تأمّل در واژه هاى «خليفه» ،[۱]«امام» ،[۲]«وصى» ،[۳]«امير»[۴]و الفاظ مشابه آنها كه در گزارش هاى مختلف حديث جابر آمده و نيز موقعيت خانوادگى و عدد كسانى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله آنان را به عنوان جانشينان خود معرّفى مى كند و مهم تر از همه ، تأكيد ايشان بر اين كه قيام دين و عزّت اسلام و صلاح امّت تا قيامت در گرو خلافت آنهاست ، به روشنى نشان مى دهند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله در اين پيام مهم ، در صدد ارائه مشخّصات افرادى است كه شايستگى علمى ، عملى ، سياسى و مديريتى لازم را براى رهبرى جامعه اسلامى پس از او دارند ؛ كسانى كه از هر جهت مى توانند خليفه خدا و خليفه پيامبر خدا باشند .
در آن هنگام ، اهمّيت اين پيام، به گونه اى بود كه به گفته ابن عبّاس ، ابو بكر در آغاز حكومتش ، خود را خليفه نمى خواند و در پاسخ كسى كه از او مى پرسد: «آيا تو خليفه پيامبر خدايى؟» ، پاسخ مى دهد : نه . و در پاسخ اين سؤال كه : پس تو كيستى ؟ پاسخ مى دهد : «من ، خالفه [= جاى گزين ] پس از او هستم» .[۵]
دقّت و تأمّل در معناى واژه «خليفه» ، خود، بيانگر اين معناست . خليفه به معناى جانشين است و جانشين، كسى است كه وظيفه شخص پيشين را به عهده دارد و جاى خالى او را پُر مى كند، و چون وظيفه اصلى و محورى پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، هدايتگرى و راه نمونى مردمان به سوى رستگارى است ، تنها ، فردى شايستگى عنوان خلافت را خواهد داشت كه به بهترين وجه به هدايت مردمان بپردازد .
به همين دليل است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مبلّغان دين و راويان حديث و سنّت خود را خلفاى خود شمرده است . در حديثى آمده است :
قال رسول اللَّه صلى اللّه عليه و آله : اللّهُمَّ ارحَم خُلَفائى قيلَ : يا رَسولَ اللَّهِ و مَن خُلَفاؤكَ؟ قالَ : الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدى يَروونَ حَديثى و سُنَّتى .[۶]
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «خدايا! جانشينان مرا رحمت فرما» . سؤال شد : اى پيامبر خدا! جانشينان تو ، چه كسانى اند؟ فرمود : «كسانى كه پس از من مى آيند و حديث و سنّت مرا روايت مى كنند» .
اين، در حالى است كه حكومت ، تنها وسيله و ابزارى بوده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آن استفاده نموده و هدف خويش را گسترش داده است . البته پيامبر صلى اللّه عليه و آله چه آن گاه كه حكومت داشته و چه زمانى كه آن را در اختيار نداشته (همانند دوران سخت مكّه) ، وظيفه خويش را به انجام رسانده است .
توجيهات و تأويلاتى كه به نقل از محقّقان حديثى اهل سنّت در پى مى آيد ، نشان دهنده اين مطلب است كه آنان بدون توجّه به علّت غايى بعثت پيامبران ، به معناى شايع «خليفه» توجّه كرده اند و در ميان حاكمان و قدرت مداران ، به دنبال خليفه گشته اند . بديهى است كه حاكمان ظالم و خونريزى همانند يزيد و عبد الملك را نمى توان خليفه بزرگ ترين پيامبران الهى و خاتم آنان دانست .
بارى ! ترديدى نيست كه هدف پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين سخن ، معرّفى بهترين كسانى است كه پس از او شايستگى كامل را براى رهبرى امّت اسلامى دارند ؛ ليكن با عنايت به اين كه مقام نبوّت ، منزّه از سخن لغو يا معمّاگونه است ، مسئله مهم در فقه الحديث و فهم سخن پيامبر خدا ، تعيين مصداق خلفاى دوازده گانه اى است كه ايشان ، آنان را به عنوان خلفاى شايسته خود ، معرّفى نموده است .
از نگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، پاسخ اين سؤال ، روشن است ؛ زيرا آنان بر اين باورند كه خلفاى دوازده گانه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، دوازده تن از اهل بيت ايشان اند كه اوّلين آنها امام على عليه السلام و آخرين آنها امام مهدى عليه السلام است كه هم اكنون ، زنده است و روزى، جهان را پُر از عدل و داد خواهد كرد .[۷]
محدّثان اهل سنّت با اين كه حديث جابر بن سَمُره را صحيح مى دانند ، پاسخ روشنى براى تبيين مصاديق خلفاى دوازده گانه ندارند ، تا آن جا كه ابن جوزى در كتاب كشف المشكل مى گويد :
اگر چه در باره اين حديث جستجوى بسيار كردم و در مورد آن سؤال نمودم ، ليكن كسى را نيافتم كه مقصود [واقعى ] آن را بداند .[۸]
مهلّب نيز چنين تصريح مى نمايد :
كسى را نيافتم كه به معناى حقيقى اين حديث ، رسيده باشد .[۹]
همچنين ابن حجر ، اجمالاً عدم فهم حديث ياد شده را تأييد مى كند .[۱۰]
البتّه عدّه اى از جمله افراد ياد شده خواسته اند كه مقصود از خلفاى دوازده گانه را هر چند به صورت احتمال، بيان كنند ؛ ليكن با تأمّل در آنچه گفته اند ، مشخّص مى گردد كه مدّعاى آنان ، نه از حيث عدد و نه از حيث ويژگى ها، با آنچه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده ، قابل انطباق نيست كه در اين جا به شمارى از آرا ، اشاره مى كنيم .[۱۱]
شمارى از آراى غير منطبق بر خلفاى دوازده گانه
نظريّه اوّل : حكّام دوران اقتدار سياسى اسلام
بيهقى[۱۲]و قاضى عيّاض[۱۳]گفته اند : مقصود از خلفاى دوازده گانه ، كسانى اند كه در دوران عزّت خلافت و قوّت اسلام ، حكومت كرده اند و مردم بر آنان اجماع داشته اند . اين دوران تا ايّام حكومت يزيد بن عبد الملك ، ادامه داشته است .
طبق اين نظريّه ، افزون بر خلفاى راشد ، معاويه ، يزيد ، عبد الملك ، وليد ، سليمان ، عمر بن عبد العزيز ، يزيد بن عبد الملك ، هشام بن عبد الملك و وليد بن يزيد ، مصاديق خلفاى دوازده گانه اند .
نقد نظريّه اوّل
اشكال هايى كه به نظريّه بيهقى و قاضى عيّاض وارد شده ، عبارت اند از :
۱ . هيچ استدلالى بر اين ادّعا ارائه نشده است .
۲ . مجموع اين افراد ، بيش از دوازده نفر است .
۳ . حتّى بنا بر مبناى خود قائلان ، مشخّص نشده است كه چرا امام حسن عليه السلام ، معاوية بن يزيد و مروان ، از اين جمع خارج شده اند و چرا خلفاى عبّاسى در اين مجموعه جاى نگرفته اند؟ آيا «كوتاه بودن مدّت خلافت» و يا «تغيير خانواده خليفه» ، خليفه را از خليفه بودن ساقط مى كند ؟!
۴ . با قطع نظر از حكومت حاكمان اوّليه پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، واضح است كه به قدرت رسيدن معاويه و حاكمان پس از او ، از طريق زور و قوّه قهريّه بوده است . از اين رو ، چنين حاكمانى (چه اُمَوى و چه عبّاسى)، شايسته عنوان خلافت پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيستند ؛ زيرا مردم بدون اختيار و با اكراه و اجبار ، مجبور به پذيرش خلافت آنان گشته اند .
