تندروی مارقین (خوارج)

پرسش :

ریشه تندروی و ایستادگی خوارج در برابر امیرالمؤمنین(ع) چیست؟



پاسخ :

يك . جهل

در ريشه يابى جريان تعمّق ، جهل را بايد آغازين عامل برشمرد . در روايات اسلامى بر اين نكته تصريح شده است . على عليه السلام افراط و تفريط ، و تندروى و كندروى را برخاسته از جهل دانسته و فرموده است :

  لا تَرَى الجاهِلَ إلّا مُفرِطا أو مُفَرِّطا . [1] نادان را جز افراطكار يا تفريطگر نخواهى يافت .  

 چنين است كلام حضرت باقر عليه السلام كه ريشه تندروى خوارج و موضع افراطگرايانه آنان را جهل تلقّى كرده است . اسماعيل جُعْفى مى گويد : از امام باقر عليه السلام درباره آن مقدار از دين كه حتما بايد هر كسى بداند پرسيدم. فرمود:

  الدّينُ واسِعٌ ، ولكِنَّ الخَوارِجَ ضَيَّقوا عَلى أنفُسِهِم مِن جَهلِهِم . [2] دين ، گسترده است ؛ ولى خوارج به خاطر نادانى خود ، آن را بر خويش تنگ ساختند .  

 اين همان نكته اى است كه امام على عليه السلام در تحليل روانى و فكرى خوارج و علّت تندروى ها و گرايش هاى افراطى آنان بر آن تأكيد ورزيده و فرموده است :

  ... ولكِن مُنيتُ بِمَعشَرٍ أخِفّاءِ الهامِ ، سُفَهاءِ الأَحلامِ . [3] ... امّا به جماعتى سبُكْ مغز و بى خِرَد ، مبتلا شده ام .  

 و در كلامى ديگر، خطاب به آنان فرمود :

  وأنتُم ـ وَاللّهِ ـ مَعاشِرُ أخِفّاءُ الهامِ سُفَهاءُ الأَحلامِ . [4] شما ـ به خدا سوگند ـ جماعتى سبُكْ مغز و نابخرديد .  

 و در سخن والايى ، آن هنگام كه آهنگ بيدار كردن آنان را داشته است ، ضمن روشنگرى ، حقايقى به آنان سفارش مى كند كه از لجاجت و عمل كردن از سر جهالت دست بردارند و راه اعتدال جويند و سپس به چگونگى خُلق و خوى آنان اشاره كرده ، مى فرمايد :

  ثُمَّ أنتُم شِرارُ النّاسِ ، ومَن رَمى بِهِ الشَّيطانُ مَرامِيَهُ ، وضَرَبَ بِهِ تيهَهُ ، وسَيَهلِكُ فِيَّ صِنفانِ : مُحِبٌّ مُفرِطٌ يَذهَبُ بِهِ الحُبُّ إلى غَيرِ الحَقِّ، ومُبغِضٌ مُفرِطٌ يَذهَبُ بِهِ البُغضُ إلى غَيرِ الحَقِّ . وخَيرُ النّاسِ فِيَّ حالاً النَّمَطُ الأَوسَطُ، فَالزَموهُ . [5] پس ، شما بدترين مردم هستيد كه شيطان ، تيرهاى خود را به سويتان افكنده و آواره گم راهى تان ساخته است . زود است كه در [ پيوند با] من ، دو گروه هلاك شوند : دوستِ افراط پيشه كه دوستىِ من او را به غير حق كشانَد ؛ و دشمنِ زياده ورز كه دشمنىِ من ، وى را از حق ، دور سازد .  نيك حال ترين مردم در [ پيوند با ]من ، كسانى هستند كه راه ميانه در پيش گيرند . پس همراهِ ايشان باشيد.

