مدّعيان دروغين وكالت  امام مهدی(ع)

مدّعيان دروغين وكالت امام مهدی(ع)

معرفی برخی از این افراد

آرمان ها و آموزه هاى اصيل و مقدّس، گاه دستاويز كسانى مى شود كه در پى دستيابى به مقام و موقعيت اجتماعى يا امكانات مالى و سياسى، از گرايش و اشتياق توده هاى باورمند، سوء استفاده مى كنند و جامه اى نيكو بر درون نازيباى خود مى كشند و با ادّعايى نادرست و انتسابى دروغين، سود خود مى جويند. يكى از مهم ترين عرصه هاى اين سوء استفاده - كه از زمان هايى دير و دور، نمود و بروز يافته است - ، مفهوم منجى و افراد مرتبط با اين انديشه اميدآفرين است.

در جوامع دينى و بويژه شيعى، هر از گاهى شاهد ادّعاى دروغين ارتباط با قائم آل محمّد و نيابت و وكالت از سوى ايشان هستيم. كسانى كه خود را حامل ابلاغ پيام از طرف امام مهدى عليه السلام ، نشان مى دهند و يا بى آن كه ادّعاى نيابت و وكالت كنند، از رابطه نزديك و تنگاتنگ خود با امام مهدى عليه السلام سخن به ميان مى آورند و يا با ترويج نزديك بودن ظهور، خود را زمينه ساز آن معرفى مى كنند و اگر زمينه اى ديدند و جسارتى داشتند، ابايى ندارند كه حتّى خود را مهدى موعود بخوانند.

در اين ميان، نمونه هايى فراوان را براى ادّعاى وكالت و نيابت دروغين امام مهدى عليه السلام مى توان ارائه داد. فروانىِ وكالت دروغين، به عنوان يكى از عرصه هاى انحراف از مهدويت اصيل، از آن روست كه ساده تر و زودتر از ادّعاى اصل مهدويت، مقبول توده هاى ناآگاه مى شود. در طول تاريخ، هر گاه وكالت و نيابت كاذب از سوى افراد مقدّس مآب و رياكار، ادعا شده، پشتيبانىِ ساده لوحان را به دست آورده و به دليل ارتباط عاطفىِ مردم با امام مهدى عليه السلام ، از اقبال زودباوران برخوردار و تنها از سوى مؤمنان هوشيار و باورمندان خردورز، با مقاومت روبرو شده است. اين در حالى است كه ادّعاى دروغين مهدويت، نيازمند تلاشى بيشتر و تردستى و نيرنگ هاى فزون تر از اين است؛ زيرا عموم شيعيان مى دانند كه امام مهدى عليه السلام زاده امام حسن عسكرى است و صدها سال پيش به دنيا آمده و تبارى معلوم و والا دارد، در حالى كه افراد مدّعى دروغين مهدويت، از قوم و قبيله اى معمولى و معيّن بوده اند. بنا بر اين، ادّعاى مهدويت آنان در جامعه و حتّى از جانب توده مردم نيز به سادگى پذيرفتنى نبوده است.

به سخن ديگر، مدّعيان دروغين نيابت و وكالت، بدون آن كه دشوارىِ خاصّى در پيش برد ادعاى خود داشته باشند و بى آن كه به تغيير و تحوّل بنيادى در خود و ادّعايشان نيازمند باشند ، مى توانند با عوام فريبى، ادّعاى نيابت كنند و از فوايد دنيوى و زودگذر اين ارتباطِ ادّعايى بهره ببرند. و از اين رو، سودجويان از امر مقدّس نيابت ووكالت فزون ترند. در اين جا برخى از چهره هاى شاخص اين ارتباط دروغين را معرفى مى كنيم و گوشه اى از شرح حال آنها را بيان مى نماييم.

شريعى

شريعى، از اصحاب امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام[۱]و اوّلين فردى است كه به دروغ ادّعاى نيابت و وكالت امام مهدى عليه السلام را مطرح كرده است. اطّلاعات قابل توجّهى در باره شريعى، پيشينه وى، ارتباط او با سازمان وكالت و ميزان تأثيرگذارى او بر جامعه شيعى وجود ندارد. بنا بر اين، شخصيت و اقدامات او براى ما مجهول است. تنها پيشقدم بودن او در اين ادّعاى ناصحيح، موجب شهرت او گشته است.

محمّد بن همام در باره وى نوشته است : نخستين كسى بود كه ادّعاى جايگاهى را كرد كه خداوند ، او را در آن جا قرار نداده بود و شايسته آن هم نبود و به خداوند و حجّت هايش، دروغ بست و چيزهايى را به آنها نسبت داد كه شايسته ايشان نبود و ايشان از آن بيزار بودند . از اين رو ، شيعيان ، او را لعنت كردند و از او بيزارى جستند و توقيع امام عليه السلام در نفرين و بيزارى از او بيرون آمد .

هارون گفت : سپس كفر و كژروىِ او آشكار شد.

همه اين بدعت گذاران ، در درجه نخست، به امام دروغ مى بستند كه وكيل امام اند ، و افراد ضعيف را با اين ادّعا به ولايت و دوستى خود فرا مى خواندند . بعد كارشان به عقيده حلّاجيه كشيد ، همان گونه كه در باره ابو جعفر شلمغانى و همسانانش - كه لعنت هاى پياپى خدا بر آنها باد - رايج و مشهور است .[۲]توقيع لعن و برائت مختص به او، اكنون در اختيار ما نيست؛ ولى در توقيع صادر شده براى شلمغانى به اين ماجرا اشاره شده است:

أعلِمهُم - تَوَلّاكُمُ اللَّهُ - أنَّنا فِي التَّوَقّي وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ عَلى  مِثلِ ما كُنّا عَلَيهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ ، مِنَ : الشَّريعِيِّ ، وَالنُّمَيرِيِّ ، وَالهِلالِيِّ ، وَالبِلالِيِّ وغَيرِهِم .[۳]

خداوند ، سرپرستى تان را به عهده گيرد! به آنان اعلام كن كه ما از او در حذر و مراقبت هستيم، همان گونه كه از مدّعيان دروغين پيشين همانند او ، همچون شريعى، نميرى، هلالى و بلالى و جز ايشان، در حذر بوديم .

اين متن نشان دهنده آن است كه كفر و الحاد شريعى و برائت امام عليه السلام از وى، چنان شهره بوده كه شلمغانى به او مانند گشته است.

برخى گفته اند: پيروان او گروهى با نام شريعيه هستند؛[۴]امّا در باره اين گروه، اطّلاعات روشنى در اختيار ما نيست.

گفتنى است : برخى از محقّقان، محمّد بن موسى سريعى يا شريقى را با فرد موسوم به «شريعى» متّحد دانسته اند.[۵]

محمّد بن موسى، از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بوده و با اوصاف غالى و ملعون از او ياد شده است. ملعون شمرده شدن هر دو نام، قرينه اى بر اتّحاد اين دو است، همچنان كه شباهت نوشتارى سريعى و شريعى، احتمال تصحيف در نگارش نام او را تقويت مى كند. تنها نكته مخالف با اين نظريه، سخن تلّعُكبَرى است كه در باره شريعى نوشته است: «أظن إسمه حسن».[۶]بديهى است كه اگر نام او «حسن» باشد، نمى تواند با محمّد بن موسى متّحد باشد. البته تلّعكبرى نيز بدين نظر، اعتماد تام نداشته و تنها گمان خويش را با لفظ «أظنُّ» ابراز نموده است.

