكمات اعتقادات شيعى است، به معناى آن نيست كه مانند عدل و امامت، جزء اصول اعتقادى است. ممكن است كسى از متون مذهبى، اطّلاع كافى نداشته باشد و بر اثر اين بى اطّلاعى، اعتقاد به رجعت نداشته باشد. چنين كسى از دايره تشيّع خارج نيست؛ امّا اگر كسى با وجود آگاهى كافى از متون دينى و مذهبى، به رجعت اعتقاد نورزد، از دايره تشيّع خارج مى شود.

وقوع رجعت در تاريخ

قرآن كريم در موارد متعدّدى، از رجعت افراد يا اقوامى به دنيا ياد كرده است. اين موارد، افزون بر آن كه امكان رجعت را اثبات مى كند، وقوع آن را در تاريخ نيز بيان مى دارد.

۱. «أَوْ كالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِك وَ شَرَابِك لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلَى حِمَارِك وَ لِنَجْعَلَك آيَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.[۲۴]

يا چون آن كس كه به شهرى كه بام هايش يكسر فرو ريخته بود، عبور كرد [و با خود مى ]گفت: چگونه خداوند، [اهلِ ] اين [ويرانكده ] را پس از مرگشان زنده مى كند؟ پس خداوند، او را صد سال ميراند. آن گاه او را برانگيخت [و به او] فرمود: «چه قدر درنگ كردى؟». گفت: يك روز يا پاره اى از روز را درنگ كردم. گفت: «[نه ] بلكه صد سال درنگ كردى. به خوراك و نوشيدنىِ خود بنگر [كه طعم و رنگِ آن ]تغيير نكرده است، و به درازگوش خود، نگاه كن [كه چگونه متلاشى شده است. اين ماجرا براى پاسخگويى به تو بود و هم اين كه ] تو را [در مورد معاد] نشانه اى براى مردم قرار دهيم. و به [اين ] استخوان ها بنگر كه چگونه آنها را به هم پيوند مى دهيم، سپس گوشت بر آن مى پوشانيم». پس هنگامى كه [چگونگىِ زنده ساختن مرده ] براى او آشكار شد، گفت: [اكنون ] مى دانم كه خداوند بر هر چيزى تواناست».»

اين شخص، عُزَير پيامبر باشد يا پيامبرى ديگر، تفاوت نمى كند. مهم، صراحت قرآن در باره زندگى پس از مرگ در همين دنياست. مفسّران شيعه و اهل سنّت، اتّفاق نظر دارند كه اين آيه در برابر منكران قدرت خدا در زنده كردن مردگان، آمده است و نمونه اى از آن را در همين دنيا، بيان مى كند.[۲۵]

۲. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْيَاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكرُونَ.[۲۶]

آيا از [حال ] كسانى كه از بيم مرگ، از خانه هاى خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نيافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپاريد». آن گاه آنان را زنده ساخت. آرى، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است؛ ولى بيشتر مردم، سپاس گزارى نمى كنند».

اين آيه به صراحت، از بازگشت جمعى از مردم به زندگى دنيا سخن مى گويد.[۲۷]بديهى است كه اين رجعت، غير از احياى مردگان در قيامت است كه به گروهى خاص، محدود نمى شود و شامل همه موجودات است.

۳. يكى از معجزات عيسى، عليه السلام زنده كردن مردگان و باز گرداندن آنان به دنيا بود:

«إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكرْ نِعْمَتِى عَلَيْك وَ عَلَى وَالِدَتِك إِذْ... وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى .[۲۸]

[ياد كن ] هنگامى را كه خدا فرمود: «اى عيسى پسر مريم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آن گاه كه... و آن گاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى آوردى».

۴. كشته اى در بنى اسرائيل براى معرّفى قاتلش، زنده شده:

«فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كذلِك يُحْيِى اللَّهُ الْمَوْتَى وَ يُرِيكمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكمْ تَعْقِلُونَ.[۲۹]

پس فرمان داديم: «پاره اى از آن [گاو سر بريده را] به آن [كشته ] بزنيد [تا زنده شود]». اين گونه خدا مردگان را زنده مى كند و آيات خود را به شما مى نماياند. باشد كه بينديشيد».

آنان به دستور خداوند، گاو را سر بريدند و به كُشته زدند و او زنده شد و قاتلِ خود را معرّفى كرد.[۳۰]

۵ . گروهى از بنى اسرائيل، بعد از تقاضاى مشاهده خداوند، گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مُردند. سپس خداوند، آنها را به زندگى باز گرداند تا شكر نعمت او را به جا آورند:

«ثُمَّ بَعَثْنَاكمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكمْ لَعَلَّكمْ تَشْكرُونَ.[۳۱]

سپس شما را پس از مرگتان برانگيختيم باشد كه شكرگزارى كنيد».

دلالت اين آيه بر امكان و وقوع رجعت، بسيار روشن است، گو اين كه برخى مفسّران اهل سنّت به دليل مخالفت با مسئله رجعت، راه تأويل را در پيش گرفته، صراحت آيه را ناديده انگاشته اند.[۳۲]

۶. اصحاب كهف نيز به رغم آن كه نمرده بودند، به دليل خواب طولانى چند قرنه، شبيه همين مواردند:

«ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً.[۳۳]

آن گاه آنان را برانگيختيم تا بدانيم كدام يك از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب كرده اند».

در حديثى از امام صادق عليه السلام ، بازگشت اصحاب كهف، رجعت به شمار آمده است.[۳۴]۷. داستان پرنده هاى چهارگانه ابراهيم عليه السلام كه بعد از ذبح، بار ديگر به زندگى باز گشتند تا امكان معاد را در مورد انسان ها براى او مجسّم سازند، در مسئله رجعت، قابل توجّه است:

«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِى كيْفَ تُحْيِى الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ لكنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْك ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَك سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكيمٌ.[۳۵]و [ياد كن ] آن گاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى. فرمود: «مگر ايمان نياورده اى؟!» گفت: چرا؛ ولى تا دلم آرامش يابد. فرمود: «پس، چهار پرنده برگير و آنها را پيش خود، ريز ريز گردان. سپس بر هر كوهى، پاره اى از آنها را قرار ده. سپس آنها را فرا بخوان. شتابان به سوى تو مى آيند، و بدان كه خداوند، توانا و حكيم است»».

با توجّه به آنچه گذشت، مى توان نتيجه گرفت كه در تاريخ اديان گذشته نيز رجعت در شكل هاى مختلف واقع شده و اعتقاد به آن، به نوعى وجود داشته است. اسلام نيز بر آن تأكيد ورزيده و وقوع آن را در آخر الزمان، بيان نموده است. اين كه برخى انديشمندان معاصر گفته اند كه اعتقاد به رجعت، از يهود وارد تشيّع شده است،[۳۶]جز از سر تعصّب نيست؛ زيرا اگر قرار باشد هر مشابهتى ميان اعتقادات اسلامى و اعتقادات ساير اديان، موجب اين باور شود كه آن اعتقاد، برگرفته از آن دين است، بايد گفت كه بسيارى از آموزه هاى اسلامى، برگرفته از اديان گذشته اند. اگر به سخن خداوند در قرآن ايمان داريم كه قرآن را تصديق كننده كتاب هاى آسمانىِ پيش از خود معرّفى مى كند،[۳۷]وجود عقايد مشترك، امرى بديهى، بلكه  ضرورى است. افزون بر اين، نمى توان آيات صريح قرآن را در باره وقوع رجعت، ناديده گرفت. آيا اين آيات قرآنى هم از يهود وارد اسلام شده اند؟

در روايات اهل سنّت[۳۸]از بازگشت گروه هايى از مردم در زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و پس از ايشان سخن گفته شده است. تعداد اين روايات، بسيار است.[۳۹]در پاره اى روايات، به رجوع برخى صحابه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مانند زيد بن خارجه[۴۰]و ربيع بن حراش[۴۱]اشاره شده است. روايات بازگشت مردگان به دنيا آن قدر زيادند كه ابن ابى الدنيا كتابى با نام من عاش بعد الموت (كسانى كه پس از مرگ زيسته اند)، نوشته است و در آن، عجايب زيادى را نقل مى كند.

همچنين روايات زيادى از اهل سنّت نقل شده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله پس از مرگ، زنده شده و افرادى ايشان را ديده اند. ميان علما در مورد امكان چنين چيزى، بحث هاى زيادى در گرفته، تا جايى كه سيوطى كتابى در موضوع امكان ديدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله و فرشتگان نوشت.[۴۲]او احاديث صحيحى را به نقل از بخارى و مسلم و ابو داوود مى آورد كه در آنها امكان ديدن پيامبر صلى اللّه عليه و آله در بيدارى، بيان شده است. سپس توضيحات مفصّلى در ردّ منكران امكان رجعت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و امكان ديدن ايشان مى آورد و اقوال علمايى را آورده كه قائل به امكان آن بوده اند و مواردى را نقل كرده اند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله را در بيدارى ديده اند و اين را از جمله كرامات آنها برشمرده اند. وى كرامت شمردن اين ديدار را تنها در صورتى قبول دارد كه در بيدارى باشد، نه در خواب؛ چرا كه ديدن رؤياى پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى همه امكان دارد و كرامتى به حساب نمى آيد.[۴۳]

امّا جاى اين پرسش وجود دارد كه چرا اهل سنّت، رجعت به هنگام ظهور امام زمان عليه السلام را قبول ندارند؟ اين، در حالى است كه آنها اصل ظهور امام مهدى عليه السلام را قبول دارند و امكان رجعت را با توجّه به رواياتشان نيز مى پذيرند. شايد بتوان حدس زد كه قبول رجعت در آخر الزمان، به دليل متضمّن بودن رجعت امامان اهل بيت عليهم السلام و انتقامگيرى آنان از دشمنانشان به بحث امامت بر مى گردد. هنگامى كه آنها اصلش را قبول ندارند، نمى توان انتظار داشت كه فرع آن را بپذيرند، و گرنه با توجّه به ادّله متعدّد و محكم رجعت، جايى براى انكار آن وجود ندارد.

رجعت كنندگان هنگام ظهور

همان طور كه گذشت، در باره رجعت كنندگان، چند نظر وجود دارد؛ امّا مشهورتر از همه، آن است كه رجعت به كسانى اختصاص دارد كه در كفر يا ايمان، خالص بوده اند. احاديث فراوانى از رجعت انبيا، اولياى خدا، بويژه امام حسين عليه السلام ، امام على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام ، هنگام ظهور امام مهدى عليه السلام سخن گفته اند. در برخى  احاديث نيز از رجعت جمعى از اصحاب خاصّ پيامبر صلى اللّه عليه و آله و امام على عليه السلام گفتگو شده است. رجعت شهدا، با عنوان كشته شدگان در راه خدا، نيز مورد تأكيد برخى احاديث است. در كنار اينها، از رجعت كافران و منافقان مهم هم ياد شده است. تمام اين موارد، قابل درج در عنوان مشهور خالصان در كفر و ايمان هستند، چنان كه در ناحيه كافران، اختلافى وجود ندارد.

در برخى احاديث، از رجعت برخى اقوام يا گروهى از هر امّت و مانند آن سخن گفته شده؛ امّا اجمال يا ابهام در اين تعابير را بايد با احاديث ديگرى كه آن اقوام يا گروه را توضيح داده اند، برطرف كرد. نتيجه همان است كه پيش تر گفته شد؛ يعنى خالصان از هر دسته، رجعت خواهند كرد.

تنها يك مورد است كه گويا مقدارى عام تر به نظر مى رسد و آن، عنوان «همه مؤمنان »است. اين مورد در حديثى ذكر شده كه به رجعت شهدا نيز اشاره كرده است. از امام باقر عليه السلام در باره آيه «وَ لَئِن قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ؛ و اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد»[۴۴]پرسيدند. امام عليه السلام پاسخ فرمود:

يَا جَابِرُ! أَ تَدرِى مَا سَبيلُ اللَّهِ؟ القَتلُ فى سَبِيلِ عَلىٍّ عليه السلام وَ ذُرِّيَّتِهِ فَمَن قُتِلَ فِى وَلَايَتِهِ قُتِلَ فى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَيسَ أَحَدٌ يُؤمِنُ بِهذِهِ الآيَةِ إِلَّا وَ لَهُ قَتلَةٌ وَ مَيتَةٌ إِنَّهُ مَن قُتِلَ يُنشَرُ حَتّى  يَمُوتَ وَ مَن ماتَ يُنشَرُ حَتّى  يُقتَلَ.[۴۵]

اى جابر! آيا مى دانى راه خدا كدام است؟ كشته شدن در راه على عليه السلام و فرزندانش است. اگر كسى در راه ولايت وى كشته شود، در راه خدا كشته شده است و كسى نيست كه به اين آيه ايمان داشته باشد، مگر آن كه هم كشته مى شود و هم مى ميرد. كسى كه كشته شده، از قبر بيرون مى آيد تا بميرد و كسى كه مرده است، از قبر بيرون مى آيد تا كشته شود.اين حديث، كه با چند حديث مشابه، تأييد[۴۶]و تقويت مى شود، گوياى آن است كه كسانى كه به آيه شريف: «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ؛[۴۷]و اگر [در راه خدا] بميريد يا كشته شويد، قطعاً به سوى خدا گرد آورده خواهيد شد»، ايمان داشته باشند، هم به مرگ طبيعى خواهند مرد و هم در راه خدا كشته خواهند شد و اين نمى شود، مگر اين كه پس از آن كه در زندگى دنيا مردند يا كشته شدند، دوباره به زندگى باز گردند تا حالتى ديگر را تجربه كنند. اين رجعت فقط براى مؤمنان به آيه مربوط است و با توجّه به توضيحى كه امام عليه السلام در باره كشته شدن در راه خدا داده و آن را به كشته شدن در راه على عليه السلام و فرزندانش تفسير نموده و با يارى گرفتن از ساير احاديث اين باب، مى توان استنتاج كرد كه همان مؤمنان خالص، مورد نظر است.

حكمت رجعت

حكمت هاى رجعت را نبايد به عنوان دليل عقلى قطعى در نظر گرفت؛ بلكه هر يك از آنها در جهت معقول سازى و قابل فهم كردن مسئله به كار مى آيد. فايده اين حكمت ها، آن است كه ذهن انسان را براى فهم و پذيرش موضوع، آماده مى كنند و مانع انكار بى جا و جاهلانه مى شوند. براى رجعت، چند حكمت متصوّر است:

۱. پاداش صالحان و مجازات مجرمان. ساختار اين جهان، بر اساس عدل است.[۴۸]پس اين انتظار به جاست كه روزى در همين زندگى دنيا، ظالمانى كه خون مستضعفان را در شيشه كرده اند، به سزاى اعمال خود برسند. البتّه مجازات اصلى، در آخرت خواهد بود؛ زيرا دنيا ظرفيت كافى براى مجازات مجرمان را ندارد؛[۴۹]امّا بر اساس  قاعده عقلانى «ما لا يدرك كلّه، لا يترك كلّه؛ آنچه نمى توان به همه اش رسيد، همه اش رها نمى شود»، خوب است كه در اين جا هم به سزاى اعمالشان برسند و بخشى از مجازات خود را دريابند. بنا بر اين، جا دارد كه به هنگام برپايى دولت عدل مهدوى عليه السلام ، بهترين ها و بدترين ها باز گردند تا خوبان از بدان، انتقام كشند و در اقامه عدالت، مشاركت كنند و سينه هايشان را از داغ ظلم، شفا دهند[۵۰]و عزّت يابند و ايّام دولت حق را ببينند و از آن بهره مند گردند.

۲. تقويت اميد و آمادگى منتظران. فايده ديگر اعتقاد به رجعت، ايجاد اميد و حركت در جمع مؤمنان براى آماده سازى خود است. اگر مؤمنان خالص، امكان درك زمان دولت موعود حق را پيدا كنند، همين، مردمان را تشويق مى كند كه خود را مصداق چنان مؤمنانى بگردانند. همچنين اميدشان افزوده مى گردد و مى دانند زحماتى كه مى كشند، در دنيا نيز ثمر خواهد داد.

