میآمد. این جریان با آنکه توانست تا اندازهای خود را به واقعیتهای حدیث شیعه در روزگاران نخستین نزدیک سازد ولی در برخی عرصهها از آن فاصله گرفت. نمونه را، با شکلگیری این جریان فقه شیعه بویژه فقه روایی آن با شتابی نه چندان اندک به سوی ارزیابی سندی به پیش رفت بدون آنکه به دیگر نشانهها چندان توجه شود و یا اگر توجهی نیز دیده میشد در همه احادیث فقهی نبود. فرمانروایی اندیشه اصولی در این جریان بر دانش رجال در این روزگار نیز اثر نهاد. دو نگاشته رجالی برجسته که از این روزگار به جا مانده است _ هر دو _ از آنِ پیروان همین جريان است و خوب است بدانیم که نویسندگان هر دو نگاشته، کتاب خود را در راستای بهرهگیری از رجال برای بررسی احادیث فقهی نگاشتهاند.۱ به سخن روشنتر از این روزگار بود که رجال نه تنها آشکارا به خدمت فقه در آمد بلکه از آن اثر نیز پذیرفت. از شواهد این اثرپذیری یکی آن است که علّامه عدالت فقهی را در گستره رجال چونان محکی برای ارزیابی راویان به کار بست که تقسیم چهارگانه حدیث را نتیجه روشن همین نکته باید دانست.
آنگاه که رجال چونان ابزاری در دست فقیه و در راه خدمت به فقه درآمد محکهای ارزیابی راویان نیز دگرگون شد. البته بر فقیه خردهای نیست. وی را سروکار با دلایل فقهی است و ناگزیر باید ارزش هر حدیث را در فرایند استنباط احکام روشن سازد تا به اندازه ارزش آن بر آن تکیه کند.اما آنچه مسأله ساز شد و سبب دگرگونی آشکار شیوه ارزیابی حدیث از سده هفتم نسبت به پیش از آن گشت این بود که همان تعریف اصولی و فقهی از ایمان و عدالت را به عنوان شروط لازم در راوی معتبر دانستند. با چنین نگرش طبیعی بود که روایت یک ثقه امامی مذهب در رتبه نخست «حجّیّت» جای میگرفت و در مراتب پسین روایت یک واقفی یا فطحی ثقه حتی اگر آن راویان فاسد المذهب از نظرگاه میزان انس با روایات و احاطه بر آنها یا جایگاه علمی در زمان خود چندین درجه از راوی امامی بالاتر میبودند.۲