احمد بن هلال

احمد بن هلال عبرتايى،[۷]متولّد سال ۱۸۰ قمرى[۸]و از اصحاب امام هادى عليه السلام[۹]و امام عسكرى عليه السلام[۱۰]است؛ امّا گزارش تاريخى يا حديثى از ارتباط او با امام جواد عليه السلام در دست نداريم، اگر چه او در زمان امام جواد عليه السلام در حوزه هاى حديثى شيعه حضور داشته و با موضوع غيبت، آشنا بوده است.[۱۱]

برخى از متون، حضور او در سامرّا و توفيق ديدار امام عسكرى عليه السلام و رؤيت امام مهدى عليه السلام را به همراه چهل نفر ديگر، گزارش كرده اند.[۱۲]

جايگاه حديثى او در برخى از كتب، مورد تأكيد قرار گرفته است. شيخ طوسى در باره او گفته است: «قد روى أكثر اُصول اصحابنا»[۱۳]و ديگرى درباره او گفته است: «كان رواة أصحابنا بالعراق لقوه و كتبوا منه».[۱۴]

در ميان مردم به زهد و عبادت، شهره بود. ۵۴ بار به حج رفت كه حدّاقل بيست سفر آن با پاى پياده، ظاهرا از عراق، بوده است.[۱۵]

احمد بن هلال در سال ۲۶۷ هجرى، مدّت كوتاهى پس از نيابت يافتن محمّد بن عثمان دومين نايب خاص، از دنيا رفت.[۱۶]

ناهنجارى هاى رفتارى احمد بن هلال

شيخ طوسى از او با وصف «غالى»،[۱۷]«ضعيف فاسد المذهب»[۱۸]و «مشهور بالغلو واللّعنة»،[۱۹]ياد كرده است. نجاشى نيز در باره او نوشته است:

قد روى فيه ذموم من سيّدنا أبى محمّد العسكرى.[۲۰]

درباره او نكوهش هايى از امام عسكرى عليه السلام صادر شده است .

در توقيع امام مهدى عليه السلام نيز از او با «صوفى متصنّع» ياد شده است.[۲۱]

از سخن نجاشى استفاده مى شود كه او در زمان امام عسكرى عليه السلام هم متّهم بوده و امام عليه السلام او را نكوهش كرده است، اگر چه نكوهش او به حدّى نبوده است كه از جرگه اصحاب، خارج شود. بنا بر اين، حضور او در مجلس امام عسكرى عليه السلام و رؤيت امام مهدى عليه السلام نيز نقل شده است.[۲۲]

مخالفت وى با نيابت خاصّ محمّد بن عثمان عَمْرى،[۲۳]نمود و بروز ناهنجارى هاى پيشين است. ظاهراً او با استفاده از ظاهر الصلاح بودن خويش و دارا بودن وجهه و موقعيت ويژه در ميان مردمان، توقّع آن داشت كه پس از درگذشت نايب اوّل امام مهدى عليه السلام ، دومين نايب ايشان، معرّفى شود. شيخ طوسى، او را يكى از مدّعيان نيابت خاص شمرده و در موردى ديگر، او را وكيل مذموم دانسته است.[۲۴]سخن امام عليه السلام كه يك بار او را متصنّع خوانده[۲۵]و بار ديگر او را صوفى متصنع شمرده،[۲۶]حاكى از آن است كه عبادت هاى پيشين او نيز رياكارانه بوده تا بدان وسيله در دل مردمان، جاى گيرد.

خلاصه سخن آن كه او در اواخر عمر، به همه چيز پشت پا زد و يك سره به مخالفت با امام عليه السلام پرداخت. حسين بن روح در نامه اى كه سال ها پس از مرگ او، براى اعلان ارتداد شلمغانى نگاشت، احمد بن هلال را نيز همانند شلمغانى، مرتد شمرده است:

پيش تر نيز چيزهايى به دست احمد بن بلال[۲۷]و ديگر همتايانش به سوى شما آمده بود كه آنها هم مانند همين شلمغانى عزاقرى، از اسلام بيرون رفته اند . نفرين و خشم خدا بر ايشان باد![۲۸]

سعد بن عبد اللَّه نيز او را ناصبى خوانده و در باره بدفرجامى او گفته است:

ما رأينا و لا سمعنا بمتشيّع رجع عن التشيع إلى النصب إلّا أحمد بن هلال.[۲۹]

تاكنون نديده ايم و نشنيده ايم كه شيعه نمايى از تشيع به ناصبى بودن روى آورد مگر احمد بن هلال .

ظاهراً مقصود سعد بن عبد اللَّه، مخالفت ابن هلال با امام عليه السلام است كه در حقيقت خروج بر ايشان، شمرده مى شود.

اتّهام ناصبيگرى را تنها سعد بن عبد اللَّه بيان كرده و در توقيعات امام عليه السلام و يا اظهارات ديگر معاصران او، بدان اشاره نشده است. تنافى شديد مفهوم غلو با ناصبيگرى موجب شده است كه برخى به توجيه سخن سعد بن عبد اللَّه بپردازند. برخى ادّعا كرده اند : عالمان قم، از جمله سعد بن عبد اللَّه در دشمنى با مخالفان اركان امام عليه السلام بسيار تند و افراطى عمل مى كرده اند. از اين رو ، او را ناصبى خوانده اند ؛ ولى اين توجيه پذيرفته نيست،[۳۰]بويژه آن كه دشمنى او با امام عصر عليه السلام آشكار نبوده است.

شيخ انصارى عليه السلام با استناد به غلو و نصب احمد بن هلال، گفته است:

و بعد ما بين المذهبين يشهد بأنّه لم يكن له مذهب رأساً.[۳۱]

فاصله طولانى ميان دو مذهب نشان مى دهد كه او اساساً مذهبى نداشته است .

مواجهه امام با احمد بن هلال

ظاهر الصلاح بودن احمد بن هلال، همچون زهد و عبادت و حج گزاردن فراوان با پاى پياده، موجب شد كه حسادت او مخفى بماند و اعتراض او عليه وكيل دوم، مخالفت با امام عليه السلام تلقّى نشود.

بدين جهت، سه توقيع شريف در توبيخ و لعن ابن هلال، صادر شده است كه نشان از شدّت برخورد امام عليه السلام با وى و دشوارى مقابله با اوست. حتّى پس از صدور توقيع اوّل امام عليه السلام ، برخى در آن تشكيك نموده، در پى تحقيق برآمدند. احمد بن ابراهيم مراغى گفته است:

كان روات أصحابنا بالعراق لقوه و كتبوا منه فانكروا ما ورد فى مذمّته وحملوا القاسم بن العلاء على أن يراجع فى أمره.[۳۲]

راويان شيعه در عراق فراوان به او مراجعه كرده و به نقل از او ، حديث مى نوشتند از اين رو نكوهش هاى صادر شده درباره او را نمى پذيرفتند . بدين سبب قاسم بن علاء را مأمور كردند تا درباره او [با ناحيه مقدسه ] صحبت كند .

توقيع دوم عليه ابن هلال، شديدتر بود و در انتهاى آن آمده بود:

فانّه لا عذر لأحد من موإلينا فى التشكيك فيما يروى عنّا ثقاتنا.[۳۳]

هيچ عذرى از هيچ يك از دوستان ما پذيرفته نيست كه در مطالب نقل شده از ما توسط افراد مورد اعتماد ما شك و ترديد كنند .

اصرار برخى از افراد بر سلامت احمد بن هلال، موجب شد كه امام عليه السلام توقيع سوم را صادر فرمايد و با يادآورى پيشينه مثبت برخى از منحرفان ديگر، از جمله فردى به نام دهقان ، احمد بن هلال را نيز مذموم بشمرند.[۳۴]

علاوه بر اين سه توقيع، در نامه اى نيز كه حسين بن روح در ردّ ادّعاهاى شلمغانى نگاشته به انحراف و ارتداد احمد بن هلال، اشاره شده است.[۳۵]

چگونگى مواجهه با روايات او

آورديم كه هيچ اختلافى در باره فساد عقيده احمد بن هلال در ساليان آخر عمر، وجود ندارد، همچنان كه وجاهت ظاهرى پيشين او در ميان مردمان نيز امرى پذيرفته است. اكنون وضعيت رجالى او را مورد بحث قرار مى دهيم. چهار نظريه در باره اعتماد بر احاديث گزارش شده از او محتمل است:

۱. مردود شمردن تمام روايات؛

۲. قبول تمام روايات؛

۳. قبول كردن روايات قبل از انحراف و مردود شمردن رواياتى كه بعد از انحراف از او نقل شده است؛

۴. مردود دانستن منفردات او.