۳. ايجاد فرصت عمل براى شمارى از نيكان. اولياى خدا و پيامبرانى كه در زندگى خود، توفيق كامل يارى و نصرت حق را نيافتند و مردم، آنها را تنها گذاشتند و نتوانستند ظرفيت هاى وجودى خود را آن چنان كه مى توانستند، متحقّق كنند، اينك اين امكان را مى يابند كه به آن ظرفيت ها تحقّق بخشند و به كمال لايق خويش دست يابند. از اين ره گذر، مردم جهان نيز بهره مند مى شوند. مؤمنان طراز اوّل نيز چنين حكمى دارند. آنان كه ظرفيت هاى بيشترى براى عمل در راه حق داشته اند، امّا به دليل عمل سران كفر و نفاق، از راه باز مانده اند، جا دارد كه دوباره به زندگى باز گردند تا ضمن نصرت دولت حق، خود به مراتبى برتر در سير إلى اللَّه دست يابند.

مى توان حدس زد كه اين فرصت، ويژه كسانى است كه همّت و انديشه برترى داشته و بيش از آنچه برايشان ميسّر شده، در انديشه گذرانده اند و نيّت آن را داشته اند كه در راه حق، اعمال بزرگ ترى انجام دهند؛ امّا كسانى كه تغيير شرايط و ادامه حياتشان، تغييرى در عملكرد آنها ايجاد نمى كرد، و به آنچه برايشان ميسّر شد، بسنده مى كردند، ضرورتى براى رجعت آنها وجود ندارد. اين گروه، همان مردم متوسّطاند.

به بيان ديگر، مقتضاى عدل الهى، آن است كه فرصت عمل براى همه فراهم آيد و در قيامت، كسى نتواند بگويد: اگر شرايط و فرصت ديگرى مى داشتم، مى توانستم بيشتر در راه خدا مجاهده كنم. بر اين اساس، متوسّطان از مردم، اعم از مؤمن و كافر، به آنچه رخ داده، اكتفا مى كنند. دو گروه نخبه باقى مى ماند: گروه كافران كه از همه ظرفيت خود، بهره گرفته و هر چه توانسته اند، كرده اند. آنان دستشان باز بوده و اگر بيشتر عمر مى كردند، به همان طريق قبلى ادامه مى دادند؛ و گروه مؤمنان طراز بالا، كه دستشان براى بسيارى از كارها بسته بوده و نتوانسته اند تمام ظرفيت خود را تحقّق بخشند و تنها در دولت عدل آخر الزمان است كه فرصت چنان اعمالى را پيدا مى كنند. حكمت بالغه پروردگار، اقتضا مى كند كه چنان فرصتى را براى اين مردمان نيك سيرت فراهم آورد.[۵۱]

ادلّه اثبات رجعت

براى اثبات رجعت، به چهار دليل: قرآن، احاديث، عقل و اجماع، تمسّك جسته اند. مهم ترين ادلّه رجعت، ادلّه قرآنى و حديثى است. به همين سبب، اين ادلّه را مقدّم مى داريم.

ادله قرآنى رجعت

ادلّه متعدّدى از قرآن كريم بر وقوع، و به طريق اولى بر امكان رجعت دلالت دارند كه برخى از آنها در بحث از تاريخ رجعت گذشت. البتّه براى اثبات امكان رجعت، كافى است كه به ادلّه معاد - كه در قرآن فراوان اند - مراجعه شود؛ زيرا ماهيت رجعت و معاد، يكى است و تنها ظرف آنها تفاوت دارد. بنا بر اين، قابليت قابل، وجود دارد. حال اگر كسى بدون نشان دادن هيچ تناقضى در رجعت، امكان آن را انكار مى كند، در واقع به قدرت خدا كفر ورزيده است.[۵۲]بنا بر اين، استبعادهاى جمعى از مخالفان، از بى خبرى است و يا از سر لجاجت.

آياتى كه به نوعى بر رجعت دلالت دارند، فراوان اند و در اين جا، تنها تعدادى را كه با صراحت بيشترى بر رجعت در آينده دلالت دارند و قابل تأويلِ ديگر نيستند، خواهيم آورد، هر چند مفسّران اهل سنّت، به دليل مخالفت جدّى با رجعت، تلاش هاى زيادى براى تأويل آنها كرده اند:

۱. «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ.[۵۳]

مى گويند: پروردگارا! دو بار، ما را به مرگ رسانيدى و دو بار، ما را زنده گردانيدى. به گناهانمان اعتراف كرديم. پس آيا راه بيرون شدنى [از آتش ]هست؟».

اين آيه از دو بار مردن و زنده شدن ياد مى كند. با توجّه به اين كه مرگ، تنها در جايى معنا دارد كه پيش از آن زندگى باشد، نمى توان برخى تفاسير[۵۴]را كه مرگ اوّل را مربوط به نبودن قبل از خلقت معنا كرده اند، پذيرفت. جمله «أمَتَّنا»، بر اين دلالت دارد كه گوينده، هويّتى دارد و دو مرگ را درك كرده است، در حالى كه پيش از به وجود آمدن، هويّتى براى گوينده متصوّر نيست تا بگويد «أمَتَّنا». پس از بازگشت به زندگى در قيامت نيز ديگر مرگى نيست. حتّى اگر نبود قبل از خلقت را «مرگ» به حساب آوريم، امّا «ميراندن» به حساب نمى آيد؛ زيرا در ميراندن، شرط است كه فرد، قبل از مردن، زنده باشد. اين آيه، از «ميراندن» سخن مى گويد، نه از «مرگ». پس اين تفسير نمى تواند درست باشد.

سُدّى[۵۵]، مرگ اوّل را در دنيا و زنده شدن اوّل را در قبر مى داند كه در آن جا مورد خطاب قرار مى گيرد، سپس مى ميرد و مجدّداً در قيامت زنده مى شود. ابن كثير ضمن بيان گفته سدى، نظر ابن زيد را نيز نقل مى كند كه بر اساس آن، يك زندگى در عالم ذَر است و يكى در عالم دنيا و دو مرگ نيز در پى هر زندگى است. وى هر دو را رد مى كند و مى گويد: لازمه آنها، اين است كه سه زندگى و مرگ داشته باشند.[۵۶]البتّه استدلال وى مخدوش است؛ زيرا با اين حساب، سه زندگى و دو مرگ درست مى شود، نه سه مرگ؛ زيرا پس از آخرين زندگى، يعنى حيات اخروى، ديگر مرگى در كار نيست.

فخر رازى نيز از جمع زيادى از عالمان و مفسّران[۵۷]ياد مى كند كه معتقدند اين آيه بر اين دلالت دارد كه پس از مرگ و قبل از قيامت، زندگى ديگرى در قبر وجود دارد كه پس از آن دوباره در قبر مى ميرد.[۵۸]تفسير مرگ در قبر، پذيرفتنى نيست؛ زيرا قبر، جايگاه مرگ انسان است و با خود مرگ، در واقع، حيات برزخى آغاز مى شود، نه اين كه ابتدا مرده باشد و سپس حياتى ديگر پيدا كند.[۵۹]البتّه خود وى، اين تفسير را نمى پذيرد؛ امّا نشان مى دهد كه از منظر بسيارى از مفسّران اهل سنّت، اين آيه بر حياتى ديگر قبل از قيامت دلالت دارد. اين، نوعى رجعت است، هر چند با رجعت شيعه تفاوت دارد.

در مجموع بايد پذيرفت كه از اين آيه، سه زندگى فهميده مى شود. زندگى اوّل را بايد ملاك ساختِ «هويت انسان» دانست، كه زمينه ساز دو مرگ و دو احياى پس از مرگ مى شود. در آيه نيز ابتدا دو مرگ و پس از آن، دو احيا آمده است. بنا بر اين، تنها با پذيرش رجعت مى توان دو مرگ را به خوبى تفسير كرد. اين تفسير از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.[۶۰]

۲. «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَْشْهَادُ.[۶۱]در حقيقت، ما فرستادگان خود و كسانى را كه گرويده اند، در زندگى دنيا و روزى كه گواهان برپاى مى ايستند، قطعاً يارى مى كنيم».

بسيارى از فرستادگان و اولياى خداوند، در زندگى دنيا يارى نشدند. آنان، يا كشته شدند و يا به اهداف متعالى شان در زندگى دنيا دست نيافتند؛ امّا از سوى ديگر، خداوند، وعده نموده كه آنان را در دنيا و آخرت يارى كند.

مفسّران اهل سنّت در تفسير اين آيه، راه هاى مختلفى رفته اند و تأويل هاى گوناگونى ارائه كرده اند. فخر رازى ناچار شده است براى اين كه با وجود كشته شدن و شكست ظاهرى رسولان و مؤمنان، يارى شدن دنيوى آنان را درست كند، به هفت تأويل دست بزند. اين هفت تأويل، عبارت اند از: كمك شدن با حجّت و استدلال، يارى شدن با زنده ماندن نام آنان، انتقام گرفتن خون آنان، مدح و ستايش مردمان، نورانيت و يقين باطنى آنان، كوتاه بودن دولت باطل، محظورات و مشكلات پيش آمده براى آنان، به دليل اين كه موجب افزايش مقام و مرتبت آنان مى گردد.[۶۲]

غالب مفسّران اهل سنّت، يك يا چند تأويل از اين تأويلات را انتخاب كرده اند.[۶۳]برخى نيز تأويلاتى ديگر افزوده اند، از جمله: نگريستن به عاقبت كار جهان،[۶۴]اقتداى مردمان به سيره آنان[۶۵]و كفايت نصرت غالب رسولان.[۶۶]چنان كه ملاحظه مى شود، هيچ يك از اين تأويلات، در جايى كه تفسير درست و مطابق ظاهر آيه وجود دارد، پذيرفتنى نيستند. افزون بر اين، هر گونه تأويلى بايد مستند به دليل و قرينه باشد و اين مفسّران، هيچ دليلى بر تأويلات ياد شده، اقامه نكرده اند.

تنها تفسير درست بى تأويل، پذيرش رجعت آنها در آخر الزمان است كه روز نصرت حق و از بين رفتن باطل است. آيات متعدّدى با اين مضمون وجود دارند كه در آنها وعده يارى خداوند داده شده يا گفته شده كه خدا و فرستادگانش پيروز خواهند بود، كه البتّه تنها مى توان به عموميت آنها استناد كرد و به عنوان شواهد تقويت كننده استدلال از آنها بهره گرفت.[۶۷]

آيه مورد بحث، به صراحت، يارى رسولان و مؤمنان را در زندگى دنيا بيان كرده است و معناى اوّليه و روشن يارى، پيروزى و غلبه آنان بر مخالفان است. در تفسير القمّى، حديثى از امام صادق عليه السلام در توضيح آيه آمده است كه همين تفسير را مى كند و پيروزى رسولان و مؤمنان را در رجعت مى داند.[۶۸]۳. «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ.[۶۹]و آن روز كه از هر امّتى، گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مى گردانيم. پس آنان نگاه داشته مى شوند تا همه به هم بپيوندند».

اين آيه دلالت دارد كه گروهى از كافران، رجعت مى كنند. امام باقر عليه السلام در برابر مخالفان رجعت، اين آيه را دليلى بر وقوع رجعت در آينده مى نمايد:

قالَ لى أبو جَعفَرٍ عليه السلام : يُنكِرُ أهلُ العِراقِ الرَّجعَةَ؟ قُلتُ : نَعَم . قالَ : أما يَقرَؤونَ القُرآنَ : «وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً»[۷۰]الآية.

ابو بصير گفت: امام باقر عليه السلام پرسيد: «آيا اهل عراق، رجعت را انكار مى كنند؟». گفتم: بله. فرمود: «آيا قرآن را نخوانده اند كه: (و آن روز كه از هر امّتى، گروهى از كسانى را كه آيات ما را تكذيب كرده اند، محشور مى گردانيم).

اهل سنّت اين آيه را دليل بر حشر در قيامت گرفته اند. قّمى در تفسيرش به نقل از امام صادق عليه السلام به اين گروه پاسخ مى دهد:

أيَحشُرُ اللَّهُ فِى القِيامَةِ مِن كُلِّ اُمَّةٍ فَوجاً وَ يَدَعُ الباقينَ؟ ! إنَّما آيَةُ القِيامَةِ قَولُهُ : «وَ حَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا»[۷۱].[۷۲]

يا در قيامت، گروهى از هر امّتى محشور مى شوند و بقيّه رها مى گردند؟ [چنين نيست. اين مربوط به رجعت است ] آيه قيامت، اين است: «و آنها را محشور مى كنيم و كسى از آنها بر جاى نمى ماند»[۷۳].موم مفّسران اهل سنّت، اين آيه را مربوط به حشر در قيامت دانسته اند و بدون جواب دادن به اشكال ياد شده به تفاوت ميان دو حشر ذكر شده در آيه اشاره نكرده اند.[۷۴]برخى تفسيرها در بيان تفاوت دو حشر گفته اند كه حشر عمومى (در آيه ۴۷ سوره كهف) براى همه است و حشر در آيه مورد بحث، خاصّ كافران است كه بعد از حشر كلّى اتفاق مى افتد و براى عذاب كردن آنهاست.[۷۵]

اوّلاً، چنين برداشتى از آيه، هيچ دليل و شاهدى ندارد. ثانياً، آن ديگر حشر نيست؛ زيرا در حشر به معناى لغوى، سه قيد وجود دارد: برانگيختن، جمع كردن و راندن،[۷۶]در حالى كه كافران، قبل از اين از قبور برانگيخته شده اند و دوباره برانگيخته نمى شوند و حشر مجدّد برايشان بى معنا است. در حشر به معناى اصطلاحى نيز لازم است كه جمع كردن از قبور باشد كه با تفسير ياد شده، كافران قبلاً محشور شده اند و حشر مجدّد آنها تحصيل حاصل و بى معناست.

در اين ميان، آلوسى به نقل از طبرسى در مجمع البيان، به نظريّه شيعه اشاره و آن را رد مى كند؛ امّا مى گويد: نهايت چيزى كه از اين آيه فهميده مى شود، رجعت گروهى از كافران است و جزئيات عقايد شيعه در اين باره به وسيله اين آيه اثبات نمى شود؛ بلكه تنها اصل رجعت اثبات مى گردد.[۷۷]البتّه آلوسى نگفته كه كدام مفسّر شيعى تلاش كرده تا جزئيات رجعت را با اين آيه اثبات كند، افزون بر اين كه خود وى مى گويد: طبرسى نيز تنها اصل رجعت را از آيه استفاده كرده است، نه بيشتر.[۷۸]بنا بر اين، مى توان گفت: با اين آيه اصل رجعت اثبات مى شود و جزئيات آن را احاديث بيان مى كنند.

۴. «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكنَاهَا أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ.[۷۹]

و بر [مردم ]شهرى كه آن را هلاك كرده ايم، بازگشتشان [به دنيا]حرام است».

مضمون آيه اين است كه رجعت براى گروه هايى از مردم جايز، امّا براى گروه هايى، حرام است؛ زيرا اگر رجعت بر همه حرام باشد، گفته نمى شود كه بر هلاك شدگان حرام است و آنان باز نخواهند گشت. از سوى ديگر نمى توان گفت كه اين آيه مخصوص قيامت است؛ زيرا در قيامت، همه باز مى گردند تا به حساب اعمالشان رسيدگى شود، چه هلاك شده و چه غير هلاك شده. بنا بر اين، تنها تفسير صحيح، اين مى شود كه بپذيريم گروهى از غير هلاك شدگان، باز خواهند گشت؛ امّا هلاك شدگان، بازگشت ندارند.

اين تفسير از امير مؤمنان عليه السلام ،[۸۰]و از امام باقر و امام صادق عليه السلام روايت شده است[۸۱]و اين آيه بهترين دليل بر رجعت است.