۵ . اجتماع كامل بر خلافت تمام اين افراد ، وجود ندارد . ابتداى حكومت ابو بكر ، اين گونه است؛ چرا كه امام على عليه السلام ، اهل بيت عليهم السلام و بعضى از بزرگان صحابه ، حاكميت ابو بكر را تا چند ماه نپذيرفتند . نيمه دوم خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنا بر اين ، اجتماع بر خلافت وجود نداشت . خلافت امام على عليه السلام از آغاز تا انجام ، مورد پذيرش معاويه و مردم شام قرار نگرفت . در برخى مواقع هم با مخالفت اصحاب جمل و اصحاب نهروان رو به رو شد .
۶ . بيشتر اين افراد ، در پى اقامه معالم دين (بر پا داشتن احكام دين) نبوده اند . بنا بر اين ، مشمول توصيف پيامبر صلى اللّه عليه و آله نمى گردند . بيهقى ، خود به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است :
مقصود از اقامه دين ، بر پا داشتن نشانه هاى دين است - خدا داناتر است - ، هر چند برخى از آنان ، كارهاى نامشروع انجام مى دادند .[۱۴]
نظريّه دوم : حاكمان صدر اسلام تا عصر عمر بن عبد العزيز
ابن حجر عَسقَلانى ، پس از كلامى كه از واضح نبودن مطلب در نزد او حكايت دارد ، در تبيين مقصود از «خلفاى دوازده گانه» مى گويد :
اين سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه : «پس از من ، دوازده خليفه خواهند بود» ، بهتر است بر واقعيت زمان پس از پيامبر خدا حمل شود ؛ چرا كه همه كسانى كه پس از ايشان جامه خلافت بر تن كردند ، از ابو بكر تا عمر بن عبد العزيز ، چهارده تن بودند ، دو تن از آنها نه خلافت درستى داشتند و نه مدّت خلافتشان چندان قابل توجّه بود . آن دو ، معاوية بن يزيد و مروان بن حكم بود ، و بقيّه ، همان گونه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله خبر داده ، دوازده نفر بودند .
و در ادامه اظهار داشته است :
البتّه اين كه فرموده است : «مردم بر آنها اتّفاق نظر پيدا مى كنند» ، بر اين مسئله ، خدشه اى وارد نمى كند ؛ زيرا اتّفاق نظر ، در اكثر و غالب است و اين ويژگى هم همواره ، جز در حسن بن على عليه السلام و عبد اللَّه زبير ، به رغم درستى خلافت آن دو ، و حكم به ثابت نبودن شايستگى مخالفانشان ، جز پس از مصالحه حسن عليه السلام و كشته شدن زبير ، بوده است . و خدا بهتر مى داند .[۱۵]
نقد نظريّه دوم
افزون بر شمارى از اشكال هاى نظريّه اوّل ، اشكال هاى ديگرى بر اين نظريّه وارد شده ، كه عبارت اند از :
۱ . ابن حجر ، در توجيه خارج كردن معاوية بن يزيد و مروان بن حكم از شمار خلفا ، گفته است كه مدّت حكومت اين دو ، كوتاه بوده است .
بر طبق اين نظريّه بايد امام حسن عليه السلام نيز از اين مجموعه خارج شود ؛ زيرا مدّت حكومت ايشان نيز كوتاه بوده است .
۲ . عبد اللَّه بن زبير ، جزو اين گروه شمرده شده است ، در حالى كه خلافت او هيچ گاه فراگير و همه گستر نگرديد .