نجاشى او را «صالح الرواية يعرّف منها و ينكر ؛ داراى روايات نيكو كه برخى از آنها شناخته شده هستند و برخى ناشناخته هستند»،[۳۶]خوانده است. شيخ طوسى دركتاب هاى حديثى خويش در باره او گفته است:

ما يختصّ بروايته لا نعمل عليه .[۳۷]

به روايات اختصاصى او عمل نمى كنيم .

ضعيف فاسد المذهب لا يلتفت إلى حديثه فيما يختصّ بنقله.[۳۸]

او فردى ضعيف و داراى مذهبى فاسد است كه به رواياتى كه تنها او نقل مى كند اعتنا نمى شود .

شيخ طوسى، اين رويش را در موارد ديگرى از كتاب تهذيب الأحكام، اعمال كرده است.[۳۹]همو در عدّة الاُصول گفته است:

روايات او در حال استقامت، مورد قبول بوده، پس از انحراف، مردود است.[۴۰]

ابن وليد، احاديث او را در نوادر الحكمه ناصحيح شمرده و ابن غضائرى در باره او توقّف كرده است.[۴۱]

برخى از متأخّران همانند آية اللَّه خويى، او را ثقه مى شمارند؛ زيرا شخص فاسد العقيده نيز مى تواند راستگو باشد.[۴۲]ايشان به قول نجاشى استناد كرده كه او را «صالح الرواية» خوانده است. همچنين قول شيخ طوسى در باره قبول روايات او در حال استقامت را دليل بر وثاقت شخصى او دانسته است.[۴۳]

در باره احاديث احمد بن هلال، توجّه به چند نكته شايسته است:

۱. پس از صدور توقيع لعن و طرد احمد بن هلال به وسيله امام عليه السلام ، انحراف وى ثابت گرديده و احاديث پس از انحراف وى، بى ترديد پذيرفته نيست.

۲. در دوران قبل از انحراف، او محتاج آن بود كه به احتياط، سخن گويد و در محدوده شريعت با احتياط تمام، گام بردارد تا هيچ شبهه اى در وجاهت و صلاحيّت او پديد نيايد. سخن نجاشى كه او را صالح الروايه خوانده و سخن شيخ طوسى كه گفته است: روايات او در زمان استقامت، پذيرفته است، مى تواند ناظر بدين خصوصيت باشد.

۳. مى توان ادّعا كرد: احاديثى كه از احمد بن هلال در كتاب هاى شيعه نقل شده، مربوط به دوران قبل از انحراف اوست؛ زيرا:

الف . پس از صدور توقيعات چندگانه لعن و طرد او، راويان حديثى از او فاصله گرفته اند و بعيد است گزارشى از او در اين زمان نقل كنند.

ب . زندگى او پس از انحراف، بسيار كوتاه بوده (كمتر از دو سال) و در اين مدّت بسيار كم و با موقعيتى كه او داشته، بعيد است مورد مراجعه محدّثان و عالمان بوده باشد.

۴. وضعيت احمد بن هلال، به وضعيت رجالى شلمغانى شباهت دارد. حسين بن روح نوبختى، نايب خاصّ امام مهدى عليه السلام گزارش هاى قبل از دوران انحراف شلمغانى را مورد قبول دانسته است.[۴۴]

۵ . از احمد بن هلال، بيش از هفتاد حديث در كتب اربعه نقل شده است.[۴۵]نزديك به بيست حديث، در باره امامت و امام مهدى عليه السلام نيز به نقل از او در كتاب هاى ديگر وجود دارد كه در مجموعه حاضر، موجود است.

۶. بررسى مضمونى احاديث احمد بن هلال، نشانگر آن است كه نيمى از احاديث او، همگون با احاديث مشهور شيعى است. نيم ديگر از احاديث او نيز متونى مستبعد است و به متون غاليانه شباهت داشته يا محتاج تأويل است.

۷. نتيجه نهايى آن كه احاديث منفرد او قابل اعتماد و عمل نخواهد بود. متون مشترك او با ديگران نيز وثاقت او را اثبات نمى كند. بنا بر اين، نظر شيخ طوسى از اتقان بيشترى برخوردار خواهد بود.

ابو طاهر محمّد بن على بن بلال

محمّد بن على بن بلال، در خاندانى حديثى و مورد اعتماد امامان عليهم السلام زاده شد و رشد كرد. پدر او از محدّثان و مورد اعتماد امام هادى و امام عسكرى عليه السلام بود و برادران او نيز محدّث بوده اند. بنا بر اين، او نيز صبغه حديثى داشت. مجموعه حديثى در اختيار او، چنان شهره و گسترده بود كه حسين بن روح نوبختى در دوران قبل از نيابت خاصّ خويش، بدو مراجعه كرده و براى حل مشكلى كلامى از او يارى مى خواهد. او نيز با يافتن حديثى از مجموعه خويش به رفع اين مشكل، يارى مى رساند.[۴۶]

به ادّعاى او، امام عسكرى عليه السلام جانشين خويش، امام مهدى عليه السلام را در دو نامه به او معرّفى كرده است.[۴۷]

در زمان امام عسكرى عليه السلام و در سفر حج، بر رفتار على بن جعفر همانى، وكيل امام عليه السلام ايراد گرفت و از او به دليل بخشش هاى فراوانش ، نزد امام عسكرى عليه السلام شكايت كرد. امام عليه السلام خُرده گيرى او را نپذيرفت و فرمود:

قد كنّا أمرنا بمئة ألف دينار ثُمَّ أمرنا له بمثلها فأبى قبولها إبقاء علينا ما للنّاس والدخول في أمرنا فيما لم ندخلهم فيه؟[۴۸]

ما به او صد هزار دينار داديم و بار ديگر ، همين مقدار براى او قرار داديم ولى او آن را نپذيرفت تا اموال ما باقى بماند . مردمان را چه شده است كه در امور ما كه اجازه ورود ندارند دخالت مى كنند؟

نام وى در فهرست وكيلان ملاقات كننده امام عصر عليه السلام نيز قرار دارد.[۴۹]محمّد بن على بن بلال در دوران نيابت عثمان بن سعيد، از دست ياران او محسوب مى شد.[۵۰]

انحراف او از دوران نيابت محمّد بن عثمان، آغاز شد. ظاهرا حسادت او نسبت به نايب دوم، موجب شد كه او از تحويل اموالِ در اختيار خود به محمّد بن عثمان خوددارى كرده و براى رفع اتهام مالى از خود، نيابت محمّد بن عثمان را مورد تشكيك قرار دهد.

محمّد بن عثمان، او را به ديدار امام عليه السلام برد و حجّت را بر وى تمام كرد؛ ولى اين واقعه نيز در اصلاح او كارگر نيفتاد.[۵۱]

پس از اين اتّفاقات، او به وسيله ناحيه وكالت، طرد شد. ظاهراً طرد شدن او به سهولت، انجام شده است. بنا بر اين، توقيع خاص در باره لعن و طرد وى گزارش نشده است. در توقيع لعن شلمغانى - كه سال ها پس از اين جريان و در سال ۳۱۲ق، صادر گشته - ، به انحراف ابن بلال، اشاره شده است:

أعلِمهُم - تَوَلّاكُمُ اللَّهُ - أنَّنا فِي التَّوَقّي وَالمُحاذَرَةِ مِنهُ عَلى  مِثلِ ما كُنّا عَلَيهِ مِمَّن تَقَدَّمَهُ مِن نُظَرائِهِ ، مِنَ : الشَّريعِيِّ ، وَالنُّمَيرِيِّ ، وَالهِلالِيِّ ، وَالبِلالِيِّ وغَيرِهِم .[۵۲]

خداوند ، سرپرستى تان را به عهده گيرد! به آنان اعلام كن كه ما از او در حذر و مراقبت هستيم، همان گونه كه از مدّعيان دروغين پيشين همانند او ، همچون شريعى، نميرى، هلالى و بلالى و جز ايشان، در حذر بوديم .