مفسّران اهل سنّت، در تفسير اين آيه چند دسته شده اند. برخى هلاك و رجوع را مطابق ظاهر آيه، مادّى و جسمانى مى دانند و در باره اين پرسش كه : «اگر رجعتى براى هيچ كس واقع نمى شود، چرا خداى متعال در اين آيه حكم عدم بازگشت را به اقوام هلاك شده، اختصاص داده است؟»، سكوت كرده اند.[۸۲]

دسته ديگر، هلاك و رجوع را معنوى در نظر گرفته اند و گفته اند: مراد، آن است كه خداوند، هلاك برخى را مقدّر كرده است؛ زيرا آنان از گناه و كفر خويش باز نمى گردند. اينان مجبور شده اند: چند تأويل و چند تقدير درست كنند كه همه آنها خلاف ظاهر آيه است.[۸۳]

دسته سوم، هر دو احتمال را داده اند.[۸۴]طبرى ضمن اشاره به نظر امام باقر عليه السلام و مسئله رجعت، احتمال دوم را ترجيح مى دهد. استدلال وى براى ترجيح احتمال دوم، اين است كه خداى متعال از كار خودش در قبال كسانى خبر مى دهد كه از پاسخ مثبت به رسولان اجتناب كرده اند، نه از هلاك كردن كسانى كه كفر ورزيده اند يا كار نيك نكرده اند.

اين استدلال، مخدوش است؛ زيرا اشكالى ندارد كه خداوند، سرنوشت كسانى را كه با رسولان مخالفت كرده اند و به آنان كفر ورزيده اند، بيان كند و بگويد: آنان رجعت نخواهند كرد. افزون بر اين، تأويل طبرى - كه به تبع عكرمه و ديگران است - ، خلاف ظاهر آيه است و دليلى بر ضرورت و جواز اين تأويل وجود ندارد.[۸۵]

۵ . «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكمْ مِنْ كتَابٍ وَ حِكمَةٍ ثُمَّ جَاءَكمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلَى ذلِكمْ إِصْرِى قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ.[۸۶]

و [ياد كن ] هنگامى را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه هر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم، سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست، تصديق كرد، البتّه به او ايمان بياوريد و حتماً يارى اش كنيد. [آن گاه ]فرمود: «آيا اقرار كرديد و در اين باره پيمانم را پذيرفتيد؟». گفتند: آرى، اقرار كرديم. فرمود: «پس گواه باشيد و من با شما از گواهانم»».

اين آيه از پيمانى جدّى و مؤكّد ياد مى كند كه خدا از پيامبران گذشته گرفته و بر اساس آن بايد به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايمان بياورند و او را يارى دهند. خداوند، اين پيمان را با انواع تأكيدها و اقرار گرفتن و شاهد گرفتن تشديد مى كند. اين يارى هنوز به طور روشن و كامل واقع نشده است و انتظار مى رود در رجعت اتّفاق افتد و اگر اتّفاق نيفتد، با اين همه تأكيد و پافشارى بر اين پيمان، سازگار نيست.

البتّه مى توان مصاديق ضعيف ترى از يارى را در نظر گرفت كه قبلاً واقع شده باشد. مثلاً به وسيله دعوت پيروانشان به پذيرش پيامبرى كه بعد خواهد آمد،[۸۷]يا اين  كه مقصود از انبيايى كه از آنها پيمان گرفته شده، خود آنها نباشند، بلكه فرزندانشان باشد.[۸۸]برخى نيز مراد از رسول را پيامبر اسلام ندانسته اند و آن را تعميم داده اند و گفته اند: هر پيامبر جديدى كه آمد، قبلى ها بايد به او ايمان بياورند و يارى اش كنند؛ امّا اين معانى با ظهور اوّليه آيه سازگار نيست و تا مجبور، نباشيم نبايد به اين تأويلات دست بزنيم، افزون بر اين كه هر تأويلى محتاج قرينه و دليل است و هيچ دليلى براى اين تأويلات ذكر نشده است.

اكثر اين مفسّران، قرائتى ديگر را نقل مى كنند كه به كلّى معنا را تغيير مى دهد. آنها به جاى لفظ «ميثاق النبيّين» از لفظ «ميثاق اُهل الكتاب» استفاده كرده اند تا ديگر نيازى به اين تأويلات نباشد؛ ولى هيچ يك آن را ترجيح نداده اند.[۸۹]

ابن كثير از امام على بن ابى طالب عليه السلام و ابن عبّاس نقل مى كند كه به نظر آنان اين آيه مى گويد كه اگر پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله مبعوث شد و آن انبيا زنده باشند، بايد به او ايمان آورند و يارى اش كنند.[۹۰]ظاهراً ابن كثير نمى خواهد رجعت را بپذيرد و زنده بودن ديگر پيامبران را در زمان حيات پيامبر اسلام، امرى فرضى در نظر مى گيرد؛ امّا با روايتى كه نقل مى كند، اين موضوع را روشن مى كند كه در نظر برخى صحابه امكان چنين هم زمانى اى وجود دارد. از طرف ديگر، خداوند متعال پيمانى بى خاصيت و بى مصداق از انبيا نمى گيرد، آن هم چنين پيمان غليظ و مستحكمى. اين پيمان بايد مصداق پيدا كند و مصداق آن، تنها در رجعت است. حديثِ ياد شده را تعدادى ديگر از مفسّران اهل سنّت نقل كرده اند.[۹۱]در روايت تفسير النعمانى از امير مؤمنان عليه السلام براى اثبات رجعت به چند آيه قرآن، از جمله به اين آيه استناد شده است.[۹۲]اين آيه اگر دليلى قاطع بر اثبات رجعت نباشد، دست كم تأييد آن است.

ادّله حديثى رجعت

احاديثِ نقل شده از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام در باره رجعت، به حدّى است كه براى فردى منصف و بى تعصّب، جايى براى ترديد باقى نمى گذارد كه از منظر اسلام، رجعت، امرى حتمى و واقعى است. در كتاب هاى حديثى و تاريخى و كتاب هايى كه در باب زيارت نوشته شده اند، احاديث بسيارى هستند كه مستقيم يا نامستقيم به رجعت، اشاره دارند. اين موضوع در احاديث اهل سنّت نيز يافت مى شود.

احاديث شيعه در اين باب، چند دسته اند. برخى از آنها مربوط به اصل رجعت و برخى، مربوط به خصوصيات رجعت اند. در اين ميان، احاديث صحيح و قابل اعتماد زيادى يافت مى شوند كه به چند دسته از آنها اشاره مى شود:

۱. مشابهت اين امّت با امّت هاى پيشين. دسته اى از احاديث مى گويند: آنچه در امّت پيشين رخ داده است، عيناً در اين امّت نيز رخ مى دهد و از جمله اين امور، رجعت است.[۹۳]اگر اين احاديث از معصوم عليه السلام وارد شده باشند، به اين معنا نيستند كه تمام جزئيات زندگى آنها در اين امّت نيز پديد مى آيد؛ بلكه ظاهر اين احاديث، به امورى اشاره دارد كه به مسائل دينى مربوط اند.

۲. بيان اصل اعتقاد به رجعت. عبد اللَّه بن عطا از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه در مِنا گروهى از عراق به ديدار پدرش امام زين العابدين عليه السلام آمدند و از جنگ مردگان با زندگان پرسيدند و پدرش از اين كه اعتقاد به رجعت در ميان آنها زنده بود، شادمان گرديد و خنديد و اصل مطلب را تأييد نمود.[۹۴]

در حديثى ديگر حسن بن شاذان واسطى از امام رضا عليه السلام حكايت مى كند كه ايشان در پاسخ شكايت وى از ظلم اهل واسط، دستور به شكيبايى تا برپايى دولت حق دادند و از روزگارى گفتند كه ستمگران در آن از قبر برمى خيزند و بر صدق وعده هاى پيامبران، گواهى مى دهند.[۹۵]

۳. دو نوع مرگ. در احاديثى، براى مؤمنان، دو نوع از دنيا رفتن ترسيم شده است. در اين احاديث، با استناد به آيه: «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لإَِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ؛[۹۶]و اگر بميريد يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى گرديد» ، مرگ عادى از كشته شدن، متمايز شده و براى مؤمنان، هر دو نوع مرگ، بيان گرديده است. زراره در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: كسى كه در راه خدا كشته شده، بايد به دنيا باز گردد تا مرگ عادى را درك كند.[۹۷]

در حديثى ديگر، صفوان بن يحيى از امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه در رجعت، هر كس از مؤمنان كه در زندگى قبلى كشته شده، مى ميرد و هر كه قبلاً مرده، كشته مى شود.[۹۸]۴. ويژگى هاى رجعت كنندگان. در احاديث، تنها براى گروه هاى خاصّى، امكان بازگشت در نظر گرفته شده است. در تعداد زيادى از احاديث، رجعت، مخصوص مؤمنان خالص و كافران خالص است و ساير مؤمنان و كافران، رجعت ندارند.[۹۹]

۵ . اختيار دادن به مؤمن براى بازگشت. برخى احاديث از باخبر كردن مؤمن در قبر از ظهور امام زمان عليه السلام و اختيار دادن به او در انتخاب بازگشت به دنيا يا ماندن در برزخ حكايت دارند.[۱۰۰]

۶. جنگ با دجّال. ابو حمزه ثمالى در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: «هر كس مى خواهد با پيروان دجّال بجنگد، با كسانى بجنگد كه بر خون عثمان مى گريند يا بر اهل نهروان (خوارج) مى گريند...». و اگر مرده باشند، خداوند آنها را زنده مى كند تا دجّال را درك كنند.[۱۰۱]

۷. نام و نشان رجعت كنندگان. در پاره اى از احاديث، به نام و تعداد كسانى كه از برخى مناطق رجعت مى كنند، اشاره شده است. مفضّل بن عمر - كه از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام است - ، از اين امام روايت كرده كه ۲۵ نفر از كوفه و هفت نفر اصحاب كهف و برخى ديگر از بزرگان مانند سلمان و تعدادى از قوم موسى عليه السلام بازگشت مى كنند. به نام برخى پيامبران نيز اشاره شده است.[۱۰۲]

۸ . بازگشت انبيا و اوليا. فيض بن ابى شيبه از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه با قرائت آيه: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ... » فرموده: همه انبيا از آدم به بعد، به پيامبر خدا ايمان مى آورند و به دنيا باز مى گردند و در ركاب امير مؤمنان عليه السلام خواهند جنگيد.[۱۰۳]

اين حديث صحيح، هم به اصل رجعت اشاره دارد و هم رجعت انبياى الهى و امير مؤمنان عليه السلام را بيان مى كند. در برخى احاديث، بر رجعت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و امام على عليه السلام ، تصريح خاص شده است.[۱۰۴]

۹. شبهات به حقّانيت رجعت. گروهى ديگر از احاديث، به زيارت هاى امامان عليهم السلام مربوط اند. در بسيارى از زيارت نامه ها شهادت مى دهيم كه رجعت امامان عليهم السلام ، حق است و از خداوند متعال درخواست مى كنيم كه ما را نيز در رجعت آنها شريك سازد و به دنيا باز گرداند.[۱۰۵]۱۰. اوّلين رجعت كنندگان. برخى احاديث، اوّلين رجعت كننده را امام حسين عليه السلام معرّفى كرده اند.[۱۰۶]همچنين در پاره اى از احاديثِ مربوط به بازگشت انبيا و اوليا، ترتيب آمدن آنها نيز ذكر شده است.

احاديث ديگرى وجود دارند كه از مضاعف بودن عمر افراد در رجعت سخن مى گويند[۱۰۷]يا از تعجّب ميان جمادى و رجب به دليل ملاقات مردگان با زندگان.[۱۰۸]اين احاديث، ضعيف اند و ما در استدلال بر رجعت نيازى به استناد به آنها نداريم.

ساير ادلّه رجعت

بسيارى از علماى شيعه براى اثبات رجعت، از اجماع يارى گرفته اند. در اين مورد كه اعتقاد به رجعت در ميان شيعيان، بويژه در عصرهاى متقدّم، اجماعى بوده، ترديدى نيست. اين موضوع را مخالفان نيز قبول دارند؛[۱۰۹]امّا اين اجماع، در صورتى حجّيت دارد كه طريقى قاطع براى اثبات نظر معصوم عليه السلام باشد. با وجود ادلّه متعدد قرآنى و حديثى، نيازى به استناد به اجماع براى اثبات نظر معصوم عليه السلام باقى نمى ماند، هر چند وجود چنين اجماعى، اطمينان به وقوع رجعت را بالا مى برد و جايى براى  ترديد باقى نمى گذارد.

برخى انديشمندان[۱۱۰]خواسته اند از آنچه در حكمت هاى رجعت گفته شد، استدلالى عقلى بر ضرورت آن بياورند. آنان سعى كرده اند كه با چينش مقدّمات چهارگانه، بگويند: موانعى براى فعليت يافتن خاصيت وجودىِ پيامبر صلى اللّه عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام وجود داشته كه نمى تواند استمرار يابد؛ زيرا «القسر لا يدوم؛ قسر[۱۱۱]نمى تواند دائمى باشد». بنا بر اين، عقلاً بايد رجعت اتّفاق بيفتد.

اين استدلال از چند جهت مخدوش است. مى توان پرسيد: كدام دليل عقلى اثبات كرده است كه بايد خاصيت وجودى هر موجودى، فعليت پيدا كند؟ نهايت چيزى كه مى توان گفت، اين است كه ايجاد فرصت براى تكميل اين ظرفيت هاى وجودى از نظر عقلى، استحسان دارد؛ امّا نمى توان از آن ضرورت و الزام را نتيجه گرفت.

ثانياً قاعده «القسر لا يدوم» اگر درست باشد، در امور طبيعى جارى مى شود؛ امّا در امور انسانى كه با اراده هاى مردم سر و كار پيدا مى كنيم، سخن گفتن از قسر، درست نيست. آن جا قسرى در كار نيست، تا اين كه در دائمى بودن يا نبودن آن گفتگو شود.

بله، همچنان كه گفته شد، مى توان از استحسان اين امور سخن گفت؛ امّا اثبات ضرورت عقلى، نيازمند استدلالى قوى تر و مؤونه اى بيشتر است. در اين گونه امور، نيازى به تكلّف براى اثبات عقلى نيست؛ زيرا ادله محكم قرآنى و حديثى، بر امكان و وقوع رجعت وجود دارند. احاديث مربوط نيز فراتر از حدّ تواترند.

ادلّه و شبهات مخالفان رجعت

مخالفان رجعت، سعى كرده اند براى موضع خود، ادلّه اى بياورند. شيخ حرّ عاملى، شبهات آنان را به تفصيل نقل كرده و پاسخ داده است.[۱۱۲]برخى از آنها صرفاً استبعاد[۱۱۳]است و برخى ديگر، استناد به ادلّه نقلى و برخى ديگر، ادّعاى نداشتن دليل بر اثبات رجعت؛ امّا چنان كه پيش تر ملاحظه شد، با وجود ادلّه قرآنى بر وقوع رجعت، نه جايى براى استبعاد وجود دارد و نه ادّعاى بى دليلى پذيرفتنى است.

بنا بر اين، تنها بايد ديد آيا دليلى بر نفى رجعت وجود دارد كه با ادلّه اثبات رجعت، تعارض كند يا نه. مهم ترين استدلال هاى مخالفان به شرح زير است:

۱.خداى متعال، تقاضاى بازگشت عدّه اى را هنگام مرگ رد مى كند. چگونه مى توان پذيرفت كه پس از مرگ باز گردند. قرآن كريم مى فرمايد:

«حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.[۱۱۴]

چون مرگ به يكى از آنان رسد، مى گويد: «پروردگارا! مرا برگردان تا كارهاى شايسته اى ن كه ترك كرده ام، به جا آورم». هرگز! اين سخنى است كه وى مى گويد و در جلوشان برزخى است تا روزى كه مبعوث شوند»».