خِرد ، معيار سنجش اعمال

از نگاه دين، خِردورزى و تلاش كردن از سر خِرد و رفتار را با انديشه سنجيدن بسى مهم است و دين، بدان تأكيدى شگفت دارد . پيامبر خدا فرمود :

  ما قَسَمَ اللّهُ العِبادَ شَيئا أفضَلَ مِنَ العَقلِ ؛ فَنَومُ العاقِلِ أفضَلُ مِن سَهَرِ الجاهِلِ ، وإقامَةُ العاقِلِ أفضَلُ مِن شُخوصِ الجاهِلِ . [6] خداوند براى بندگانش چيزى بهتر از خِرد، تقسيم نكرده است . خواب خردمند، بهتر از بيدارخوابىِ نادان است و باز ايستادن خردمند [ از جنگ] ، بهتر از جنگيدن نادان است.  

 بدين سان ، كردارهاى بدون خِرد و تلاش هاى از روى جهل و حماقت ، وزنى و ارجى نخواهند داشت. خوارج در سبُكْ عقلى و جهالت بدان گونه بودند كه با آن همه شب زنده دارى ها و عبادت ها ، به دنبال استوارسازىِ بنيادهاى عقيدتى خود نبودند .

 شگفتا كه آنان با آن همه رزم آورى در ميدان هاى نبرد و عبادت هاى طولانى و تحمّل رنج در راه عبادت ، هرگز به باورى استوار دست نيافتند و آن همه پايبندى به ظواهر شريعت در عقايد آنها نقش تكاملى بازى نكرد . چنين است كه چون امير مؤمنان شنيد كه يكى از خوارجْ شب ها را به نماز و تلاوت قرآن مشغول است ، فرمود :

  نَومٌ عَلى يَقينٍ خيرٌ مِن صَلاةٍ عَلى شَكٍّ. [7] خواب در حال يقين ، بهتر است از نماز در حال ترديد .

ژرفاى جهالت خوارج

جهالت خوارج، بسى شگفت است . آنان حتّى تا فرجام نبردى كه به راه انداخته بودند و بر سر آن جان باختند ، در ترديد به سر مى بردند ؛ امّا از لجاجت دست برنمى داشتند . اين نكته در تحليل شخصيت خوارج، مهم است . يعنى اينان به رغم آن همه تندروى در عمل ، تكيه گاه محكمى در عقايد نداشتند . چنين است كه هنگام هلاكت يكى از آنان در نبرد نهروان ، وقتى مى گويند : سفر به بهشت، گوارا باد! رهبر آنان عبد اللّه بن وَهْب مى گويد : نمى دانم به بهشت مى رود يا به جهنّم!

 مردى از بنى اسد كه اين منظره را مى نگريست ، گفت : من گول اين مرد را خوردم و در جنگ، حاضر شدم و اكنون مى بينم كه خودش در ترديد است . آن گاه با گروه خودش از آنان جدا شد و به سمت ابو ايّوب انصارى آمد. [8]

 پاسخ امام صادق عليه السلام در باره خوارج ، خواندنى و تأمّل كردنى است كه هم به خوارج ، عنوان «مُردَّد (شكّاك)» داده است و هم چگونگى مواضع آنان را به لحاظ روانى باز گفته است . جميل بن دُرّاج مى گويد:

 مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد :

 آيا خوارج در شك بودند؟

 فرمود: «آرى» .

 پرسيد: چطور در شك بودند كه مبارز مى جستند [ و به جنگ مى خواندند]؟

 امام عليه السلام فرمود :

  ذلِكَ مِمّا يَجِدونَ في أنفُسِهِم . [9] اين به خاطر آنچه در خويش مى ديدند ، بود .  

 نكته تأمل برانگيز در اين گفتگو اين است كه براى آن مرد، دشوار بوده است كه بپذيرد كسانى با باورى آميخته به ترديد و شك به دفاع از باور ، دست به شمشير ببرند و مبارزه كنند . پاسخ امام عليه السلام اين است كه آن حركت، از سر باور نبوده است ؛ بلكه احساسات درونى، آنان را به چنين موضعى فرا خوانده بود .

 اين نكته بسيار عبرت آموز و تأمّل برانگيز است كه گاهى و بلكه غالبا ، شخص در صحنه هاى هيجان آفرين و مواضع برخاسته از لحظه ها و بدون تأمّل ، چنان اسير احساس مى شود كه در توفان احساس، يكسره خِرد از كار مى افتد ، و چون اين توفان نشست ، تازه آن كه بر مَركب احساس سوار بوده ، مى فهمد چه كرده و چگونه خود را و سرمايه خود را باخته است .