محمّد بن على بن بلال از نگاه رجال شناسان

پيشينه مقبول محمّد بن بلال در زمان امام عسكرى عليه السلام و اوايل غيبت صغرا، موجب توثيق به وسيله شيخ طوسى[۵۳]و برخى ديگر شده است[۵۴]. برخى ديگر در باره او توقّف كرده اند.[۵۵]

توثيق كنندگان وى، استدلال پيشين در باره ابن هلال را در اين جا تكرار كرده و مى گويند:

او قبل از انحراف، ظاهرى وجيه و مورد اعتماد داشته و براى حفظ اعتماد مردم، محتاط بوده و در مسير مستقيم، حركت مى كرده است. مجموعه غنى احاديثى كه در اختيار او بوده، سبب شده است تا ديگران به او مراجعه كرده، از او نقل حديث كنند.

او پس از انحراف، از جمع شيعيان طرد شد و ديگر كسى از او روايت، نقل نكرد . بنا بر اين، پذيرش احاديث او اشكالى ندارد؛ زيرا در زمان استقامتش از وى نقل شده است.

نكته: در نامه امام عسكرى عليه السلام به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى، به فردى از آن ديار با نام «بلالى» اشاره و با جمله «الثقة المأمون العارف لما يجب عليه» از او تقدير شده است.

ظاهراً كسانى كه بلالى را توثيق كرده اند، به اين نامه استناد نموده اند.[۵۶]بايد گفت : مقصود از بلالى در اين نامه، شخصى نيشابورى است، در حالى كه بلالى مورد بحث ما ساكن بغداد بوده است. بنا بر اين، نمى توان با استناد به اين نامه، وثاقت محمّد بن على بن بلال را اثبات نمود.

نتيجه نهايى آن كه اگر كسى استدلال پيشين در توثيق فردى همانند ابن هلال و ابن بلال را نپذيرد، نمى تواند به روايات او عمل كند. طبيعى است سخنانى كه در ايّام پس از انحراف از او نقل شده، به كلّى بى اعتبار است.

حسين بن منصور حلّاج

در فهرست مدّعيان دروغين نيابت ، نام حلّاج (م ۳۰۹ ق) شخصيت جنجالى و پُرماجراى دهه آغازين سده چهارم، قرار دارد. نام وى حسين بن منصور است، در بيضاى [سپيدان ] فارس، به دنيا آمده و در شوشتر، رشد و نمو يافته است. در باره شخصيت وى نظريات مختلف و گاه متضادّى ابراز شده كه ناشى از گزاره هاى متفاوت و متضاد ارائه شده از سوى معاصران وى است. اين گزاره ها در منابع مختلف تاريخى، حديثى و صوفيانه موجودند. در اين جا به شخصيت او تنها از نگاه منابع شيعى خواهيم پرداخت و به جلوه زندگى او در ميان صوفيه، اشاره اى نخواهيم داشت.

حلّاج در منابع شيعى

شيخ طوسى نام وى را در فهرست مدّعيان دروغين وكالت امام عصر عليه السلام آورده و دو گزارش از برخورد بزرگان شيعى چون ابو سهل نوبختى و پدر شيخ صدوق با وى را نقل كرده است . بر اساس اين گزارش ها ، حلّاج به دليل چنين ادّعايى، به استهزا گرفته شده و زمينه رسوايى عامّ او فراهم گرديده است.[۵۷]

پس از وى، شلمغانى نيز ادّعاى وكالت نمود كه حسين بن روح ، نايب سوم امام زمان عليه السلام به مقابله با وى برخاست و در ضمن تقبيح و طردش، وى را به حلّاج، تشبيه كرد[۵۸]و از تعبير تند «الحلاج لعنهُ اللَّه» استفاده نمود.[۵۹]در سال ۳۱۲ق، توقيعى از امام عليه السلام صادر شد كه در آن، شلمغانى و مدّعيان قبلى وكالت، لعن شده بودند كه به نام چهار نفر از آنان (شريعى، نميرى، هلالى و بلالى) تصريح شده و به سايرين با تعبير «و غيرهم» اشاره شده بود.[۶۰]به گفته طَبرِسى در كتاب الاحتجاج ، حلّاج يكى از آن افراد اشاره شده است.[۶۱]

بنا بر اين، هر چند وى در كلام نايب سوم با صراحت لعن شده، امّا نمى توان با اطمينان، لعن اشاره اى توقيع را شامل حال وى دانست؛ زيرا اين توقيع، چند سال پس از مرگ وى صادر شده و در توقيعات صادره در زمان ادّعا و حيات وى نيز، در باره او چيزى نيامده است. به نظر ما امور ذيل دليل بى توجّهى امام عصر عليه السلام به امر حلّاج بوده :

۱. حلّاج، جايگاهى در بين شيعيان نداشت. وى داراى پيشينه و وجاهت و حوزه نفوذى نبود كه با گم راهى و دعوت باطل او، در مسير صحيح تشيّع، خللى وارد شود؛ امّا كسانى چون نميرى و شلمغانى، مدّت مديدى از اصحاب شناخته شده بودند و حتّى در نهاد وكالت، جايگاه ويژه داشتند.

۲. حلّاج به دليل ادّعاها و اعمال و شيوه هاى ديگر زندگى اش، مثل صوفيگرى، به خدمت گرفتن جنّيان و سِحر و جادو، به اندازه كافى مورد سوء ظن و اتّهام بود و چندان آبرويى نزد شيعيان نداشت.

۳. هوشيارى و آگاهى بزرگان شيعيان در سايه اين دو عامل، باعث شد تا شناساندن وى به توده مردم، آسان تر باشد، به گونه اى كه با برخورد تمسخرآميز ابوسهل نوبختى با او، حلّاج، سُخره عام شد. بنا بر اين، نيازى به موضع گيرى خاصّ امام عصر عليه السلام و دستگاه وكالت نبود. برخورد شيعيان با او به قدرى تند بود كه گفته مى شد شيعيان، خواستار قتل اويند و حتّى برخى گمان كرده اند اين شيعيان بودند كه با استفاده از نفوذ و توانايى خود در اِعمال نظرشان، زمينه اعدام او را فراهم كردند.[۶۲]البته دليل تاريخى و استوارى بر اين مسئله نداريم و قتل او به دست حكومت وقت، صورت گرفت .

پس از اين دوران، برخورد بزرگان شيعه با پيروان حلّاج، ادامه يافت. شيخ مفيد در المسائل الصاغانية، از او با تعبير: «حلاج و عزاقرى و افراد همانند آنها از گمراهانى كه به فسق شهره و از ايمان خارج هستند»[۶۳]ياد كرده است، چنان كه براى مبارزه با پيروان او كتاب الرد على أصحاب الحلّاج را نوشت[۶۴]و پيروان حلّاج را حتّى از مجوس و نصارا از شريعت، دورتر دانست.[۶۵]

شيخ طوسى نيز در كتاب الاقتصاد، او را از شعبده بازان، دانسته است،[۶۶]چنان كه با آوردن نام وى در باب «ذكر المذمومين الذين إدّعوا البابية - لعنهم اللَّه - ؛[۶۷]ياد كرد نكوهش شدگانى كه ادعاى باب بودن داشته اند - خدا آنها را لعنت كند - » را نشان داد كه حلّاج و تمام مدّعيان ديگر، نزد شيعيان سده هاى بعد نيز، مورد مذمّت و لعن هستند.پس از شيخ طوسى، ديگران نيز همانند وى، حلّاج و افراد همفكر او را مذمّت كرده اند[۶۸]و حتّى راوندى[۶۹]و على بن يونس عاملى،[۷۰]او را حيله گر دانسته، به مُسيلمه كذّاب، مانند كرده اند.