قرآن، ادّعاى درخواست كنندگان بازگشتن را تكذيب مى كند و مى فرمايد:

«وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.[۱۱۵]

و اگر هم باز گردانده شوند، قطعاً به آنچه از آن منع شده بودند، بر مى گردند و آنان دروغگويند».پاسخ: با استفاده از آيات ذكر شده و توجّه به معناى رجعت، مى توان فهميد كه ميان رجعت اصطلاحى و اين آرزوى كافران، دست كم، چهار تفاوت وجود دارد:

يك. درخواست بازگشت كافران به هنگام مرگ، براى از سرگيرى عمل است؛ امّا رجعت كافران در آخر الزمان، براى عمل نيست و هيچ فرصتى براى اصلاح اعمال به آنان داده نمى شود. حتّى اگر كافران بخواهند آن زمان ايمان بياورند، اين ايمان، مفيد نيست؛ زيرا به فرموده قرآن:

«يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ آياتِ برَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فى إيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ.[۱۱۶]

روزى كه برخى نشانه هاى خدا آشكار شوند، ايمان كسى كه پيش از آن، ايمان نياورده، يا به هنگام ايمان، كار نيكى انجام نداده است، براى او سودى نخواهد داشت. بگو: چشم به راه باشيد، ما نيز چشم به راهيم!».

ظهور امام مهدى عليه السلام ، يكى از آيات پروردگار است كه پس از آن، ديگر ايمان كافران، پذيرفته نخواهد شد. بر اين موضوع در تعدادى از احاديث اسلامى، تأكيد گرديده است.

دو. اراده كننده در رجعت، خداوند است؛ امّا درخواست بازگشت كافران، از سوى خود آنهاست. به عبارت ديگر، در هنگام ديدن نشانه هاى مرگ، كافران مى خواهند فرصتى ديگر باره بيابند تا شايد در زندگى دنيا كارى نيك كنند و توشه اى براى آخرت برچينند؛ امّا در رجعت، آنان هيچ تمايل به بازگشت ندارند؛ زيرا در اين بازگشت، فرصتى براى عمل ندارند؛ بلكه به هدفى ديگر باز گردانده مى شوند.

سه. هدف در رجعت، مجازات كافران است؛ امّا هدف كافران از تقاضاى بازگشت به دنيا در هنگام ديدن نشانه هاى مرگ، رهايى از مجازات برزخ و آخرت است.

چهار. در تحقّق هدف رجعت، تخلّفى نيست؛ ولى در تحقّق هدف كافران، تخلّف هست؛ يعنى آنان دروغ مى گويند و چنان كه قرآن مى گويد، اگر باز گردند، به وعده هايشان عمل نمى كنند.

۲. بازگشت كافران به دنيا پس از ديدن عذاب هاى برزخ و ديدن آنچه پس از مرگ رخ مى دهد، موجب مى شود كه آنان فرصتى ديگر براى عمل پيدا كنند و با يقينى كه پيدا كرده اند، به عمل بپردازند. در اين صورت، ديگر جايى براى مجازات آنها باقى نمى ماند و تفاوتى با مؤمنان نخواهند داشت و اين، بى عدالتى است.

پاسخ: خداوند متعال، چنين فرصتى را براى كافران و مجرمان فراهم نمى سازد. آنان خواهان بازگشت به دنيا براى عمل نيك هستند؛ امّا اين خواسته اجابت نمى شود. خواسته آنان، از هنگام ديدن نشانه هاى مرگ آغاز مى گردد[۱۱۷]و در صحراى محشر، تكرار مى شود و مى گويند: خدايا! اينك چشمان ما گشوده شد و زين پس، گوش به فرمان تو خواهيم بود. ما را باز گردان تا كار نيك كنيم. ديگر يقين آورديم.[۱۱۸]در اين جا پاسخى به آنان داده نمى شود، تا اين كه آنان را به نزديكى دوزخ مى برند و آتش را از نزديك مشاهده مى كنند. در اين حال به التماس مى افتند و آرزو مى كنند كه كاش از جمله مؤمنان بودند و نشانه هاى پروردگار را انكار نمى كردند. در اين جا خداوند متعال بر اين موضوع تأكيد مى كند كه باز نمى گردند؛ امّا اگر هم باز گردند، به همان كارهايى باز خواهند گشت كه از آنها نهى شده اند و آنان دروغ مى گويند.[۱۱۹]آنان پس از اين كه وارد آتش شدند و گرما و غل و زنجير داغ و آب هاى جوشان را چشيدند، فريادشان بلند مى شود كه: پروردگارا! ما را از اين جا خارج ساز. قول مى دهيم كه كارهاى نيك كنيم و گذشته را جبران نماييم. به آنان با زبانى خرد كننده خطاب مى رسد كه: ساكت شويد و سخن نگوييد. مگر به قدر كفايت به شما عمر نداديم تا پند گيريد؟! مگر براى شما به قدر كافى انذار دهندگان نيامدند؟! حال بچشيد كه امروز ياورى براى ستمكاران وجود ندارد.[۱۲۰]

بنا بر اين، بازگشتى براى كافران وجود ندارد و اگر هم باز گردند، اعمال نيك نخواهند كرد و عدالت بر هم نمى خورد. افزون بر اين، رجعت اصطلاحى اصلاً ربطى به اين تقاضاى بازگشت كافران ندارد. رجعت، براى مجازات است و آن هم مخصوص عدّه اى اندك از رئوس گم راهى و كفر است.

۳. قرآن فرمايد: «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكنَاهَا أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ.[۱۲۱]

و بر [مردم ] شهرى كه آن را هلاك كرده ايم، بازگشتشان [به دنيا] حرام است».

بنا بر اين، قرآن به صراحت، رجعت را رد مى كند.

پاسخ: با توضيحى كه پيش تر در باره اين آيه داده شد، معلوم شد اين آيه نه تنها مخالف رجعت نيست، بلكه از بهترين ادلّه براى اثبات رجعت است؛ زيرا آيه مى گويد گروهى خاص باز گشت ندارند و لازمه اش اين است كه گروهى ديگر بازگشت دارند.

ممكن است گفته شود كه رجعت كنندگان، هم از مؤمنان اند و هم از كافران. اگر هلاك شدگان، از كافران باشند، آن گاه رجعت آنان، بر اساس اين آيه، ناممكن است؛ امّا بايد توجّه داشت كه رجعت كافران، به منظور چشيدن عذاب دنيوى است. كسانى كه هلاك شده اند، يك بار اين عذاب را چشيده اند و ديگر نيازى به رجعت آنان نيست. همچنين نبايد فراموش كرد كه همه كافران و مشركان، هلاك نشده اند. اقوامى اندك از آنان به هلاكت رسيده اند. بسيارى مانده اند تا دوره رجعت آنان فرا برسد و براى مجازات باز گردند.

۴. «أَ لَمْ يَرَوْا كمْ أَهْلَكنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ.[۱۲۲]

مگر نديده اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان بازنمى گردند؟».

پاسخ: اين آيه نيز مانند آيه سابق است كه از بازگشت نيافتن گروه هايى سخن مى گويد كه هلاك شده اند و نمى تواند نافى رجعت باشد. در واقع از اين دو آيه استنباط مى شود كه نسل هاى هلاك شده، به دليل اين كه يك بار عذاب دنيوى شده اند، ديگر بازگشتى ندارند تا دوباره عقوبت شوند و تنها عذاب برزخ و حساب و كتاب آخرت پيش روى آنان است؛ امّا كسانى كه در دنيا عذاب نشده اند و سزاوار آن هستند، بازگشت دارند.

۵ . برخى، اشكالى عقلى مطرح مى كنند و مى گويند: برگشت گناهكاران، به يكى از دلايل زير انجام مى شود: مجازات، اذيّت يا بيان خيانت آنها به مردم. مجازات را در آخرت خواهند كشيد و مجازات دنيوى آنها ظلم است. اذيّت را در قبر خواهند ديد. بيان خيانت آنها نيز در اين زمان فايده ندارد، براى مردم زمان خودشان مفيد است، نه مردم زمان ديگر.[۱۲۳]

پاسخ: احاديث باب رجعت، تصريح دارند كه باز گرداندن مجرمان، براى مجازات دنيوىِ آنان است و مجازات دنيوى، هيچ منافاتى با عذاب آخرت ندارد و ظلم نيست، چنان كه اگر قاتلى را در دنيا قصاص كنند، باز هم در آخرت عذاب در انتظارش هست. چشيدن شيرينى اجراى عدالت در دنيا، حق مظلومان است. بنا بر اين، نبايد اجراى اين حق را منافى عذاب آخرت دانست. همچنين مى توان بيان خيانت آنان را براى ديگران، از جمله دلايل رجعت آنها دانست. اين بيان، تنها براى مردم زمان خودشان مفيد نيست؛ بلكه براى مردم هر زمانى مفيد است و مى تواند درسى عبرت آميز باشد.

۶. چنان كه پس از اين خواهد آمد، رجعت امامان عليهم السلام در زمان امام زمان عليه السلام اتّفاق خواهد افتاد. به ادلّه عقلى و نقلى اثبات شده كه ممكن نيست يك چشم به هم زدن زمين، از حجّت، خالى بماند، و ممكن نيست غير افضل بر افضل مقدّم شود... با اين مقدّمات، رجعت معنا ندارد؛ چون لازم مى آيد يا امام مهدى عليه السلام از امامت عزل شود، در صورتى كه بر حسب ادلّه، امامت او تا قيامت ادامه دارد، يا غير افضل - يعنى امام زمان عليه السلام بر افضل - ، يعنى امير مؤمنان عليه السلام يا امام حسين عليه السلام - مقدّم باشد و يا عدد امامان از دوازده نفر زيادتر باشد و رياست امام، عمومى نباشد.[۱۲۴]

پاسخ: اوّلاً اگر امامت غير افضل به امر و اجازه خود افضل باشد، اشكالى ندارد. ثانياً ممكن است هر يك از امامان رهبرى ناحيه اى را به دست گيرند و به نوعى تقسيم كار قائل شويم. ثالثاً ممكن است رجعت ساير امامان، پس از شهادت امام مهدى عليه السلام باشد. دليلى قاطع بر اين مطلب نيست كه امامت امام زمان عليه السلام تا قيامت ادامه خواهد داشت، به ويژه اين كه در برخى احاديث، از رحلت ايشان و كفن و دفنشان به دست امام حسين عليه السلام سخن رفته است. افزون بر اين، حديثى از رجعت امير مؤمنان عليه السلام و امامان ديگر سخن گفته است و امامان عليهم السلام را به عنوان كارگزاران على عليه السلام معرّفى كرده است.[۱۲۵]

پاسخ هاى ديگرى نيز به اين اشكال داده اند كه براى پرهيز از تطويل، از بيان آنها خوددارى مى كنيم؛[۱۲۶]امّا در هر حال، عدد امامان از دوازده، تجاوز نخواهد كرد و همان امامان قبلى باز خواهند گشت.

۷. رجعت، مستلزم تناسخ است و تناسخ از نظر اسلام، مردود است. پس رجعت، مردود است.

پاسخ: اين اشكال از فهم نادرست معناى تناسخ و معناى رجعت ناشى شده است. تناسخ به معناى آن است كه روح كسى پس از مرگ، در بدنى ديگر، غير از بدن خودش وارد شود؛ امّا رجعت به معناى بازگشت روح به بدن خود فرد است، دقيقاً مانند همان اتّفاقى كه در معاد خواهد افتاد. اگر بازگشت روح به بدن در معاد مستلزم تناسخ است، در رجعت هم هست؛ امّا نه در معاد و نه در رجعت، بازگشت به بدنى ديگر نيست؛ بلكه بازگشت به بدن خود فرد است. بنا بر اين، هيچ امرى كه محال يا خلاف اسلام باشد اتّفاق نخواهد افتاد.

۷. كسى كه به كمال خاصّ خود رسيده، اگر پس از مرگ، دوباره به دنيا باز گردد، رجوع از فعل به قوّه است و اين، محال است؛ زيرا قوّه اى كه يك بار به فعليت برسد، بار ديگر به قوّه باز نمى گردد. نفْس انسان با مُردن، تجرّد پيدا مى كند و يك موجود مثالى يا عقلى مى شود. حال اگر دوباره به دنيا باز گردد، موجودى مادّى مى شود و از فعليت تجرّدى به قوّه باز مى گردد.

پاسخ: اين اشكال وارد نيست؛ زيرا حتّى اگر اين اصل فلسفى كه چيزى از فعل به قوّه باز نمى گردد، درست باشد، امّا زنده شدن موجودى پس از مرگ، از مصاديق آن نيست. انسان پيش از مرگ نيز تجرّد دارد. نفْس انسانى چه هنگام تعلّق به بدن، چه پس از آن و چه با تعلّق دوباره به بدن، مجرّد است. مرتبه نفْس، در هيچ يك از اين حالات تفاوت نمى كند و چنين نيست كه پيش از مرگ، مادّى باشد و پس از مرگ، مجرّد شود و با رجعت، دوباره مادّى گردد. بنا بر اين، چيزى از فعل به قوّه باز نمى گردد؛ بلكه فعليت جديدى پديد مى آيد.[۱۲۷]

در مجموع بايد گفت: اگر كسى نخواهد جزئيات رجعت را آن چنان كه در پاره اى احاديث آمده است، بپذيرد، امّا چاره اى جز قبول اصل رجعت ندارد. ادلّه محكم قرآنى و حديثى در اين زمينه قاطع اند و نمى توان آنها را انكار كرد، هر چند فهم جزئيات رجعت بر برخى دشوار باشد. افزون بر اين، بايد توجّه داشت كه اعتقاد به رجعت، از محكمات اعتقادات شيعى است، امّا از اصول اعتقادى نيست و ندانستن جزئيات و فروع آن يا احياناً غفلت از اصل آن، ضررى به ايمان و اعتقاد فرد نمى زند. البتّه اگر كسى آگاهانه و پس از ديدن ادلّه محكم رجعت، آن را رد كند، مشمول حكم اين آيه شريف مى شود كه در مقام توبيخ منكران از اهل كتاب مى فرمايد:

«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ.[۱۲۸]

با آن كه در دل به آن يقين آورده بودند، ولى از روى ستم و برترى جويى انكارش كردند. پس بنگر كه عاقبت تبهكاران چگونه بود».