نظريّه سوم : دوازده خليفه نامشخّص تا قيامت
ابن جوزى مى گويد :
منظور ، وجود دوازده خليفه در دوره اسلامى تا روز قيامت است كه آنان ، بر اساس حق رفتار مى كنند ، هر چند دوران خلافتشان پشت سر هم نباشد .[۱۶]
ابن كثير نيز در تفسير خود از اين نظريّه دفاع مى كند .[۱۷]
نقد نظريّه سوم
اشكال هاى اين نظريّه، عبارت اند از:
۱ . غير شفّاف كردن سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، ممكن است برخى از اشكالات وارد بر نظريّات پيشين را حل كند ؛ ولى نتيجه اى روشن و مشخّص براى ما نخواهد داشت . نتيجه اين نظريّه آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله جمله اى مبهم و معمّاگونه فرموده است كه هيچ نقشى در معرفت و عمل جامعه اسلامى نداشته و نخواهد داشت .
۲ . سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى پى ريزى مسيرى هموار براى رسيدن به هدفى بزرگ است ، يعنى پيروى مردم از اين رهبران كه موجب راهيابى و هدايت آنان خواهد گشت ، در صورتى كه با فرض نامشخّص بودن آن دوازده نفر ، اين هدف هرگز محقّق نخواهد شد و حتّى موجب سر در گمى آنان در شناخت مقتدا و سوء استفاده دنياطلبان از آن خواهد شد .
نظريّه چهارم : خلفاى بنى اميّه
خطّابى و ابن جوزى گفته اند : مقصود پيامبر صلى اللّه عليه و آله از خلفاى دوازده گانه ، خلفاى بنى اميّه است ؛ زيرا اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله مربوط به زمان پيامبرند و مشمول عنوان خلفاى دوازده گانه نيستند . بنا بر اين خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين گروه خارج مى شوند و دوازده نفر باقى خواهند ماند .[۱۸]
براى روشن شدن سخن اين دو نفر ، اين نكته را بايد ذكر كنيم كه حاكمان اموى، پانزده نفر بوده اند كه دوران حكومت آنان، سيزده سال پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آغاز شده است (چون عثمان در اواخر سال ۲۳ هجرى به خلافت رسيد) . اين دو نفر براى رفع مشكل تعداد افراد بنى اميّه و زمان حكومت آنان ، اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله را به پيامبر خدا ملحق نموده ، شايسته عنوان «خلافة النَّبى» ندانسته اند . در نتيجه ، دوران خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين حكم خارج شده و دوازده نفر ذيل آن باقى مانده اند .گفتنى است كه ابن جوزى در ابتداى سخن خويش گفته است كه دستيابى به مدلول اصلى سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله و فهم آن ، ممكن نيست .[۱۹]
نقد نظريّه چهارم
اشكال هاى اين نظريّه، عبارت اند از:
۱ . خلفاى چهارگانه ، از عنوان دوازده خليفه خارج شده اند و هيچ استدلالى بر آن ارائه نشده است .
۲ . در متون اهل سنّت ، دوران خلافت پيامبر صلى اللّه عليه و آله تا سى سال پس از ايشان دانسته شده است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده است :
الخِلافَةُ فى اُمَّتى ثَلاثونَ سَنَةً ثُمَّ مُلكٌ بَعدَ ذلِكَ .[۲۰]
خلافت ، در امّت من ، سى سال است . سپس ، بعد از آن ، سلطنت است .
در حالى كه اين نظريّه، خلافت را بعد از سال ۶۰ هجرى (مرگ معاويه) تصوير كرده است .
۳ . روايت «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)» ، در مقام ستايش از اين افراد است . طبيعى است كه اين ستايشگرى نمى تواند شامل بنى اميّه گردد كه جنايات متعدّدى را نسبت به اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامى مرتكب شده اند ، علاوه بر اين كه احاديث فراوانى نيز در مذمّت آنها صادر شده است .[۲۱]
۴ . حَكَم بن ابى العاص و پسر او مروان بن حكم ، به دستور پيامبر صلى اللّه عليه و آله به جرم «نفاق» از مدينه تبعيد شدند . آيا عجيب نيست كه او را جزو اصحاب پيامبر بشمُرند و حكومت او را همانند حكومت زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله بدانند؟!