گفتنى است حلّاج، تنها به دليل ادّعاى دروغين وكالت امام مهدى عليه السلام در بين شيعيان، مطرح شده و هويّت ، سابقه و جايگاه ديگرى حتّى به عنوان شيعه خائن ندارد و از اين جهت با كسانى چون نميرى و بلالى و هلالى و شلمغانى كه از شيعيان و بزرگان شناخته شده شيعى بودند و سپس گم راه شده، خيانت پيشه كردند، تفاوت اساسى دارد .

محمّد بن على شلمغانى (ابن ابى العزاقر)

محمّد بن على شلمغانى، از اهالى روستاى شلمغان از توابع واسط عراق بوده است. از ابتداى زندگى او، آگاهى چندانى در دست نيست. شهرت او، به دوران پس از نيابت حسين بن روح، مربوط است.

اوّلين ملاقات حسين بن روح با شيعيان پس از آغاز نيابت خاص، در منزل شلمغانى صورت گرفت.[۷۱]شلمغانى، پس از آن هم به عنوان نماينده و واسطه حسين بن روح، نايب سوم امام مهدى عليه السلام با مردم ملاقات مى كرد و درخواست هاى آنها را مى گرفت و جواب امام عليه السلام را بدانان تحويل مى داد.[۷۲]به عبارت ديگر، او نماينده امام مهدى عليه السلام محسوب نمى شد؛ بلكه دست يار حسين بن روح، محسوب مى شد و برخى كارها را انجام مى داد.

اُمّ كلثوم، دختر نايب دوم، مى گويد:

شلمغانى نزد بنى بسطام جايگاه و اعتبارى ويژه داشت زيرا حسين بن روح - كه خداى از او راضى باشد - او را در ميان مردم بزرگ داشته و به او جايگاه و آبرو بخشيده بود .[۷۳]

در زمانى كه حسين بن روح، بنا بر عللى، مخفيانه زندگى مى كرد، شلمغانى به جانشينى از او، وظايف مقام وكالت را پيگيرى مى نمود.[۷۴]به احتمال فراوان، شلمغانى از جهت روانى و شخصيتى، ظرفيت تحمّل موقعيت پديد آمده را نداشت. در نتيجه، دچار غرور وخود بزرگ بينى شد.

گفتنى است ابو على بن همام، نمايندگى شلمغانى از جانب حسين بن روح را مردود شمرده و گفته است :

شلمغانى هيچگاه نماينده ويژه و رابط حسين بن روح با مردم نبوده است و حسين بن روح هيچگاه او را بدين مقام نگمارده است و هر كس اين سخن را ادعا كند به خطا رفته است .[۷۵]

توجّه به گزارش هاى متفاوتى كه در كتاب الغيبة بدان ها اشاره شده است و برخى از آنها را در متن آورديم و برخى ديگر در ادامه مى آيد، روشن مى سازد كه نزديكى و همراهى شلمغانى با حسين بن روح و حتّى پاسخ گويى از جانب وى، براى مردم اين تصوّر را پديد آورده بود كه او باب و طريق حسين بن روح است، حتّى اگر اين منصب به گونه رسمى به وى اعطا نشده باشد. از جهت ديگر، اين مقام و موقعيّت، براى شخص جاه طلبى همچون شلمغانى، اين گمان را پديد آورد كه مى تواند به طور مستقل بدين كار بپردازد و از زير سايه حسين بن روح، خارج شده و خود را وكيل امام مهدى عليه السلام بخواند. رذائل اخلاقى موجود در لايه هاى شخصيّتى وى، در اين دوران بروز نمود و موجب انحراف و سقوط پلّه به پلّه او گشت.

موقعيّت علمى شلمغانى

موقعيّت علمى شلمغانى، در كتاب هاى غيبت نگارى مورد اشاره قرار گرفته است. ابن همام كه از مخالفان جدّى اوست، از او با تعبير «كان فقيهاً من فقهائنا»[۷۶]ياد كرده است. در الغيبة طوسى آمده است:

آن گاه كه لعن شلمغانى صادر شد ، از حسين بن روح درباره كتاب هاى از او پرسش شد كه با آنها چگونه مواجه شويم در حالى كه خانه هاى ما از كتاب هاى او انباشته است.[۷۷]

اين سؤال مردم، نشانگر شهرت علمى شلمغانى و نگاشته هاى اوست. شهرت شلمغانى در دوره پيش از انحراف و حتّى پيش از همكارى با حسين بن روح، به جهت نگاشته هاى حديثى و غير حديثى وى بوده است. نجاشى، كتاب هاى فراوانى براى او برشمرده كه نشانگر ذوق و سليقه وى در نگارش و ارائه نظريات خويش است. معروفيّت كتاب التكليف - كه با عبارت «و بيوتنا منها ملأ» توصيف شده است - ، نمونه روشن فعاليت هاى شلمغانى در دوران اوّليه عمر خويش است.[۷۸]

انحراف شلمغانى

موقعيت اجتماعى و علمى ويژه اى كه شلمغانى در آن قرار گرفته بود، موجب آن گشت كه انحراف او، شوك شديدى بر جامعه شيعى وارد كند. موقعيت زمانى اظهار و ابراز انحراف او نيز به اين حادثه، اهميّت خاص مى بخشيد. در زمان بروز انحراف او، حسين بن روح در زندان بود و ارتباط مستقيم با شيعيان نداشت. به سخن ديگر ، در برهه اى كه بيشترين نياز به شلمغانى به عنوان واسطه حسين بن روح احساس مى شد ، اين واسطه ويژه از مسير، منحرف گشته بود.

نخستين نشانه هاى انحراف او با قول به حلول، آغاز شد. ابن همام مى گويد:

اولين سخن منكرى كه از شلمغانى شنيدم سخنى همانند سخن افراد قائل به حلول بود . او مى گفت : حق و حقيقت ، واحد است و نمودهاى او متفاوت است گاه در لباس سفيد ، گاه در لباس قرمز و گاه در لباس نيلى متبلور مى شود.[۷۹]

اين سخن به گونه اى آماده سازى فضا براى اعلام نيابت و وكالت توسّط شلمغانى است.

امّ كلثوم، دختر محمّد بن عثمان، نايب دوم امام مهدى عليه السلام نيز حكايتى را از طرفداران شلمغانى نقل مى كند كه آنان، قائل به حلول روح پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و امامان عليهم السلام در جسم نايب دوم و سوم و حلول روح حضرت زهرا عليها السلام در امّ كلثوم ياد شده هستند.[۸۰]اين سخنان، بسيار زيركانه ، مخفيانه و براى افراد خاصّى بيان شده است.

ظاهراً در اين دوران، او هنوز خود را زير بيرق حسين بن روح، مخفى كرده بود و عليه او سخن نمى گفت.

شلمغانى، پس از مدّتى ادّعاى خويش را مطرح نمود و خود را شريك در نيابت شمرد. او حسين بن روح را مسئول امور مالى و خود را نماينده امام عليه السلام در مسائل علمى معرّفى كرد. او رسماً در كتاب خويش به اين موضوع، اشاره كرده است.[۸۱]

او همچنين گفته است:

ما و حسين بن روح ، آگاهانه به اين امر ورود پيدا كرديم.[۸۲]

بررسى سير انحراف و گفته هاى شلمغانى، نشانگر آن است كه او مرحله به مرحله، ادّعاى خويش را بالاتر برده و به موضع گيرى در مقابل حسين بن روح و حتّى امام عليه السلام مى پردازد. حسين بن روح به او بى اعتنايى كرد. اين برخورد، شلمغانى را خشمگين ساخت به گونه اى كه به تخريب باور مهدويت و وكالت پرداخت. در نهايت، او خود را نايب خاص دانست و حسين بن روح را دروغگو شمرد و از او درخواست مباهله كرد.[۸۳]

ظاهراً او در پىِ عدم توفيق در يافتن جايگاهى برتر، بر اثر حسادت، به تخريب همه چيز پرداخته است. او حتى به گونه اى جسارت آميز و هنجارشكن، انگيزه خود و ساير افراد سازمان وكالت را نيز دنياطلبى و استفاده از موقعيت، عنوان كرد.