مقارنت رجعت با قيام امام مهدى عليه السلام

در مورد زمان رجعت، به طور قاطع مى توان گفت كه رجعت، امرى مرتبط با ظهور امام زمان عليه السلام است. ميان علماى شيعه در اين زمينه اختلافى وجود ندارد و تقريباً تمام كسانى كه در باره رجعت سخن گفته اند، آن را مقارن ظهور ايشان دانسته اند. چنان كه گذشت، شيخ صدوق در احتجاج بر مخالفان، بازگشت مسيح در آخر الزمان و نماز خواندن وى به امامت امام مهدى عليه السلام را به نقل از آنان بيان مى كند.[۱۲۹]

شيخ مفيد، اعتقاد به رجعت هنگام قيام امام مهدى عليه السلام را بين اماميّه اجماعى مى داند و ادلّه اى بر آن مى آورد و به شبهات مخالفان، پاسخ مى دهد.[۱۳۰]سيّد مرتضى نيز رجعت را هنگام ظهور امام زمان عليه السلام مى داند و اين عقيده را به كلّ شيعه اماميه نسبت مى دهد.[۱۳۱]جالب اين جاست كه وى اين سخن را در پاسخ پرسشى مى گويد كه به تفسيرى شاذ از رجعت معتقد است و رجعت را به معناى بازگشت دولت اهل بيت عليهم السلام در زمان قائم عليه السلام مى داند، نه بازگشت خود آنها، هر چند در اين تفسير نيز زمان رجعت، در ايّام حكمرانى امام مهدى عليه السلام تصوير شده است.[۱۳۲]شيخ طبرسى نيز به صراحت رجعت را هنگام قيام امام مهدى عليه السلام مى داند.[۱۳۳]

علماى بسيار ديگرى نيز به زمان رجعت تصريح كرده و آن را هنگام قيام امام زمان عليه السلام دانسته اند، از جمله: محمّد بن على ابن شهرآشوب مازندرانى،[۱۳۴]فيض كاشانى،[۱۳۵]سيّد شرف الدين على حسينى استرآبادى،[۱۳۶]شيخ حرّ عاملى، محمّد بن[۱۳۷]محمّدرضا قمى مشهدى،[۱۳۸]محمّد اسماعيل خواجويى،[۱۳۹]عبد على بن جمعه عروسى حويزى.[۱۴۰]حتّى مفسّران و عالمان اهل سنّت نيز اين نگرش را از علماى شيعه مى شناسند.[۱۴۱]

علّامه مجلسى نيز همين نظر را برگرفته از احاديث متعدّد به علماى شيعه نسبت مى دهد:

اخبار فراوانى از امامان هُدا از اهل پيامبر صلى اللّه عليه و آله وجود دارد با اين مضمون كه هنگام قيام قائم عليه السلام خداوند، گروهى از اوليا و شيعيان را كه پيش تر مرده اند، باز مى گرداند تا ثواب يارى و معاونت امام زمان عليه السلام نصيبشان گردد و به دليل ظهور دولتش شاد گردند و گروهى را هم از دشمنانش باز مى گرداند تا از آنها انتقام كشد و ... .[۱۴۲]در اين باره چند گونه حديث وجود دارد. در برخى احاديث به طور كلّى از رجعت در هنگام ظهور، سخن رفته است.[۱۴۳]برخى ديگر مى گويند: هنگامى كه زمان قيام قائم عليه السلام مى رسد، در ماه جمادىِ آخر و ده روز از رجب، بارانى بى مانند مى بارد كه خداوند به واسطه آن، بدن هاى مؤمنان و گوشت آنان را در قبورشان مى روياند و ... .[۱۴۴]در برخى احاديث كه پيش تر گذشتند، نام يا تعداد كسانى از اقوام گذشته بيان شده است كه رجعت مى كنند تا در ركاب امام زمان عليه السلام باشند.[۱۴۵]در احاديثى ديگر، دستور خواندن دعا براى رجعت پس از مرگ به منظور درك ايّام ظهور امام مهدى عليه السلام داده شده است.[۱۴۶]روايت شده كه مؤمن پس از مرگ، مانند تازه داماد يا تازه عروس كه بر فراش خود آرميده، با مژده بهشت به خواب مى رود و اهل بيت عليهم السلام را در بهشت رضوى زيارت مى كند و... تا اين كه قائم عليه السلام قيام مى كند. در اين هنگام، خداوند، مؤمن را بر مى انگيزاند تا به نداى امام زمان عليه السلام پاسخ گويد و همراه ديگران دسته دسته به سوى وى مى روند.[۱۴۷]در برخى احاديث، از پرسش مؤمنان از رجعت ديگر مؤمنان در هنگامه ظهور، سخن رفته است.[۱۴۸]

در حديث رجعت، امام على عليه السلام ، از علائم ظهور به حساب آمده است؛[۱۴۹]امّا اين حديث با احاديثى كه اوّلين رجعت كننده را امام حسين عليه السلام معرّفى مى كند و رجعت ايشان را هنگام مرگ يا كشته شدن امام زمان عليه السلام تعيين كرده است، منافات دارد. شايد بتوان گفت كه مراد از اوّلين رجعت كننده در اين احاديث، رجعت پس از مرگ امام زمان عليه السلام است كه اولين رجعت كننده، امام حسين عليه السلام است و هم ايشان متكفّل كفن و دفن امام زمان عليه السلام خواهد شد.

از سوى ديگر، رجعت امام على عليه السلام پيش از ظهور، يكى از رجعت هاى امير مؤمنان عليه السلام است؛ زيرا در احاديث متعدّدى ايشان صاحب «رجعات (بازگشت ها) معرّفى شده است.[۱۵۰]در زيارت هاى ايشان نيز اين موضوع بيان شده است.[۱۵۱]در حديثى گفته شده كه على عليه السلام يك رجعت با امام حسين عليه السلام دارد تا از بنى اميّه انتقام كشد[۱۵۲]و يك رجعت با پيامبر صلى اللّه عليه و آله دارد تا خليفه او باشد و ساير امامان عليهم السلام از عوامل وى باشند.[۱۵۳]علّامه مجلسى  مى گويد: امام على عليه السلام ، هم پيش از ظهور و هم مقارن آن  و هم پس از ظهور، رجعت دارد[۱۵۴]. با اين بيان، مشكل تعارض برطرف مى شود.

نتيجه اين كه تعدّد رجعت از ويژگى هاى امير مؤمنان عليه السلام است كه در هر سه موضع تحقّق مى پذيرد؛ امّا رجعت بقيّه افراد، مؤمن يا كافر، هنگام ظهور است، هر چند نمى توان در تعيين دقيق زمان آن و چگونگى تقارنش با ظهور، سخنى قاطع و دقيق گفت.

اجمالاً اين موضوع قابل اثبات است كه رجعت با ظهور امام مهدى عليه السلام ارتباط دارد و زمان وقوع آن، نزديك ظهور است؛ امّا تقديم و تأخير وقايع ظهور و تعيين دقيق زمان رجعت و اين كه در پى كدام واقعه مرتبط با ظهور اتّفاق خواهد افتاد، ميسّر نيست و ضرورتى هم براى تعيين دقيق آن وجود ندارد.

احاديث در اين باره بسيارند و نيازى به ذكر همه آنها نيست. آنچه اهمّيت دارد و از حكمت هاى رجعت بر مى آيد، همان علم اجمالى به وقوع رجعت با ويژگى هاى كلّى آن است و علم به جزئيات آن، هيچ تأثيرى در اعتقاد به رجعت و تلاش براى به دست آوردن صلاحيت هاى مرتبط با آن ندارد.


[۱]به قلم پژوهشگر ارجمند ، حجة الاسلام و المسلمينهادى صادقى.

[۲]رسائل الشريف المرتضى: ج ۱ ص ۱۲۵، علم اليقين فى أصول الدّين: ج ۲ ص ۸۲۳ ، مجموعة ثلاث رسائل (مخطوطة)، مفيد: ص ۳۴، مجمع البحرين: ج ۴ ص ۳۳۳ .

[۳]علّامه مجلسى، هر سه احتمال را آورده است (مرآة العقول: ج ۳ ص ۲۰۱) .

[۴]اين، همان كارى است كه شيخ مفيد كرده است (أوائل المقالات: ص ۷۷ - ۷۸).

[۵]تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد: ص ۴۰، مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۴، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۳۹ ح ۱.

[۶]رجعت اصطلاحى، با رجعتى كه برخى كافران در آستانه مرگ طلب مى كنند، متفاوت است. چهار تفاوت مهم ميان رجعت و اين تقاضاى كافران براى بازگشت به دنيا وجود دارد كه در بحث از شبهات و ادّله مخالفان رجعت خواهد آمد.

[۷]مجمع البيان : ج ۷ ص ۳۶۷.

[۸]ضرورى، چند معنا دارد كه در اين جا به معناى غير قابل انفكاك به كار رفته است. براى ديدن معانى مختلف ضرورى، ر.ك: جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون الملقب ب «دستور العلماء»، قاضى عبد النبى الأحمد نگرى: ج ۲ ص ۲۶۴ - ۲۶۹.

[۹]همچون علّامه مجلسى كه مى گويد: «بدان كه از جمله اجماعيّات شيعه، بلكه ضروريّات مذهب فرقه محقّه، حقّانيت رجعت است». (حق اليقين: ج ۲ ص ۳۳۵) و در جاى ديگر مى گويد: «به گمان من، كسى كه در امثال اين موضوع شك كند، در امامان دين، شك كرده است» (بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۲۲). شيخ حرّ عاملى مى گويد: «صحّت رجعت، از ضروريّات مذهب اماميّه است. همه علماى معروف، نويسندگان مشهور، بلكه عموم مردم مى دانند كه اين، جزء مذهب شيعه است». (الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص ۶۰ - ۶۱). وى سپس نام كسان بسيارى را مى برد كه در باب رجعت، كتاب نوشته اند و اوّلين آنها، سليم بن قيس هلالى است كه از امير مؤمنان عليه السلام روايت مى كند و مى گويد: «كار به جايى رسيد كه يقين من به رجعت، كمتر از يقينم به قيامت نبود» (الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص ۶۴). وى سپس ماجراى گفتگوى مؤمن طاق و ابوحنيفه را در موضوع رجعت نقل مى كند و نتيجه مى گيرد كه: «اين جريان هم دليل است كه سنّى و شيعه، همه مى دانسته اند كه رجعت، جزء مذهب شيعه است، و اين، معناى ضرورى مذهب است كه از اجماع، بالاتر است» (الإيقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص ۶۶). مرحوم آية اللَّه شيخ جواد تبريزى، رجعت را از اصول مذهب نمى دانست؛ امّا به دليل اخبار معتبر - كه تواتر اجمالى دارند - ، آن را يقينى مى دانست». (صراط النجاة: ج ۲ ص ۶۱۴).

[۱۰]حق اليقين : ج ۲ ص ۳۵۴.

[۱۱]مانند علّامه سيّد محسن امين در كتاب نقض الوشيعة (ص ۴۷۳) و محمّد جواد مغنيه در الجوامع و الفوارق بين السنة و الشيعة (ص ۳۰۲) و محمّدرضا مظفّر در عقائد الاماميّة (ص ۸۴ ).

[۱۲]چنان كه مرحوم مغنيه در الجوامع و الفوارق بين السنّة و الشيعة (ص ۳۰۲) به اين موضوع تصريح مى كند.

[۱۳]با توجّه به اين كه اين بزرگان كتاب هايشان را در پاسخ به مخالفان نوشته اند، احتمال مى رود كه اين نظر را به اين دليل داده اند كه مخاطب، ظرفيت درك آن را نداشته و به ناچار در حدّ ظرفيت او سخن گفته اند. اين روشى است كه از شيوه تبليغ انبيا به دست آمده است. پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «إِنَّا مَعاشِرَ الأَنبِياءِ أُمِرنا أَن نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلى  قَدرِ عُقُولِهِم» (الكافى: ج ۱ ص ۲۳ ح ۱۵). امامان شيعه نيز به همين روش عمل كرده اند. مثلاً امام صادق عليه السلام در پاسخ پرسش از امور بزرگى مانند رجعت، به دليل آن كه مخاطبان نمى توانستند معناى درست آن را درك كنند، پاسخ دادند كه اينك وقت اين حرف ها نيست: «عَن زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلتُ أَبا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام عَن هَذِهِ الأُمُورِ العِظامِ مِنَ الرَّجعَةِ وَ أَشباهِها فَقالَ: إِنَّ هَذَا الَّذى تَسأَلُونَ عَنهُ لَم يَجِئ أَوانُهُ وَ قَد قَالَ اللَّه عزّ و جلّ: «بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ»» (يونس: آيه ۳۹) (مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۴، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۴۰ ح ۴). عيّاشى نيز در تفسيرش، مشابه اين پرسش و پاسخ را به نقل از حمران از امام باقر عليه السلام مى آورد (تفسير العيّاشى: ج ۲ ص ۱۲۲ ح ۲۰). به نظر مى رسد به دليل شباهت كامل متن پرسش و پاسخ، يك حديث بوده و دو گونه نقل شده است.

[۱۴]راويان و عالمان بسيارى در اين دوره در باره رجعت كتاب نوشته اند كه نام و عنوان كتاب هاى آنان به ما رسيده است. از جمله مى توان به اين موارد اشاره كرد: حسن بن على بن أبى حمزة (رجال النجاشى: ج ۱ ص ۱۳۲ ش ۷۲)، عبد العزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى جلودى ازدى بصرى (رجال النجاشى: ج ۲ ص ۵۴ ش ۶۳۸)، ابو يحيى جرجانى (رجال النجاشى: ج ۲ ص ۴۳۶ ش ۱۲۳۲)، احمد بن داوود بن سعيد ابو يحيى جرجانى (الفهرست، طوسى: ص ۸۰ ش ۱۰۰)، مسير بن عبد العزيز (خلاصة الأقوال، حلّى: ص ۱۷۱ ش ۱۱) و نجم بن اعين (خلاصة الأقوال: ص ۱۷۶ ش ۵).

[۱۵]كتاب إثبات الرجعة و كتاب الرجعة. نجاشى از كنجى نقل مى كند كه هر دو كتاب را در ميان ده ها كتاب ديگر وى ديده است (رجال النجاشى: ج ۲ ص ۱۶۸ ش ۸۳۸ ). شيخ طوسى نيز از بزرگى او ياد مى كند و كتاب إثبات الرجعة ى او را نام مى برد (الفهرست، طوسى: ص ۱۹۷ ش ۵۶۳).

[۱۶]الكافى: ج ۱ ص ۱۹۶ - ۱۹۷ و ۲۸۳ و ۴۳۵ و ج ۳ ص ۱۳۱ و ۵۳۶ و ج ۸ ص ۵۰ - ۵۱ و ۲۰۶ و ۲۴۷ و ۳۳۷ و... .

[۱۷]عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۰۱، الخصال: ص ۱۰۸، معانى الأخبار: ص ۳۶۵.

[۱۸]الإعتقادات: ص ۶۰ - ۶۳.

[۱۹]أوائل المقالات: ص ۴۶ و ۷۶ - ۷۷، الفصول المختارة: ص ۱۵۳ - ۱۵۶، المسائل السرورية: ص ۳۲ و ۳۵ - ۳۶.

[۲۰]رسائل الشريف المرتضى: ج ۱ ص ۱۲۵ - ۱۲۶.

[۲۱]مجمع البيان: ج ۷ ص ۳۶۷، جوامع الجامع: ج ۲ ص ۷۲۴.

[۲۲]رواها نيف و اربعون من الثقات العظام و العلماء الاعلام في ازيد من خمسين من مؤلفاتهم ك ثقة الإسلام الكلينى و الصدوق محمّد بن بابويه و الشيخ أبى جعفر الطوسى و السيّد المرتضى و النجاشى و الكشّى و العيّاشى و على بن إبراهيم و سليم الهلالى و الشيخ المفيد و الكراجكى و النعمانى و الصفّار و سعد بن عبد اللَّه و ابن قولويه و على بن عبد الحميد و السيّد على بن طاووس و ولده صاحب كتاب زوائد الفوائد و محمّد بن على بن إبراهيم و فرات بن إبراهيم و مؤلّف كتاب التنزيل و التحريف و أبى الفضل الطبرسى و إبراهيم بن محمّد الثقفى و محمّد بن العبّاس بن مروان و البرقى و ابن شهرآشوب و الحسن بن سليمان و القطب الراوندى و العلّامة الحلّى و السيّد بهاء الدين على بن عبد الكريم و أحمد بن داوود بن سعيد و الحسن بن على بن أبى حمزة و الفضل بن شاذان و الشيخ الشهيد محمّد بن مكّى و الحسين بن حمدان و الحسن بن محمّد بن جمهور العمىّ مؤلّف كتاب الواحدة و الحسن بن محبوب و جعفر بن محمّد بن مالك الكوفى و طهر بن عبد اللَّه و شاذان بن جبرئيل و صاحب كتاب الفضائل و مؤلف كتاب العتيق و مؤلّف كتاب الخطب و غيرهم.

[۲۳]بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۲۲ - ۱۲۳.

[۲۴]بقره: آيه ۲۵۹.

[۲۵]از جمله مفسّران اهل سنّت، عبارتند از: طبرى در تفسير الطبرى: (ج ۲ جزء ۲ ص ۵۸۶) ، ابن كثير در تفسير ابن كثير (ج ۱ ص ۴۶۴)، زمخشرى در الكشّاف (ج ۱ ص ۱۵۷)، ابن قتيبه در غريب القرآن (ج ۱ ص ۸۶) ، و بسيارى ديگر.

[۲۶]بقره: آيه ۲۴۳.

[۲۷]بسيارى از مفسّران اهل سنّت به مرگ و زنده شدن مجدّد اين گروه اعتراف دارند، از جمله: زمخشرى در الكشّاف (ج ۱ ص ۱۴۷)، فخر رازى در مفاتيح الغيب (ج ۶ ص ۴۹۶) (وى در توضيح اين آيه، سه روايت از سدى و ابن عبّاس و كسى ديگر كه نام نمى برد، نقل مى كند كه در همه آنها آن مرد، حِزقيل ناميده شده و فرار آن مردم از ترس وبا بوده). قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۳ ص ۲۳۱). وى از ابن عربى نقل مى كند كه اين مرگ، عقوبت آنها بوده و به همين دليل، امكان احياى مجدّد داشتند؛ امّا اگر مرگ اَجَل باشد، امكان احيا ندارد. شايد وى اين را گفته تا ناچار به پذيرش امكان رجعت نباشد.

