یکی از موضوعات مهمی که بخش قابل توجهی از گفتگوهای رجالی و نگاشتههای فراهم آمده در این دانش را به خود اختصاص داده است موضوع «تقسیم چهارگانه حدیث» است. این موضوع از جمله همان مباحث مهم رجالی است که هرگونه قضاوت درباره آن مستقیماً بر چگونگی ارزیابی حدیث از سوی یک فقیه یا به طور کلی هر پژوهشگر حوزه معارف اسلامی اثر میگذارد و طبعاً گستره آموزههای منتسب به دین نیز در پرتو آن قضاوت گسترش مییابد یا مضیق و محدود میگردد و از همین جاست که بررسی موضوع حدیث ضعیف و چگونگی تعامل با آن اهمیت و ضرورت مییابد.
بر پایه بخشبندی یاد شده که از سده هفتم در حوزه فقه و رجال شیعه پدید آمده است حدیث یا به سخن ژرفتر، سند هر حدیث یکی از این گونههاست: صحیح، حسن، موثّق یا ضعیف؛ باز میدانیم که پیشینیان حدیث و فقه شیعه پیش از پیدایش این تقسیم درباره گونههای احادیث _ از نگاه اعتبار _ دیدگاهی دیگر داشتهاند.
نیز این روزها فراوان میشنویم که حدیث ضعیف را نمیتوان پذیرفت و درون مایه آن را نمیتوان به دین نسبت داد. این سخن به ناچار این پرسشها را بر میانگیزد که: اگر چنین است چرا در میان نگاشتههای بزرگ حدیثی ما هزاران حدیث ضعیف به چشم میخورد؟ چرا پیشینیان این گونه احادیث را گزارش کردهاند؟ اساساً آنان چه رویکردی به ارزیابی و پذیرش احادیث داشتهاند که بر پایه آن، گزارش چنین احادیث را روا میشمردند؟ چرا اکنون نمیتوانیم حدیث ضعیف را بپذیریم؟ پرسشهایی از این دست درخششهای آغازین این پژوهش بود که هر از چند گاه نویسنده را به انگیزه یافتن پاسخی درخور به فکر وامیداشت.
ب _ نخستين آشنايیها
در میان دروس دانشگاهی چند درس با این بحث پیوند داشت و استادان_ به فراخورسخن _ بدان میپرداختند. یک دیدگاه مطرح در این باره آن بود که روایت ضعیف اعتباری ندارد و در نهایت آن را باید به کنار نهاد. این اندیشه البته بر