يارگيرى شلمغانى

بر خلاف ابن هلال و ابن بلال كه يارگيرى خويش را از ميان توده مردم آغاز كردند، محمّد بن على شلمغانى در بين گروه هاى شاخص و سرشناس، به تبليغ خصوصى پرداخت. اولين ادّعاهاى او در بين بنى بسطام، مطرح شد كه خاندانى سرشناس بودند. برخى از افراد اين خاندان، از كاتبان حكومت بودند.[۸۴]حسين بن فرات، پسر ابن فرات وزير[۸۵]و يكى از وزيران عبّاسى نيز از مريدان او بودند. هر دو گروه نام برده،[۸۶]از گروه هاى متنفذ اجتماعى - سياسى بودند.

آن گاه كه ابن فرات از وزارت عزل شد، شلمغانى به موصل گريخت و در نزد حمدانيان، جايگاه يافت.[۸۷]

عقايد شلمغانى

شلمغانى با ابراز عقيده به حلول و تناسخ، برخى از ساده انگاران را فريب داد.[۸۸]ظاهراً اعلام حلول و تناسخ، شيوه اى مرسوم براى يارگيرى بوده و پيشينه داشته است.[۸۹]

از عقايد و سخنان او در اين زمان، اطّلاع چندانى نداريم. شيخ طوسى، برخى نظريات او را برشمرده كه براى ما چندان مفهوم نيست[۹۰]و از آوردن بقيّه آن، صرف نظر كرده و گفته است:

و له حكايات قبيحة و اُمور فظيعة ننزّه كتابنا عن ذكرها، ذكرها ابن نوح وغيره.[۹۱]

ظاهراً مقصود شيخ طوسى از «حكايات قبيحة و اُمور فظيعة»، ادّعاى حلول بوده است. ابن اثير و ذهبى، عقايد انحرافى بسيارى به او منتسب كرده اند كه در صورت صحّت انتساب، سخن شيخ طوسى در عدم نقل آنها صحيح مى نمايد.[۹۲]برخى از موارد تبليغات گروه هاى ضدّ شيعى، برگرفته از عقايد شلمغانى و پيروان اوست و احتمالاً بسيارى ديگر نيز به او انتساب داده شده است[۹۳].

آورده اند كه در مجلس محاكمه او كه به صدور حكم اعدام توسّط حكومت عبّاسى منجر شد، يكى از پيروانش او را با الفاظ «إلهى و سَيّدى و رازقى» مخاطب قرار داد؛ ولى شلمغانى، كه اين ادعاها را به ضرر خويش مى دانست سخن او را صحيح نشمرد.[۹۴]

مواجهه با انحراف

پس از گزارش سخنان ناهنجار شلمغانى براى خاندان بنى بسطام، و طرح ادّعاى حلول و تناسخ به وسيله او، حسين بن روح دستور داد تا آنها از او كناره گيرند و به گفته هايش توجّه نكنند؛ ولى پيروى چشم بسته مريدان شلمغانى از وى، همراه با مظلوم نمايى، فرصت طلبى و توجيه گرىِ شلمغانى، موجب شد كه اين فرمان، كارگر نيفتد.

زندانى بودن حسين بن روح در اين زمان، موجب جسارت شلمغانى در ابراز ادّعاهاى خود شد. حسين بن روح از داخل زندان، توقيع امام عليه السلام در باره اعمال شلمغانى را منتشر كرد.

ابو على بن همام - كه واسطه انتقال اين توقيع و عامل انتشار آن است - گفته :

حسين بن روح درباره موضع گيرى خويش [از امام عليه السلام ] پرسش كرد زيرا او در زندان و اسير حاكمان بود . امام عليه السلام امر به اظهار نظر او كرد و اين كه از ديگران ترسى نداشته باشد كه در امان بوده و آزاد خواهد بود . پس از مدت كوتاهى او از زندان آزاد شد .[۹۵]

پس از انتشار اين توقيع، شلمغانى اعتبار خويش را از دست داد و مورد لعن شيعيان قرار گرفت. او سپس به مقابله با حسين بن روح پرداخت و درخواست مباهله كرد. حسين بن روح به اين ادّعاى او نيز وقعى ننهاد و در پاسخ او گفت: هر كدام از ما كه زودتر از دنيا برود، بر باطل باشد. عدم مباهله حسين بن روح با او، شايد بدان جهت باشد كه طرح ادّعاى مباهله نيز گونه اى شهرت و اهميّت يافتن براى شلمغانى بود، ضمن آن كه بهانه اى به دست حكومت مى داد كه به سختگيرى نسبت به ناحيه وكالت اقدام كند و در صورت موفقيت حسين بن روح ، وى بيشتر تحت تعقيب حكومت قرار مى گرفت.[۹۶]

از اين مرحله به بعد، شلمغانى از ادّعاى نيابت، فراتر رفت و به ناسزاگويى و توهين پرداخت.[۹۷]

شلمغانى همچنين ادّعا كرد كه توقيعات امام مهدى عليه السلام را خود نوشته و به ايشان نسبت داده است. اين ادّعا نيز در توقيعى به وسيله امام عليه السلام تكذيب شد.

ظاهراً در اين دوران، شلمغانى اميدى به بازيابى موقعيت خويش به عنوان وكيل امام عصر عليه السلام در ميان شيعيان نداشته و از اين رو، در بى اعتمادسازى مردم نسبت به سازمان وكالت، كوشيده است .

فرجام شلمغانى

عدم توجه شيعيان به ادّعاى وكالت شلمغانى،[۹۸]موجب شد كه او با ادّعاهاى جديد، در پى جذب طرفدار براى خود باشد. او با برخى از وزيران خلافت عباسى ارتباط پيدا نمود[۹۹]و رسماً ادّعاى تناسخ، حلول[۱۰۰]و اباحه محرّمات را مطرح ساخت. پشتيبانى وزيران و قدرتمندان نيز او را در اين كار، جرى مى ساخت.[۱۰۱]

بركنارى ابن فرات از وزارت، موجب فرارى شدن او و پناه بردن به دولت حَمْدانى گشت.[۱۰۲]ظاهراً در اين سال ها هر زمان كه دولتى موافق با او در بغداد و در دستگاه خلافت عبّاسى حضور داشت، او به بغداد مى آمد و به نشر عقايد خويش مى پرداخت. عقايد او در ميان غير شيعيان و افراد لاابالى حكومتى نيز طرفدارانى داشت.[۱۰۳]

شلمغانى، عاقبت در سال ۳۲۲هجرى و در زمان وزارت ابن مقله، دستگير و به اعدام، محكوم شد.

دقّت در انحراف شلمغانى و ادّعاهاى خاص او در هر مرحله، نشانگر آن است كه رياست طلبى او، ريشه اساسى انحرافش بوده است. او در هر مرحله با طرح ادّعاهاى جديد و بزرگ تر، سعى مى كرد به گونه اى خودنمايى كرده، قدرت خود را بيشتر كند. ناسزاگويى او به سازمان وكالت و حسين بن روح نيز از حسادت او سرچشمه مى گرفت؛ ولى در همه مراحل با شكست رو به رو شد.