نظريّه پنجم : امارت دوازده امير در يك زمان
مُهَلَّب گفته است :
گمان غالب ، اين است كه پيامبر - كه درود و سلام خداوند بر او باد - از فتنه هاى شگفت پس از خود ، خبر داده است ، حتّى از اين كه مردم در يك زمان ، داراى دوازده امير مى شوند و اگر جز اين را مى خواست ، مى فرمود : دوازده اميرند كه فلان گونه عمل مى كنند .[۲۲]
نقد نظريّه پنجم
به نظر مى رسد مهلّب در صدد توضيح متن منقول در صحيح البخارى بوده و به ساير گزارش هاى دقيق تر و مشروح تر حديث جابر بن سَمُره توجّه نداشته است . متن موجود در صحيح البخارى ، مختصر و مبهم است . در نتيجه ، احتمالات گوناگونى در باره آن، متصوّر است .
ابن حجر عسقلانى ، در نقد نظريّه او به اين نكته اشاره كرده و معتقد است : متون موجود در صحيح مسلم ، مشخّص كرده اند كه در زمان اين دوازده نفر ، اسلام ، عزيز و منيع خواهد بود . آيا مى توان تصوّر كرد كه افتراق دوازده گانه در ميان مسلمانان رُخ دهد و باز هم عزّت اسلام را در پى داشته باشد ؟[۲۳]
با توجّه به دلايل ارائه شده در صفحات پيشين ، حديث «خلفاى دوازده گانه» تنها بر نظريّه شيعه دوازده امامى قابل انطباق است و ديگر تحليل ها و نظريّه پردازى ها به جهت دارا بودن اشكالات متعدّد ، نادرست اند .
[۱]ر .ك : ص ۳۳۳ ( روايت هاى دوازده خليفه) .
[۲]ر .ك : ص ۳۵۹ (روايات «دوازده امام»).
[۳]ر .ك : ص ۳۶۱ (روايات دوازده وصى) .
[۴]ر .ك : ص ۳۴۱ (روايات دوازده امير) .
[۶]كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۴ ص ۴۲۰ ح ۵۹۱۹ .
[۷]ر . ك : ص ۳۷۹ (روايت هاى در بر دارنده شمار و نام امامان عليهم السلام ) .
[۸]كشف المشكل : ج ۱ ص ۴۴۹ ، فتح البارى : ج ۳ ص ۲۱۲ .
[۹]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ .
[۱۰]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲.
[۱۱]براى آگاهى بيشتر، ر.ك: فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ - ۲۱۵ به بعد ، المسائل الخلافيّة : ص ۱۵ - ۳۸ .
[۱۲]دلائل النبوّة : ج ۶ ص ۵۲۰ .
[۱۳]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۳ .
[۱۴]دلائل النبوّة : ج ۶ ص ۵۲۱ .
[۱۵]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۵ .
[۱۶]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۳ ، المسائل الخلافيّة : ص ۸ .
[۱۷]تفسير ابن كثير : ج ۶ ص ۸۵ .
[۱۸]ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲ .
[۱۹]ر .ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۲ .
[۲۰]سنن الترمذى : ج ۴ ص ۵۰۳ ح ۲۲۲۶ ، سنن أبى داوود : ج ۴ ص ۲۱۱ ح ۴۶۴۶ - ۴۶۴۷ ، مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۲۱۳ ح ۲۱۹۷۸ ، السنن الكبرى ، نسايى : ج ۵ ص ۴۷ ح ۸۱۵۵ ، صحيح ابن حبّان : ج ۹ ص ۳۵ ح ۶۶۵۷ ، سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج ۱ ص ۷۴۲ ح ۴۵۹ .
[۲۱]ر . ك : الغدير : ج ۸ ص ۲۴۸ ، المسائل الخلافيّة : ص ۳۱ - ۳۵ .
[۲۲]فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ .
[۲۳]ر . ك : فتح البارى : ج ۱۳ ص ۲۱۱ .