[۲۸]مائده: آيه ۱۱۰.

[۲۹]بقره: آيه ۷۳.

[۳۰]در اين مورد، ميان مفسّران شيعه و اهل سنّت اختلافى در بازگشت به دنيا وجود ندارد.

[۳۱]بقره: آيه ۵۶ .

[۳۲]آلوسى، اقوالى را نقل مى كند كه برخى، مرگ را به معناى مخفى شدن و بعث را به معناى بيدارى و برخى جهل را به معناى مرگ و بعث را به معناى علم گرفته اند (روح المعانى: ج ۱ ص ۲۶۴). خود وى، تأويل ديگرى را پيش مى كشد، به اين صورت كه مرگ را به فنا در تجلّى ذاتى و بعث را به بقاى بعد از فنا تفسير مى كند (روح المعانى: ج ۱ ص ۲۶۹)؛ امّا در برابر، زمخشرى در الكشّاف (ج ۱ ص ۷۱)، فخر رازى در مفاتيح الغيب (ج ۳ ص ۵۲۱)، قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۱ ص ۴۰۴)، سيوطى و محلى جلال الدين در تفسير الجلالين (ج ۱ ص ۱۱)، طبرى در جامع البيان (ج ۱ جزء ۱ ص ۲۹۱) و بسيارى ديگر از مفسّران اهل سنّت، به مرگ و زنده شدن آنها تصريح مى كنند.

[۳۳]كهف: آيه ۱۲.

[۳۴]امام صادق عليه السلام فرمود: «وَ قَد رَجَعَ إِلَى الدُّنيَا مِمن ماتَ خَلقٌ كَثِيرٌ مِنهُمْ أَصْحَابُ الْكَهفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَةِ عامٍ وَ تِسعَةً ثُمَّ بَعَثَهُم فِى زَمانِ قَومٍ أَنكَرُوا الْبَعثَ لِيَقْطَعَ حُجَّتَهُم وَ لِيُرِيَهُم قُدرَتَهُ وَ لِيَعلَمُوا أَنَّ الْبَعثَ حَقٌّ وَ أَمَاتَ اللَّهُ أَرمِيَا النَّبِىَّ عليه السلام الَّذِى نَظَرَ إِلَى  خَرَابِ بَيتِ الْمَقدِسِ وَ ما حَولَهُ - حينَ غَزاهُمْ بُختَنَصَّرُ وَ قَالَ: «أَنَّى يُحْيِى هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» ثُمَّ أَحيَاهُ وَ نَظَرَ إِلَى  أَعضائِه؛ با اين كه گروهى به دنيا برگشته اند، از مرده ها از قبيل اصحاب كهف كه سيصد و نُه سال مرده بودند و بعد، خداوند، آنها را برانگيخت، در زمانى كه مردم، منكر بعث و زنده شدن بودند تا حجّت بر آنها تمام گردد و قدرت خدا را ببينند. خداوند، ارمياى پيامبر را ميراند، وقتى گذرش بر خرابه هاى بيت المقدّس افتاد. پس از جنگ، بخت نصر با خود گفت: «چگونه خداوند، اين مرده ها را زنده مى كند؟ پس خداوند، او را صد سال ميراند». سپس او را زنده كرد و به او به چگونه نگريست [به هم وصل مى شودند]». (الاحتجاج: ج ۲ ص ۲۳۰ ح ۲۲۳). در اين حديث، به آيات ديگرى از قرآن كه رجعت اقوامى را بر مى شمرد، استناد شده است.

[۳۵]بقره: آيه ۲۶۰.

[۳۶]مانند احمد امين مصرى در فجر الإسلام: ص ۳۳.

[۳۷]قرآن كريم در بيش از چهارده آيه اين موضوع را بيان مى كند، از جمله در: «قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كتَاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ وَ إِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ؛ گفتند: «اى قوم ما! ما كتابى را شنيديم كه بعد از موسى نازل شده [و] تصديق كننده [كتاب هاى ] پيش از خود است، و به سوى حق و به سوى راهى راست، راهبرى مى كند»». (احقاف، آيه ۳۰).

[۳۸]در اين جا شواهد حديثى را تنها از اهل سنّت مى آوريم تا اين كه براى منكران، حجّيت بيشترى داشته باشد، هر چند بسيارى از اين روايات ضعيف اند و اعتبارى ندارند.

[۳۹]از جمله، روايات بيهقى در دلائل النبوّة (ج ۳ ص ۸۹ ) و البداية والنهاية (ج ۳ ص ۲۹۰) و ابن ابى الدنيا در من عاش بعد الموت (ص ۳۲). شيخ على آل محسن، تعدادى از اين روايات را آورده است (ر.ك: إثبات الرجعة: ص ۵۴ - ۵۶) .

[۴۰]بيهقى در دلائل النبوة (ج ۶ ص ۵۵) اين حديث را مى آورد و سند آن را صحيح مى داند. ابن اثير نيز در اُسد الغابة (ج ۲ ص ۳۵۴ ش ۱۸۳۱) ماجراى بازگشت زيد را صحيح مى داند. ديگر كتاب هايى كه از اين ماجرا ياد كرده اند، عبارت اند از: التاريخ الكبير، بخارى: ج ۳ ص ۳۸۳ ش ۱۲۸۱، الاستيعاب: ج ۲ ص ۱۱۸ ش ۸۴۹ ، الجرح و التعديل، ابن ابى حاتم: ج ۳ ص ۵۶۲ ش ۲۵۴۱، الثقات: ج ۳ ص ۱۳۷، مشاهير علماء الأمصار، ابن حبان: ص ۳۷، تهذيب التهذيب: ج ۳ ص ۲۴۳ ش ۲۵۰۰، الإصابة: ج ۲ ص ۴۹۸ ش ۲۹۰۱. نيز، ر.ك: إثبات الرجعة: ص ۵۹ - ۶۰.

[۴۱]ابن سعد در الطبقات الكبرى (ج ۶ ص ۱۲۷)، ابن ابى حاتم در الجرح و التعديل (ج ۳ ص ۴۵۶)، بيهقى در دلائل النبوّة (ج ۶ ص ۴۵۴) به آن اشاره كرده اند. بيهقى، اين حديث را آن چنان صحيح مى داند كه مى گويد: هيچ حديث شناسى در صحّت آن، ترديد نمى كند (ر.ك: إثبات الرجعة: ص ۶۰ - ۶۲).

[۴۲]اين كتاب، تنوير الحلك فى امكان رؤية النبى صلى اللّه عليه و آله و الملك در ۲۳ صفحه چاپ گرديده است.

[۴۳]تنوير الحلك فى إمكان رؤية النبى صلى اللّه عليه و آله والملك: ص ۱ - ۱۳ (در ضميمه كتاب الحاوى للفتاوى هم چاپ شده است: ص ۶۶۰ - ۶۶۹ به نقل از إثبات الرجعة: ص ۶۷ - ۷۹).

[۴۴]آل عمران: آيه ۱۵۷ .

[۴۵]مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۵، تفسير العيّاشى: ج ۱ ص ۲۰۲ ح ۱۶۲، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۴۰ ح ۸ .

[۴۶]ر . ك : ص ۲۱ (رجعت شهيدان) .

[۴۷]آل عمران: آيه ۱۵۸.

[۴۸]پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: «بالعدل قامت السماوات و الأرض؛ آسمان ها و زمين بر پايه عدل برپا شده اند»، (عوالى اللئالى: ج ۴ ص ۱۰۳ و تفسير الصافى: ج ۵ ص ۱۰۷).

[۴۹]زيرا مثلاً كسى كه هزاران بى گناه را كشته، تنها يك بار كشته مى شود.

[۵۰]اين موضوع در احاديث متعدّدى بيان شده است، از جمله در حديثى از امام رضا عليه السلام كه فرمود: «وَ تَوَدُّ النَّاسُ لَو كَانُوا أَحيَاءً وَ يَشفِى اللَّهُ صُدُورَ قَومٍ مُؤمِنِينَ؛ دوست داشتند كه شايد در آن وقت زنده مى بودند، فرا مى رسد، و خداوند، سينه هاى مردم باايمان را شفا مى دهد». (الغيبة، طوسى: ص ۴۴۰ ح ۴۳۱، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۲۹۰ ح ۲۸).

[۵۱]اين موضوع با مسئله تفاوت ميزان ثواب در دولت عدل مهدوى و در حال غيبت، متفاوت است. در مسئله ثواب گفته مى شود : كسانى كه در زمان غيبت با همه سختى آن دوران، اهل عمل نيك هستند، نسبت به كسانى كه در دوران ظهور، همان اعمال را انجام مى دهند، ثواب بيشترى به دست مى آورند؛ زيرا بالاترين اعمال، سخت ترين آنهاست پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود : «أفضَلُ الأعمالِ أَضَرُّها أى أَشَقُّها» (بحار الأنوار: ج ۶۰ ص ۲۹۳). و نيز: «أَفضَلُ الأَعمالِ أَحمَزُها» (بحار الأنوار: ج ۶۷ ص ۱۹۱، مفتاح الفلاح: ص ۴۵ ؛ النهاية، ابن اثير: ج ۱ ص ۴۴۰ به نقل از ابن عبّاس با عبارت مشابه). امّا در موضوع رجعت، بحث بر سر ثواب نيست؛ بلكه بحث در باره اين است كه مؤمنان خالص، امكان به فعليت رساندن بسيارى از قابليت هاى خود را كه در دوران غيبت نيافته اند، در اين فرصت داشته باشند.

[۵۲]زيرا نفى امكان، يا نفى امكان ذاتى است يا نفى امكان وقوعى. اوّلى، مستلزم نشان دادن تناقض درونى است. در رجعت، هيچ تناقضى وجود ندارد. دومى، يا به دليل ناتوانى فاعل است و يا از عدم قابليت قابل. قابل در اين جا انسان است كه پس از مرگ، امكان احياى آن وجود دارد؛ زيرا به اتّفاق همه علماى اسلامى، انسان پس از مرگ، دوباره زنده خواهد شد. بنا بر اين، تنها راه نفى امكان رجعت، نفى قدرت فاعل است و اين، موجب كفر به قدرت خداست، هر چند ناآگاهانه.

[۵۳]غافر: آيه ۱۱.

[۵۴]مانند ابن مسعود، ابن عبّاس، ضحّاك، قتاده و ابو مالك. ابن كثير و تعدادى ديگر از مفسّران اهل سنّت، از اين تفسير پيروى كرده اند (تفسير ابن كثير: ج ۷ ص ۱۲۲).

[۵۵]اسماعيل ابن عبدالرحمن (م ۱۲۷ ه ق) يكى از مفسران قرن دوم است.

[۵۶]تفسير ابن كثير: ج ۷ ص ۱۲۳.

[۵۷]مانند: سدى، جبايى، بلخى و كسانى كه از اينها تبعيت كرده اند. تعبير فخر رازى، «كثير من مفسّرين» است.

[۵۸]مفاتيح الغيب: ج ۲۷ ص ۴۹۴.

[۵۹]حديث معروف از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله كه مى فرمايد: «مَن ماتَ فَقَد قامَت قِيامَتُه؛ كسى كه بميرد، قيامتش برپا شده است» (بحار الأنوار: ج ۶۱ ص ۷) نيز مؤيّد اين مطلب است.

[۶۰]على بن ابراهيم در باره سخن خداوند: «رَبّنا أَمَتَّنَا اثنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ ... من سبيل» مى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «ذلك فى الرجعة» (تفسير القمّى: ج ۲ ص ۲۵۶).

[۶۱]غافر: آيه ۵۱ .

[۶۲]مفاتيح الغيب: ج ۲۷ ص ۵۲۳ - ۵۲۴ .

[۶۳]مانند: عبد الكريم خطيب در التفسير القرآنى للقرآن (ج ۱۲ ص ۱۲۴۶)، بروسوى در روح البيان (ج ۸ ص ۱۹۴)، مراغى در تفسير المراغى (ج ۲۴ ص ۸۲ ) ، مظهرى در التفسير المظهرى (ج ۸ ص ۲۶۴)، زحيلى در التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج (ج ۲۴ ص ۱۴۲)، حجازى در التفسير الواضح (ج ۳ ص ۳۱۰)، طنطاوى در التفسير الوسيط (ج ۱۲ ص ۲۹۸)، سورآبادى در تفسير سورآبادى (ج ۴ ص ۲۲۰۲) آل سعدى در تفسير الكريم الرحمن (ج ۱ ص ۸۹۰ )، قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۱۵ ص ۳۲۲)، سيوطى در الدّرّ المنثور (ج ۵ ص ۳۵۲) و ديگران.

[۶۴]روح المعانى، آلوسى: ج ۲۴ ص ۷۶.

[۶۵]تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نيشابورى: ج ۶ ص ۴۰.

[۶۶]طبرى در جامع البيان: (ج ۱۲ جز ۲۴ ص ۷۴) و ابن كثير در تفسيرش (ج ۷ ص ۱۳). نكته عجيب در اين تأويل، اين است كه طبرى و ابن كثير ادّعا كرده اند كه غالب رسولان، يارى شده اند، در حالى كه اكثر آنها در حيات دنيا منزوى، كشته، بى ياور، مورد تمسخر و خلاصه شكست خورده ظاهرى بوده اند و تنها عدّه كمى از رسولان يارى شده اند و با عدّه كم نمى توان چيزى را به همه آنها نسبت داد. كافى است نگاهى به وضعيت دينى اكثر مردم جهان بيندازيم. اغلب آموزه هاى موجود اديان، به گونه اى تحريف شده در اختيار مردمان است. آموزه هاى اصلى عيسى مسيح عليه السلام در دست نيست و آنچه به نام مسيحيت تبليغ و ترويج مى شود، فاصله زيادى با آموزه هاى اسلامى دارد. اديان شرقى، دچار چندگانه پرستى يا بى خدايى هستند. يهوديت به دينى نژادپرستانه تبديل شده است. اسلام نيز دچار اختلافات فرقه اى است و از ميليون ها پيروان آن، تنها عدّه اى اندك، بر طريق حق هستند. با اين حال، چگونه مى توان ادّعاى موفّقيت غالب رسولان را داشت.

[۶۷]مانند آيه: «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ؛ سخن ما در باره بندگان فرستاده ما سبقت يافته، كه ايشان، آرى تنها ايشان، يارى خواهند شد و به درستى كه تنها لشكريان ما، غالب اند» (صافّات: آيه ۱۷۱ - ۱۷۳) و نيز آيه: «كَتَبَ اللَّهُ لأََغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلى؛ خدا چنين نوشته كه: من و فرستادگانم به طور مسلّم غالبيم» (مجادله: آيه ۲۱).

[۶۸]«عن جميل، عن أبى عبد اللَّه عليه السلام قال: قلت [له ] : قول اللَّه تبارك و تعالى: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ». قال: ذلِكَ وَاللَّهِ فِى الرَّجعَةِ ، أما عَلِمتَ أنَّ أنبِياءَ كَثيرةً لَم يُنصَروا فِى الدُّنيا وَ قُتِلوا ، وَ أَئِمَّةً مِن بَعدِهِم قُتِلوا وَ لَم يُنصَروا ، ذلِكَ فِى الرَّجعَةِ» . امام صادق عليه السلام اين آيه را مربوط به رجعت دانسته و فرموده: «آيا نمى دانى كه بسيارى از انبيا و امامان پس از آنها، يارى نشدند و كشته شدند؟ اين كار، در رجعت اتّفاق خواهد افتاد» (تفسير القمى: ج ۲ ص ۲۵۸. نيز، ر.ك: همين دانش نامه: ص ۱۷ ح ۱۴۲۷ .

[۶۹]نمل: آيه ۸۳ .

[۷۰]۱ . ر . ك : ص ۷ ح ۱۴۱۷ .

[۷۱]كهف : آيه ۴۷ .

[۷۲]تفسير القمّى: ج ۱ ص ۲۴، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۵۱ .