شلمغانى و كتاب «التكليف»

اهميّت انحراف شلمغانى، به سبب شهرت شلمغانى به عنوان نويسنده تواناى شيعى بود. كتاب التكليف او در آن سال ها كتاب رسمى و رايج شيعه شناخته مى شد و در منزل بسيارى از شيعيان وجود داشت. انحراف او و تبليغات غاليانه طرفداران او، موجب رواج بى اعتمادى به باورهاى شيعى مى گشت. ظاهراً كتاب التكليف، در سال هاى پيش از انحراف شلمغانى نوشته و توزيع شده بود. بسيارى از مطالب آن هم به تأييد حسين بن روح، رسيده بود.[۱۰۴]

رواج كتاب التكليف، همراه با انحراف و لعن شلمغانى، موجب پريشانى شيعيان شد. عبد اللّه كوفى خادم حسين بن روح مى گويد:

از شيخ ابو القاسم ، وضعيت نوشته هاى او را جويا شدند و پرسيدند : با كتاب هاى او چه كنيم كه خانه هايمان از آنها پر است؟

ابو القاسم گفت : همان چيزى را مى گويم كه امام حسن بن على عسكرى - كه درودهاى خدا بر هر دوى آنان باد - در پاس خبه سؤالى مشابه فرمود . در باره كتاب هاى بنى فضّال پرسيدند : با كتاب هايشان چه كنيم كه خانه هايمان از آنها پر است؟ امام - كه درودهاى خدا بر او باد - فرمود : «آنچه را روايت كرده اند ، بگيريد و آنچه را نظر داده اند ، رها كنيد».[۱۰۵]

اين مشكل نيز با بازبينى كتاب التكليف توسّط حسين بن روح و حكم او به صحّت قريب به اتّفاق روايات و احكام موجود در آن، حل شد.

بعضى از محقّقان با توجّه به گزارش هاى در دسترس كتاب التكليف و مقايسه متون آن با كتاب فقه الرضا عليه السلام ، نتيجه گرفته اند كه كتاب المسمّى بفقه الرضا عليه السلام ، همان كتاب التكليف شلمغانى است.[۱۰۶]

شلمغانى از منظر رجاليان

روشن است كه شلمغانى به سبب اتّهامات دوران پايانى عمر خويش ، به وسيله رجاليان توثيق نشده است .

شيخ طوسى در كتاب الرجال، او را غالى شمرده[۱۰۷]و در كتاب الفهرست در باره او نوشته است :

از او كتاب ها و رواياتى بر جاى مانده است . او ابتدا بر طريق مستقيم بود و سپس، منحرف گشته، گفتارهاى ناپسندى از او شنيده شد ... از جمله كتاب هايى كه آنها را در دوره استقامت خويش نوشته، كتاب التكليف است .[۱۰۸]

علّامه حلى و ابن داوود، او را تضعيف كرده اند[۱۰۹]و روشن است كه اين تضعيف، ناظر به دوران آخر زندگى اوست .

با وجود آن كه در متن گزارش شده از خادم حسين بن روح ، اعتماد به روايات شلمغانى بيان شده است ، آية اللَّه خويى به سبب ناشناخه بودن خادم حسين بن روح ، شلمغانى را توثيق نكرده و روايات او را هم معتبر نمى شمارد .[۱۱۰]


[۱]الغيبة ، طوسى: ص ۳۹۸.

[۲]همان جا.

[۳]ر . ك : ص ۱۶۰ ح ۶۷۰.

[۴]دراسات فى علم الدراية: ص ۱۴۹.

[۵]معجم رجال الحديث: ج ۱۸ ص ۳۰۱.

[۶]همان جا.

[۷]عبرتا، روستاى بزرگى در جنوب بغداد كه اديبان و راويان بسيارى داشته است (معجم البلدان: ج ۴ ص ۷۷).

[۸]رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹.

[۹]رجال الطوسى: ص ۳۸۴ ش ۵۶۴۹ .

[۱۰]همان: ص ۳۹۷ ش ۵۸۲۹ .

[۱۱]وى در نقل يكى از احاديث مى گويد: «حدّثنا محمّد بن أبى عمير سنة أربع و مئتين» (مقتضب الأثر: ص gt;۹. همچنين ر.ك : الكافى : ج ۱ ص ۳۴۲ ح ۲۹، حديث مشهور زُراره در باره دعا در عصر غيبت. احمد بن هلال كه در سند اين روايت واقع است، مى گويد: «سمعت هذا الحديث منذ ست و خمسين سنه». با توجّه به آن كه او در سال ۲۶۷ق، از دنيا رفته، بنا بر اين حداكثر در سال ۲۱۰ق، اين حديث را شنيده است.

[۱۲]ر . ك : ج ۵ ص ۲۴ ح ۷۷۲.

[۱۳]رجال الطوسى: ص ۳۹۷ ش ۵۸۲۹ .

[۱۴]رجال الكشّى : ص ۵۳۵ ش ۱۰۲۰ (به نقل از احمد بن ابراهيم مراغى).

[۱۵]همان جا. برخى از نسخ رجال الكشّى، تمام ۵۴ سفر او را با پاى پياده دانسته اند.

[۱۶]رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹.

[۱۷]رجال الطوسى: ص ۳۸۴ ش ۵۶۴۹ .

[۱۸]الاستبصار: ج ۳ ص ۲۸.

[۱۹]تهذيب الأحكام: ج ۹ ص ۲۰۴.

[۲۰]رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹.

[۲۱]رجال الكشّى : ص ۵۳۵ ش ۱۰۲۰

[۲۲]ر . ك : ج ۵ ص ۲۴ ح ۷۷۲ .

[۲۳]الغيبة: ص ۳۹۹ ش ۳۷۴.

[۲۴]ر . ك : ص ۱۵۳ ح ۶۶۶ (الغيبة).

[۲۵]ر . ك : ص ۱۵۴ ح ۶۶۷ (رجال الكشّى).

[۲۶]همان جا.

[۲۷]به احتمال فراوان، «بلال» تصحيف «هلال» و مقصود، احمد بن هلال، ابو جعفر عبرتايى است كه به دروغ ، ادّعاى سفيرى امام عصر عليه السلام را داشت . (م)

[۲۸]ر . ك : ص ۲۲۸ ح ۶۹۵ .

[۲۹]كمال الدين: ص ۷۶.

[۳۰]تهذيب المقال: ج ۳ ص ۳۱۳.

[۳۱]كتاب الطهارة: ج ۱ ص ۳۵۴.

[۳۲]رجال الكشّى : ص ۵۳۵ ش ۱۰۲۰.

[۳۳]همان جا.

[۳۴]همان: ص ۵۳۶ .

[۳۵]ر . ك : ص ۱۵۶ ح ۶۶۹.

[۳۶]رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹

[۳۷]تهذيب الأحكام: ج ۹ ص ۲۰۴ ح ۸۱۲ .

[۳۸]الاستبصار: ج ۳ ص ۲۸.

[۳۹]تهذيب الأحكام: ج ۹ ص ۲۰۴ ش ۸۱۲ .

[۴۰]عدّة الاُصول: ج ۱ ص ۱۵۱.

[۴۱]رجال الغضائرى: ص ۱۱۲ ش ۱۶۶ (چاپ دار الحديث).

[۴۲]معجم رجال الحديث: ج ۳ ص ۱۵۱.

[۴۳]همان: ص ۱۵۱ و ۱۵۳.

[۴۴]ر . ك : ج ۳ ص ۳۶۸ ح ۶۳۹ .

[۴۵]معجم رجال الحديث: ج ۳ ص ۱۵۳.

[۴۶]الغيبة: ۳۸۷ ح ۳۵۱.

[۴۷]الكافى: ج ۱ ص ۳۲۸ ح ۱: «على بن محمّد عن محمّد بن على بن بلال ، قال: خرج إلىّ من أبى محمّد قبل مضيه بسنتين يخبرنى بالخلف من بعده، ثم خرج إلىّ من قبل مضيه بثلاثة أيّام يخبرنى بالخلف من بعده». دو سال قبل از شهادت امام عسكرى عليه السلام نامه اى از ايشان به من رسيد كه جانشين خود را معرفى كرده بود . سپس سه روز قبل از شهادت ايشان ، نامه ديگرى در معرفى جانشين ايشان براى من صادر شد .