[۷۳]در آيه بعد آمده است: «وَ عُرِضُواْ عَلَى  رَبِّكَ صَفًّا لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَّجْعَلَ لَكُم مَّوْعِدًا؛ و ايشان به صف، بر پروردگارت عرضه مى شوند [و به آنها مى فرمايد:] به راستى همان گونه كه نخستين بار شما را آفريديم ، [باز ]به سوى ما آمديد؛ بلكه پنداشتيد هرگز براى شما موعدى قرار نخواهيم داد».

[۷۴]از جمله: عبد الكريم خطيب در التفسير القرآنى للقرآن (ج ۱۰ ص ۲۹۴)، مراغى در تفسير المراغى (ج ۲۰ ص ۲۲)، مظهرى در التفسير المظهرى (ج ۷ ص ۱۳۵) زحيلى در التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج (ج ۲۰ ص ۳۶)، حجازى در التفسير الواضح (ج ۲ ص ۸۰۷ )، طنطاوى در التفسير الوسيط (ج ۱۰ ص ۳۵۹)، سورآبادى در تفسير سورآبادى (ج ۳ ص ۱۷۹۲)، آل سعدى در تفسير الكريم الرحمن (ج ۱ ص ۷۲۸)، قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۱۳ ص ۲۳۸)؛ سيوطى در الدرّ المنثور (ج ۶ ص ۳۸۴)، طبرى در جامع البيان (ج ۱۱ ص ۷)، ابن كثير در تفسير ابن كثير (ج ۶ ص ۲۲۴) ابن ابى حاتم در تفسير القرآن العظيم (ج ۹ ص ۲۹۲۷) نيشابورى در تفسير غرائب القرآن (ج ۵ ص ۳۲۲) و ديگران.

[۷۵]مانند: آلوسى در روح المعانى: ج ۲۰ ص ۲۶ .

[۷۶]التحقيق فى كلمات القرآن الكريم: ج ۲ ص ۲۲۴.

[۷۷]روح المعانى: ج ۲۰ ص ۲۶.

[۷۸]روح المعانى: ج ۲۰ ص ۲۶.

[۷۹]انبيا: آيه ۹۵.

[۸۰]بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۱۸ ح ۱۴۹ (به نقل از تفسير النعمانى).

[۸۱]تفسير على بن ابراهيم با سندش به نقل از محمّد بن مسلم در باره سخن خداى متعال: «وَ حَرَ مٌ عَلَى  قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ؛ و [مردم ]شهرى كه هلاكشان كردم، از بازگشتن [به دنيا ]محروم هستند» آورده است كه امام باقر عليه السلام فرمود : «هر شهرى كه خداوند، مردمش را با عذاب هلاك كند، در رجعت، باز نمى گردند».

توضيح تفسير القمّى : اين آيه از قوى ترين دليل هاى رجعت است؛ زيرا هيچ مسلمانى، منكر اين نيست كه همه مردم، روز قيامت باز مى گردند، چه [با عذاب ] هلاك شده باشند و چه نشده باشند، و آيه كه مى فرمايد: «باز نمى گردند» مقصودش رجعت است؛ زيرا همين افراد هلاك شده در قيامت باز مى گردند تا به دوزخ درآيند (ر . ك : ص ۱۱ ح ۱۴۲۱ «تفسير القمّى»).

[۸۲]مانند ابن عبّاس، فريابى، قتاده، مقاتل، ابن ابى حاتم و بيهقى (ر.ك: روح المعانى: ج ۱۷ ص ۹۱، التفسير الوسيط للقرآن الكريم: ج ۹ ص ۲۵۰ و الدرّ المنثور: ج ۵ ص ۶۷۲).

[۸۳]مانند زجاج، ابوعتبه، مجاهد، حسن و عكرمه (ر.ك: روح المعانى: ج ۱۷ ص ۹۱، التفسير الوسيط للقرآن الكريم: ج ۹ ص ۲۵۰، و الدرّ المنثور: ج ۵ ص ۶۷۲).

[۸۴]مانند آلوسى در روح المعانى (ج ۱۷ ص ۹۱)، سيوطى در الدرّ المنثور (ج ۵ ص ۶۷۲)، قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۱۱ ص ۳۴۱)، زحيلى در تفسير الوسيط (ج ۲ ص ۱۶۱۵) و التفسير المنير فى العقيدة و الشريعة و المنهج (ج ۱۷ ص ۱۳۰) و سورآبادى در تفسير سورآبادى (ج ۳ ص ۱۵۸۴).

[۸۵]عجيب تر از كار طبرى، ابن كثير است كه نظر امام باقر عليه السلام را در كنار نظر ابن عبّاس و قتاده و ديگران، از جمله كسانى بر مى شمرد كه رجوع را بازگشت به دنيا قبل از روز قيامت معنا مى كنند (تفسير ابن كثير: ج ۵ ص ۳۶۶)؛ امّا پس از اين سكوت مى كند و بقيّه كلام امام باقر عليه السلام را نمى آورد كه اين آيه را دال بر رجعت گروهى ديگر از مردمان مى داند. اين جاست كه ميزان امانتدارى اين مفسّران معلوم مى شود.

[۸۶]آل عمران: آيه ۸۱.

[۸۷]اين تأويل از سوى بسيارى از مفسّران اهل سنّت ارائه شده است، از جمله، طبرى در جامع البيان (ج ۳ جزء ۳ ص ۳۳۲)، نيشابورى در تفسير غرائب القرآن (ج ۲ ص ۱۹۸)، آل سعدى در تفسير الكريم الرحمن (ج ۱ ص ۱۴۴)، ابن ابى حاتم در تفسير القرآن العظيم (ج ۲ ص ۶۹۴) و ديگران.

[۸۸]نيشابورى در تفسير غرائب القرآن (ج ۲ ص ۱۹۸) اين احتمال را مى دهد.

[۸۹]تقريباً همه تفاسير ياد شده، به اين قرائت اشاره كرده اند.

[۹۰]تفسير ابن كثير: ج ۲ ص ۵۶ .

[۹۱]مانند طبرى در جامع البيان (ج ۳ جزء ۳ ص ۳۳۲)، ابن ابى حاتم در تفسير القرآن العظيم (ج ۲ ص ۶۹۴)، سيوطى در الدرّ المنثور (ج ۲ ص ۲۵۲)، نيشابورى در تفسير غرائب القرآن (ج ۲ ص ۱۹۸) و قرطبى در الجامع لأحكام القرآن (ج ۴ ص ۱۲۵).

[۹۲]ر.ك: بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۱۸.

[۹۳]اسناد اين احاديث، چندان قوى نيستند و راويان مجهول در ميان راويان آنها وجود دارند. از جمله حديثى است كه حسن بن جهم از امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون نقل مى كند (ر.ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۲۱۶ ح ۱ و بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۵۸ ح ۴۵).

[۹۴]مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۰، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۶۷ ح ۶۲. راويان اين حديث، مورد تأييد رجاليان هستند. تنها در مورد عبد اللَّه بن عطا برخى ترديد كرده اند كه كدام است. ثانياً به دليل روايات كمى كه دارد، چندان شناخته شده نيست. البتّه هيچ گونه تضعيفى در باره هيچ يك از «عبد اللَّه بن عطا»ها نيامده است و اين تا حدّى حديث را قابل قبول مى سازد، به طورى كه اگر با ديگر شواهد تقويت شود، پذيرفتنى مى گردد.

[۹۵]الكافى: ج ۸ ص ۲۴۷ ح ۳۴۶، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۸۹ ح ۸۷ . سند اين حديث، قوى نيست؛ زيرا وثاقت محمّد بن سالم بن ابى سلمه، با وجود امامى بودن، ثابت نشده است؛ امّا در كنار ديگر روايات باب مى تواند يكى از شواهد تقويت كننده اين ديدگاه باشد.

[۹۶]آل عمران: آيه ۱۵۸.

[۹۷]ر . ك : ص ۲۳ ح ۱۴۳۱ .

[۹۸]سمعته يقول فى الرجعة: «من مات من المؤمنين قتل و من قتل منهم مات» (مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۹، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۶۵ ح ۵۹) .

[۹۹]احاديث در اين باب، بسيارند (ر.ك: مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۴ و ۱۷۸، تفسير القمّى: ج ۲ ص ۱۳۰، دلائل الإمامة: ص ۴۴۷ ح ۴۲۴؛ بحار الأنوار: ج ۶ ص ۲۹۲ و ج ۲۵ ص ۵۱ ج ۵۳ و ص ۳۹ و ۵۳ و ۶۱ و ج ۶۲ ص ۱۹۳ - ۱۹۴).

[۱۰۰]از جمله روايت مفضّل بن عمر كه از امام صادق عليه السلام از احوال مردگان در زمان غيبت سؤال مى كند و ايشان پاسخ مى دهند كه هنگام ظهور از مؤمن در قبرش سؤال مى كنند كه: اى فلانى! صاحب تو ظهور كرده است. اگر مى خواهى به او ملحق شوى، بشو و اگر مى خواهى در كرامت الهى باقى بمانى، بمان»، (الغيبة، طوسى: ص ۴۵۸ ح ۴۷۰، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۹۱ ح ۹۸). اين روايت، قابل اعتماد نيست.

[۱۰۱]سند اين حديث قوى و راويان آن از بزرگان اصحاب اند (مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۹، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۹۰ ح ۹۲).

[۱۰۲]ر.ك: ص ۲۹ ح ۱۴۳۶ .

[۱۰۳]مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۵، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۴۱ ح ۹ . سند اين حديث، قوى و قابل اعتماد است. راويان آن يا از اصحاب اجماع اند يا از بزرگان اصحاب امامان عليه السلام . محمّد بن سنان ظاهرى نيز بر اساس تحقيق آية اللَّه شبيرى زنجانى ثقه و قابل اعتماد است (ر.ك: نرم افزار دراية النور).

[۱۰۴]ر.ك: ص ۱۱ (رجعت پيامبر خدا و اهل بيت او) و ص ۱۵ (رجعت پيامبران و اوصياى آنان) و مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۴ . اين حديث، راويانى موثّق و بلندمرتبه دارد و بكير بن اعين، آن را از امام باقر عليه السلام نقل كرده است.

[۱۰۵]از جمله اين احاديث، زيارت جامعه كبيره است با اين مضمون: «وَ جَعَلَنى مِمَّن يَقتَصُّ آثارَكُم، وَ يَسلُكُ سُبُلَكُم، وَ يَهتَدى بِهُداكُم وَ يُحشَرُ فى زُمرَتِكُم، وَ يَكِرُّ فى رَجعَتِكُم، وَ يُمَلَّكُ فى دَولَتِكُم، وَ يُشَرَّفُ فى عَافِيَتِكُم وَ يُمَكَّنُ فى أَيَّامِكُم، وَ تَقِرُّ عَينُهُ غَداً بِرُؤيَتِكُم؛ مرا به زمره كسانى در آورد كه در پى شما گام مى سپارند، و به راه شما مى روند، و در پرتو هدايت شما راه مى جويند، و در جمع شما محشور مى شوند، و در رجعت شما براى پيكار بر ضدّ دشمنانتان باز مى گردند، و در دولت شما به حكومت مى رسند، و در جوّى از سلامت و عافيت شما به شرف [و علوّ] مقام نائل مى شوند، و در ايّام شما عزّت [و ثبات ]مى يابند، و فردا چشمشان به ديدار شما روشن مى گردد. (ر.ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۲۷۲ ح ۱).

برخى ديگر از اين زيارت ها عبارت اند از: زيارت امام حسين عليه السلام ، زيارت امام على عليه السلام ، زيارت عسكريّين، زيارت هاى امام زمان منقول در المزار الكبير: ص ۳۰۵ و ۵۷۰ و ۵۸۸، بحار الأنوار: ج ۱۰۰ ص ۳۴۷ ح ۳۴و ج ۹۴ ص ۳۶ ح ۲۳ وج ۵۳ ص ۹۵ ح ۱۰۹، مصباح المتهجد: ص ۸۲۱ ، كتاب من لا يحضره الفقيه: ج ۲ ص ۶۰۹ ح ۳۲۱۳. برخى از اين احاديث، اسنادى صحيح يا قوى دارند، مانند روايت كتاب من لايحضره الفقيه كه در آن به امامان عليهم السلام خطاب مى كنيم و از خداوند مى خواهيم كه در دولت امامان عدل، امكان عمل پيدا كنيم و همراه آنان به دنيا باز گرديم.

[۱۰۶]ر.ك: ص ۱۳ ح ۱۴۲۵ (مختصر بصائر الدرجات). همه راويان اين حديث، از اصحاب برجسته و مورد وثوق امامان عليهم السلام هستند. احاديث متعدّدى وجود دارند كه مضمون آنها مشابه اين حديث است و اوّلين رجعت كننده را امام حسين عليه السلام معرّفى كرده اند. در برخى از آنها مدّت باقى ماندن ايشان، چهل سال تعيين شده است (ر.ك: مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸ و بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۶۳ ح ۵۴) .

[۱۰۷]مختصر بصائر الدرجات: ص ۱۸ و بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۶۵ ح ۵۶ . برخى راويان اين حديث، مجهول اند.

[۱۰۸]الهداية الكبرى: ص ۳۶۲، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۷۷ - ۷۸. هر دو حديث، راويانى مجهول دارند.

[۱۰۹]ولى اعتبار آن را نمى پذيرند.

[۱۱۰]مانند مرحوم سيّد ابو الحسن رفيعى قزوينى در رسائل و مقالات فلسفى، «مسئله رجعت».

[۱۱۱]قسر، در مقابل «طبع» و مرادف با «جبر»، است و حركت قسرى، حركتى بر خلاف ميل را گويند و حركتى كه از خارج بر اجسام تحميل شود. محرّك اجسام، گاه ميل و طبع آنهاست و گاه عامل خارجى، كه شقّ دوم را حركت قسرى گويند (فرهنگ معارف اسلامى: ج ۳ ص ۱۴۷۹ برگرفته از شفا: ج ۱ ص ۱۰۹، الأسفار الأربعة: ج ۳ ص ۱۲۵).

[۱۱۲]ر.ك: الايقاظ من الهجعة: ص ۴۰۶ به بعد.

[۱۱۳]به گفته شيخ حر، اصل اشكالات مخالفان، از همين استبعاد ناشى مى شود. او شش پاسخ به اين اشكال داده است (الإيقاظ من الهجعة: ص ۴۰۷).

[۱۱۴]مؤمنون: آيه ۱۰۰.

[۱۱۵]انعام: آيه ۲۸.

[۱۱۶]انعام: آيه ۱۵۸.

[۱۱۷]چنان كه در اشكال اوّل گذشت.

[۱۱۸]«وَ لَوْ تَرَى  إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُواْ رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَآ أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ ؛ و كاش هنگامى را كه مجرمان، سرهاشان را پيش پروردگارشان به زير افكنده اند، مى ديدى [ كه مى گويند: ] پروردگارا! ديديم و شنيديم. ما را باز گردان تا كار شايسته كنيم. ما يقين داريم» (سجده: آيه ۱۲).

[۱۱۹]«وَلَوْ تَرَى  إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَلَيْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُكَذِّبَ بَِايَتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ ؛ و اى كاش [ منكران را ] هنگامى كه بر آتش عرضه مى شوند، مى ديدى كه مى گويند: «كاش باز گردانده مى شديم و [ ديگر ] آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى گشتيم» [ ولى چنين نيست؛ ] بلكه آنچه را پيش از اين نهان مى داشتند، براى آنان آشكار شده است. و اگر هم باز گردانده شوند، قطعاً به آنچه از آن منع شده بودند، بر مى گردند و آنان دروغگويند» (انعام: آيه ۲۷ - ۲۸).

[۱۲۰]«وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ؛ و آنان در آن جا فرياد بر مى آورند: «پروردگارا! ما را بيرون بياور، تا غير از آنچه مى كرديم، كار شايسته كنيم». مگر شما را [ آن قدر ] عمر دراز نداديم كه هر كه بايد عبرت بگيرد، در آن عبرت مى گرفت؟ و [ آيا ] براى شما هشدار دهنده نيامد؟ پس بچشيد، كه ستمگران ياورى ندارند» (فاطر: آيه ۳۷).

«رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَلِمُونَ قَالَ اخْسَُواْ فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ؛ پروردگارا! ما را از اين جا بيرون ببر. پس اگر باز هم [ به بدى ] برگشتيم، در آن صورت، ستمگر خواهيم بود. مى فرمايد: [ برويد ] در آن گم شويد و با من سخن مگوييد!» (مؤمنون: آيه ۱۰۷ - ۱۰۸).

[۱۲۱]انبيا: آيه ۹۵.

[۱۲۲]يس: آيه ۳۱.

[۱۲۳]ولى اللَّه دهلوى، به نقل از تحفه اثنى عشريه: ص ۴۸۴.

[۱۲۴]الإيقاظ من الهجعة: ص ۴۱۲.

[۱۲۵]مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۹، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۷۴ ح ۷۵.

[۱۲۶]براى ديدن آنها، ر.ك: الإيقاظ من الهجعة: ص ۴۱۲ - ۴۲۱.

[۱۲۷]فيلسوف بزرگ عصر ما، علّامه طباطبايى اين پاسخ را داده است (ر.ك: الميزان: ج ۱ ص ۲۰۷).

[۱۲۸]نمل: آيه ۱۴.

[۱۲۹]الاعتقادات: ص ۶۲.

[۱۳۰]شيخ مفيد در أوائل المقالات (ص ۷۷ - ۷۸) ذيل مسئله ۵۵ (با عنوان «القول فى الرجعة») چنين مى گويد: «و أقول : إنّ اللَّه تعالى يردّ قوماً من الأموات إلى الدنيا فى صورهم التى كانوا عليها فيعزّ منهم فريقاً و يذلّ فريقاً أو يديل المحقّين من المبطلين و المظلومين منهم من الظالمين و ذلك عند قيام مهدى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله ». تعبير ايشان، «هنگام قيام مهدى خاندان محمّد صلى اللّه عليه و آله » است. در جاى ديگر نيز تعبيرى مشابه دارد (ر.ك: الفصول المختاره: ص ۱۵۵).

[۱۳۱]«اعلم أنّ الذى تذهب الشيعة الإماميّة إليه أنّ اللَّه تعالى يعيد عند ظهور إمام الزمان المهدى عليه السلام قوماً ممّن كان قد تقدّم موته من شيعته ليفوزوا بثواب نصرته و معونته و مشاهدة دولته و يعيد أيضا قوماً من أعدائه لينتقم منهم فيلتذوا بما يشاهدون من ظهور الحقّ و علوّ كلمة أهله» (رسائل الشريف المرتضى: ج ۱ ص ۱۲۵).

[۱۳۲]صاحب اين تفسير شاذ، معلوم نيست و تنها نقل آن از طريق بزرگانى مانند سيّد مرتضى به ما رسيده است (رسائل الشريف المرتضى: ج ۱ ص ۱۲۵).

[۱۳۳]مجمع البيان: ج ۷ ص ۳۶۷ و جوامع الجامع: ج ۳ ص ۲۰۳.

[۱۳۴]متشابه القرآن و مختلفه: ج ۲ ص ۶۹.

[۱۳۵]علم اليقين فى اُصول الدين: ج ۳ ص ۱۰۰۱، قرّة العيون فى المعارف و الحكم: ص ۳۶۰، الوافى: ج ۲ ص ۴۶۰؛ تفسير الصافى: ج ۴ ص ۷۴ و الأصفى فى تفسير القرآن: ج ۲ ص ۹۱۵.

[۱۳۶]تأويل الآيات الظاهرة: ج ۱ ص ۴۰۸.

[۱۳۷]الإيقاظ من الهجعة: ص ۳۸.

[۱۳۸]كنز الدقائق و بحر الغرائب: ج ۹ ص ۵۹۵ .

[۱۳۹]جامع الشتات: ص ۲۶.

[۱۴۰]نور الثقلين: ج ۴ ص ۱۰۰.

[۱۴۱]مانند آلوسى در روح المعانى (ج ۲۰ ص ۲۶) و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة: ج ۷ ص ۵۹ ).

[۱۴۲]بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۲۶ - ۱۲۷. البتّه اين عبارت عين عبارتى است كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان (ج ۷ ص ۳۶۷) آورده و مرحوم مجلسى تنها لفظ «قائم» را به جاى «مهدى» نشانده است.

[۱۴۳]مانند اين حديث: امام صادق عليه السلام فرمود : «إِنَّمَا يُسأَلُ فِى قَبرِهِ مَن مَحَضَ الإِيمانَ مَحضاً أَو مَحَضَ الكُفرَ مَحضاً فَأَمَّا ما سِوى  هذَينِ فَإِنَّهُ يُلهَى عَنهُ» وَ قَالَ فِى الرَّجعَةِ: «إِنَّمَا يَرجِعُ إِلَى الدُّنيا عِندَ قِيَامِ القائِمِ عليه السلام مَن مَحَضَ الإِيمانَ مَحضاً أَومَحَضَ الكُفرَ مَحضاً، فَأَمَّا مَا سِوى  هذَينِ فَلا رُجُوعَ لَهُم إِلى  يَومِ المَآبِ؛ همانا پرسش در گور، از كسى است كه ايمان محض يا كفر محض دارد و از ديگران صرف نظر مى شود»، و در باره رجعت هم فرمود: «همانا هنگام ظهور قائم عليه السلام به دنيا برمى گردد هر كه ايمان محض دارد و يا كفر محض؛ امّا ديگران تا قيامت رجوع ندارند». (تصحيح اعتقادات الإماميّة: ص ۹۰، بحار الأنوار: ج ۶ ص ۲۵۳).

[۱۴۴]رَوى  عَبدُ الكَرِيمِ الْخَثعَمىُّ عَن أَبى عَبْدِ اللَّه عليه السلام قَالَ: وَ إذا آنَ قِيامُهُ مُطِرَ النّاسُ جُمادَى الآخِرَةَ وعَشَرَةَ أيّامٍ مِن رَجَبٍ مَطَراً لَم يَرَ الخَلائِقُ مِثلَهُ ، فَيُنبِتُ اللَّهُ بِهِ لُحومَ المُؤمِنينَ و أَبدانَهُم فى قُبورِهِم ، فَكَأَنّى أنظُرُ إلَيهِم مُقبِلينَ مِن قِبَلِ جُهَينَةَ ، يَنفُضونَ شُعورَهُم مِنَ التُّرابِ ؛ و هنگام قيام او، بارانى در ماه جمادىِ آخر و ده روز [اوّلِ ] رجب بر مردم فرو مى ريزد كه مانند آن را نديده اند و خداوند، گوشت و پيكر مؤمنان را در قبرهايشان با آن باران مى روياند و گويى آنان را مى بينم كه از سوى جُهَينه پيش مى آيند و موهايشان را از خاك قبر مى تكانند (ر.ك: ص ۲۵ ح ۱۴۳۳ «الإرشاد» ).

[۱۴۵]مانند اين حديث: رَوى  المُفَضَّلُ بنُ عُمَرَ ، عَن أبي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام قالَ : يُخرِجُ القائِمُ عليه السلام مِن ظَهرِ الكوفَةِ سَبعَةً وَ عِشرينَ رَجُلاً ، خَمسَةَ عَشَرَ مِن قَومِ موسى  عليه السلام الَّذينَ كانوا يَهدونَ بِالحَقِّ و بِهِ يَعدِلونَ ، وَ سَبعَةً مِن أهلِ الكَهفِ ، وَ يوشَعَ بنَ نونٍ ، وَ سَلمانَ ، وَ أَبا دُجانَةَ الأَنصارىِّ ، وَ المِقدادَ ، وَ مالِكاً الأَشتَرَ ، فَيَكونونَ بَينَ يَدَيهِ أنصاراً وَ حُكّاماً؛ مفضّل بن عمر گفت: امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام بيست و هفت مرد را از پشت كوفه بيرون مى آورد كه پانزده تن از آنان از قوم موسى هستند كه به سوى حق هدايت مى كنند و به حق و عدالت، داورى مى كنند و هفت تن ديگر ، اصحاب كهف و يوشع بن نون، سلمان، ابو دجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر هستند كه ياوران و كارگزاران پيش روى او خواهند بود» (ر.ك: ص ۲۹ ح ۱۴۳۶ «الإرشاد»).

[۱۴۶]عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ: مَن دَعا إلَى اللَّهِ تَعالى  أربَعينَ صَباحاً بِهذَا العَهدِ كانَ مِن أنصارِ قائِمِنا عليه السلام ، فَإِن ماتَ قَبلَهُ أخرَجَهُ اللَّهُ تَعالى  مِن قَبرِهِ ، وَ أَعطاهُ بِكُلِّ كَلِمَةٍ ألفَ حَسَنَةٍ ، وَ مَحا عَنهُ ألفَ سَيِّئَةٍ ، وهُوَ هذا : «اللَّهُمَّ رَبَّ النّورِ العَظيمِ ، و رَبَّ الكُرسيِّ الرَّفيعِ ، وَ رَبَّ البَحرِ المَسجورِ... ؛ هر كس خداى متعال را چهل بامداد با اين عهد بخواند، از ياران قائم ما خواهد بود و اگر پيش از ظهور بميرد، خداى متعال، او را از قبرش بيرون مى آورد، و در برابر هر كلمه اين دعا، هزار حسنه به او مى دهد و هزار بدى از او محو مى كند. و متن آن، اين است: «خدايا! پروردگار نور بزرگ، پروردگار كرسى رفيع، پروردگار درياى انبوه!...» (ر.ك: ص ۳۵ ح ۱۴۴۳ «مصباح الزائر»).

[۱۴۷]الكافى: ج ۳ ص ۱۳۱ ح ۴، بحار الأنوار: ج ۶ ص ۱۹۸ ح ۵۱ .

[۱۴۸]الكافى: ج ۸ ص ۵۰ ح ۱۴، بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۳ ۹.

[۱۴۹]بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۹۱ - ۹۲.

[۱۵۰]ر.ك: الكافى: ج ۱ ص ۱۹۷ ح ۳؛ بصائر الدرجات: ص ۱۹۹ ح ۱ و مختصر بصائر الدرجات: ص ۴۱ و ۲۰۴ و بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۱۰۱ ح ۱۲۳.

[۱۵۱]ر . ك : المزار الكبير : ص ۳۰۵.

[۱۵۲]در اين صورت شايد لازم باشد كه بنى اميّه نيز رجعت كنند، چنان كه ابن ابى الحديد معتزلى، همين موضوع را از سوى شيعيان بيان مى كند و مى گويد: چه كسى از بنى اميّه در آن زمان وجود دارد كه اين سخنان در باره آنها گفته شود و از آنان انتقام كشيده شود؟ مى گويند: اماميّه قائل به رجعت اند و گمان مى كنند هنگامى كه امامِ منتظَرشان ظهور كند، گروهى از بنى اميّه و ديگران باز مى گردند تا... از دشمنان گذشته و آينده خاندان محمّد صلى اللّه عليه و آله انتقام كشيده شود (شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: ج ۷ ص ۵۹ ).

البتّه مى توان يك فرض ديگر را نيز در نظر داشت و آن، اين كه مقصود از بنى اميّه، كسانى هستند كه به اعمال آنها رضايت دارند، چنان كه در بسيارى از آيات قرآن خطاب به يهوديان معاصرِ پيامبر صلى اللّه عليه و آله گفته مى شد كه: «چرا شما پيامبران را كشتيد؟»، در حالى كه اين كار از سوى پيشينيان آنان صورت گرفته بود. دليل اين گونه خطاب ها، آن است كه آنان به كار پيشينيان خود، راضى بودند و هر كس به كار فرد يا گروهى راضى باشد، مانند آن است كه خودش آن كار را انجام داده است. در احاديث اسلامى، بر اين موضوع تأكيد شده است. شيخ صدوق، بابى را مى گشايد با اين عنوان كه: «چرا قائم عليه السلام فرزندان قاتلان ابا عبد اللَّه عليه السلام را به دليل كار پدرانشان مى كشد؟». سپس اين حديث را در مقام پاسخ مى آورد: عن عَبدِ السَّلامِ بنِ صالِحٍ الهَرَويِّ قَالَ قُلتُ لأَِبِي الحَسَنِ عَلِىِّ بنِ مُوسَى الرِّضا عليه السلام :يا ابنَ رَسُولِ اللَّهِ! ما تَقُولُ فى حَديثٍ رُوِىَ عَنِ الصادِقِ عليه السلام أَنَّهُ قالَ إِذا خَرَجَ القائِمُ قَتَلَ ذَرارِىَ قَتَلَةِ الحُسَينِ عليه السلام بِفِعالِ آبائِها فَقَالَ عليه السلام : هُوَ كَذلِكَ فَقُلتُ فَقَولُ اللَّهِ عزّ و جلّ: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ أُخرى» ما مَعناهُ فَقالَ صَدَقَ اللَّهُ فى جَميعِ أَقوالِهِ لكِنَّ ذَرارِىَّ قَتَلَةِ الحُسَينِ يَرضَونَ أَفعالَ آبائِهِم وَ يَفتَخِرُونَ بِها وَ مَن رَضِيَ شَيئاً كانَ كَمَن أَتَاهُ وَ لَو أَنَّ رَجُلاً قُتِلَ فِى المَشرِقِ فَرَضِىَ بِقَتلِهِ رَجُلٌ فِى المَغرِبِ لَكانَ الرَّاضِى عِندَ اللَّهِ شَريكَ القَاتِلِ وَ إِنَّما يَقتُلُهُمُ القَائِمُ إِذا خَرَجَ لِرِضاهُم بِفِعلِ آبائِهِم؛ عبد السلام بن صالح هروى مى گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: كه نظر شما در باره حديثى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده، چيست كه فرمود: «هنگامى كه قائم عليه السلام خروج كند، فرزندان قاتلان حسين عليه السلام را به خاطر كار پدرانشان مى كشد». امام رضا عليه السلام فرمود: «بله، همين طور است». گفتم: پس اين فرموده خداوند عزّ و جلّ كه «هيچ باركشى بار ديگرى را بر نمى كشد» چه معنايى دارد؟ فرمود: «خداوند در همه گفته هايش راستگوست؛ ليكن فرزندان قاتلان حسين عليه السلام راضى به كار پدرانشان هستند و به آن افتخار مى كنند و كسى كه به چيزى رضايت داشته باشد، مانند كسى است كه آن كار را انجام داده است. اگر كسى در مشرق كشته شود و كسى در مغرب به اين كار راضى باشد، فرد راضى نزد خداوند، شريك قاتل به حساب مى آيد. قائم عليه السلام آنها را به هنگام خروجش، تنها به اين دليل مى كشد كه به كار پدرانشان راضى هستند» (علل الشرائع: ص ۲۲۹ ح ۱. نيز، ر.ك: عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۲۷۳ ح ۵). احاديث در اين باره بسيارند.

[۱۵۳]مختصر بصائر الدرجات: ص ۲۹ و بحار الأنوار: ج ۵۳ ص ۷۴ ح ۷۵. اين حديث، قابل اعتماد است؛ زيرا راويان آن، همگى مورد وثوق اند و تنها برخى در مورد عمرو بن شمر، ترديد كرده اند؛ زيرا نجاشى و ابن غضائرى وى را تضعيف كرده اند؛ امّا در برابر، ابن قولويه وى را ثقه مى داند و شيخ مفيد به وى اعتماد كرده است. محدّث نورى نيز به دليل اعتماد پنج تن از اصحاب اجماع و شيخ مفيد، او را قبول دارد (معجم رجال الحديث: ج ۱۳ ص ۱۰۷). شايد تضعيف امثال ابن غضائرى، به دليل اختلاف فكرى وى با امثال اين راويان باشد كه وى آنها را به دليل همين گونه روايات، از غُلات به حساب مى آورد. بنا بر اين، مى توان نتيجه گرفت كه حديث در مجموع، قابل اعتماد است، بويژه اين كه پنج نفر از اصحاب اجماع به وى اعتماد كرده اند و اين خود، گواهى بر وثاقت وى نزد آنان است.

[۱۵۴]بحار الأنوار: ج ۲۵ ص ۳۵۵.