[۴۸]الغيبة ، طوسى: ص ۳۰۵ ح ۳۰۸.

[۴۹]ر . ك : ج ۵ ص ۸۳ ح ۸۰۶ .

[۵۰]ظاهراً شخصيت و وجاهت عثمان بن سعيد به گونه اى بوده است كه هيچ كس در باره او ترديد و با او مخالفت نمى كرده است. نيابت او از زمان امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام آغاز شده بود و ادامه آن در زمان غيبت امام مهدى عليه السلام طبيعى مى نمود.

[۵۱]ر . ك : ج ۵ ص ۸۳ ح ۸۰۶ .

[۵۲]ر . ك : ص ۱۶۱ ح ۶۷۰ .

[۵۳]رجال الطوسى: ص ۴۰۱.

[۵۴]وسائل الشيعة: ج ۳۰ ص ۲۳۲ و ص ۴۷۸. آية اللّه خويى نيز او را شخص ثقه فاسد العقيده دانسته است (معجم رجال الحديث ج ۱۷ ص ۳۳۵).

[۵۵]خلاصة الأقوال: ص ۱۴۲ ش ۲۶، رجال ابن داوود: ص ۳۲۴.

[۵۶]وسائل الشيعة: ج ۳۰ ص ۲۳۲، معجم رجال الحديث: ج ۱۷ ص ۳۳۵.

[۵۷]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۱ ح ۳۷۶.

[۵۸]گفتنى است در زمان اوج گيرى ادّعاهاى حلّاج و حرف و حديث ها در مورد وى و سرانجام اعدامش در سال ۳۰۹ق، جناب حسين بن روح در زندان خليفه به سر مى برد.

[۵۹]كلام حسين بن روح در پرهيز دادن از سخن شلمغانى در باره تناسخ ارواح، اين گونه است: اين سخنى ملحدانه و كفر به خداى تعالى است و اين مرد ملعون اين سخن را در قلب اين گروه تثبيت كرده است تا آن را وسيله اى قرار دهد و ادعاى اتحاد خدا با او و حلول در او كند همان گونه كه مسيحيان درباره حضرت مسيح عليه السلام اين دعا را مطرح مى كنند (الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۴).

[۶۰]ر . ك : ص ۱۶۱ ح ۶۷۰ .

[۶۱]ر . ك : ص ۱۶۱ ح ۶۷۰ .

[۶۲]العبر فى خبر من غبر: ج ۲ ص ۱.

[۶۳]المسائل الصاغانية: ص ۵۸ .

[۶۴]رجال النجاشى: ج ۱ ص ۴۰۱ ش ۱۰۶۷.

[۶۵]ر.ك: تصحيح الإمامية، مفيد: ص ۱۳۴ «حلاجيه گروهى قائل به اباحه و حلول هستند ... آتش پرستان و مسيحيان از اين گروه به آيين عبادى نزديكتر هستند و اين افراد از شريعت ، و اعمال عبادى دورتر از آنها هستند».

[۶۶]الاقتصاد: ص ۱۷۸: زردشت و مانى و حلاج و غير آنها از كسانى كه با شعبده بازى مردم را گمراه كرده اند .

[۶۷]الغيبة ، طوسى: ص ۳۹۷.

[۶۸]شيخ طَبرِسى در الاحتجاج (ج ۲ ص ۵۵۳) و علّامه حلّى در خلاصة الأقوال (ج ۱ ص ۲۷۴)، همچنين احمد بن فهد حلّى، ابن جنيد اسكافى و سيّد مرتضى علم الهدى، او را ردّ و طرد كرده اند. همچنين، ر.ك: نقد الرجال: ج ۲ ص ۱۲۰ ش ۱۳۹ / ۱۵۳۵، جامع الرواة: ج ۱ ص ۲۵۶، طرائف المقال: ج ۱ ص ۴۳۷ ش ۳۶۷۶، معجم رجال الحديث: ج ۷ ص ۱۰۳ ش ۳۶۷۲، تهذيب المقال: ج ۲ ص ۲۰۲.

[۶۹]الخرائج والجرائح: ج ۳ ص ۱۰۳۵.

[۷۰]الصراط المستقيم: ج ۱، ص ۸۷ .

[۷۱]سير أعلام النبلاء: ج ۱۵ ص ۲۲۲ ش ۸۵ .

[۷۲]الغيبة ، طوسى: ص ۳۰۲ ش ۲۵۶.

[۷۳]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۳.

[۷۴]الغيبة ، طوسى: ص ۳۰۲ ش ۲۵۷ .

[۷۵]الغيبة ، طوسى : ص ۳۸۱ ح ۴۰۸.

[۷۶]همان: ص ۴۰۸ ح ۳۸۱ .

[۷۷]همان: ص ۳۸۹ ح ۳۵۵.

[۷۸]رجال النجاشى: ج ۱۱ ص ۳۷۸ ش ۱۰۲۹.

[۷۹]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۸ ح ۳۸۰.

[۸۰]همان: ص ۴۰۳ ح ۳۷۸.

[۸۱]همان: ص ۳۹۱.

[۸۲]همان: ص ۳۹۱ ح ۳۶۱.

[۸۳]همان: ص ۳۰۷ ح ۲۵۸.

[۸۴]العبر فى خبر من غير: ج ۱ ص ۳۰۳.

[۸۵]تجارب الاُمم: ج ۱ ص ۱۲۳.

[۸۶]خاندان بنى بسطام و بنى فرات.

[۸۷]الكامل فى التاريخ: ج ۵ ص ۱۶۶ .

[۸۸]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۳.

[۸۹]اين نظريه را به حلّاج هم نسبت داده اند. شايد بدين سبب شلمغانى را با عنوان «حلّاجيه» شناسانده اند.

[۹۰]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۶ ح ۴۰۸.

[۹۱]الغيبة ، طوسى: ص ۴۰۳ ح ۳۷۸.

[۹۲]محتمل است كه برخى از متعصّبان سنّى براى مقابله با جريان تشيّع، اين عقايد را به گونه اى زشت و رسوا، نقل كرده اند و آنها را به برخى از شيعيان سابق، منتسب كرده اند تا از اين مذهب، انتقام بگيرند؛ چون بسيارى از اين سخنان با وجهه علمى پيشين شلمغانى سازش ندارد.

[۹۳]ر.ك: الكامل فى التاريخ: ج ۵ ص ۱۶۵ .

[۹۴]همان: ج ۵ ص ۱۶۶.

[۹۵]ر . ك : ص ۱۵۷ ح ۶۶۹ .

[۹۶]الغيبة ، طوسى : ص ۳۰۷ ح ۲۵۸ .

[۹۷]همان: ص ۳۹۱.

[۹۸]همان: ص ۳۹۲.

[۹۹]الكامل فى التاريخ: ج ۵ ص ۱۶۶.

[۱۰۰]همان جا.

[۱۰۱]اللّباب فى تهذيب الأنساب: ج ۲ ص ۲۰۶.

[۱۰۲]الكامل فى التاريخ: ج ۵ ص ۱۶۵.

[۱۰۳]همان جا.

[۱۰۴]الغيبة ، طوسى: ص ۳۸۹ ح ۳۵۴.

[۱۰۵]ر . ك : ج ۳ ص ۳۶۹ ح ۶۳۹ .

[۱۰۶]قاموس الرجال: ج ۹ ص ۴۴۸. ظاهراً اصل اين نظريه از مرحوم سيّد حسن صدر است. ر.ك: ده مقاله، رضا استادى.

[۱۰۷]رجال الطوسى : ص ۴۴۸ .

[۱۰۸]الفهرست ، طوسى : ص ۲۲۴ .

[۱۰۹]خلاصة الأقوال : ص ۳۹۹ ، رجال ابن داوود : ص ۲۷۴ .

[۱۱۰]ر .ك : معجم رجال الحديث : ج ۱۸ ص ۵۴ .