 كلام امام عليه السلام نشان مى دهد كه حركت آنان، تكيه گاه استوار اعتقادى نداشته است . صحنه هايى كه ياد شد و ديگر واقعيّت هاى زندگى برخى از اينان، روشن كننده اين حقيقت است .

دو . دنياطلبى

دنياگرايى و جذب جاذبه هاى دنيوى شدن را مى توان دومين عامل انحراف خوارج برشمرد ؛ دنياگرايى با تمام شكل ها و نمودهايى كه دارد . به واقع اين موضوع ، مهم ترين عامل جريان هاى سه گانه : ناكثين ، قاسطين و مارقين است . على عليه السلام در بيانى ژرف، به بيان اين حقيقت پرداخته است :

  فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَكَثَت طائِفَةٌ ومَرَقَت اُخرى وقَسَطَ آخَرونَ ، كَأَنَّهُم لَم يَسمَعوا كَلامَ اللّهَ سُبحانَهُ يَقولُ :  «تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»  ! [10]

 بَلى ! وَاللّهِ لَقَد سَمِعوها ووَعَوها ، ولكِنَّهُم حَلِيَتِ الدُّنيا في أعيُنِهِم ، وراقَهُم زِبرِجُها . [11] وقتى زمام امور را به دست گرفتم، گروهى پيمان شكستند و گروهى ديگر از جمع ديندارانْ بيرون رفتند و گروهى ديگر ستمكارى ورزيدند ، گويى كلام خداوند سبحان را نشنيده اند كه مى گويد:  «سراى آن جهان را براى كسانى قرار داده ايم كه تصميم به برترى جويى در زمين و فسادگرى ندارند و پايان كار از آنِ پرهيزگاران است»  .

 آرى ، به خدا سوگند ، شنيدند و دانستند؛ امّا دنيا در چشمشان زيبا جلوه نمود و زيورهايش برايشان خوش نمود !

 شايد با آنچه درباره خوارج در تاريخ گزارش شده است ، باور كردن اين مطلب اندكى دشوار باشد . آنان كه عنوان زهد را يدك مى كشيدند و به ظاهر «دنيا گريز» بودند ، در عبادت، سخت به خود رنج مى دادند و در اين باره از حدّ اعتدال گذشته بودند ، به ظاهر به دنبال جنبه هاى مادّى دنيا نبودند ، و در ميدان رزمْ آن چنان رزم آورى مى كردند ، دنيا مدارى اينان يعنى چه؟!

 بايد گفت : «هزار نكته باريك تر ز مو اين جاست!». دنيا گرايى و دنيامدارى، نمودها و چهره هايى دارد . كسانى گاه بر خود سخت مى گيرند و خود را به دشوارى مى افكنند تا مشهور و محبوب شوند ، آوازه بيابند و نامشان همه جا بر زبان ها باشد . بارى :

 همه موجودات عالَم ، شكارچى اند و تفاوتشان تنها در دام هاست [ كه مى نهند].

 تا انسان از دام نَفْس و كمند شيطان رها نشده ، نمى تواند انگيزه خود را در رفتارها خالص كند و روشن است كه دنياگرايى اگر در قالب دين خواهى و در لباس آخرت جويى باشد ، بسى خطرناك تر از دنياطلبى با چهره دنياخواهانه و ظاهرى تنعّم جويانه است . از پسِ آن ظاهر ، حقيقت را يافتن بسى دشوار است . على عليه السلام در تصوير جامعى كه از اصناف مردم در عصر خود به دست داده است ، اين حقيقت را به روشنى نشان مى دهد :

  ومِنهُم مَن يَطلُبُ الدُّنيا بِعَمَلِ الآخِرَةِ ولا يَطلُبُ الآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنيا ، قَد طامَنَ مِن شَخصِهِ ، وقارَبَ مِن خَطوِهِ ، وشَمَّرَ مِن ثَوبِهِ ، وزَخرَفَ مِن نَفسِهِ لِلأَمانَةِ ، وَاتَّخَذَ سِترَ اللّهِ ذَريعَةً إلَى المَعصِيَةِ . [12] در ميان آنان كسى هست كه با كار آخرت، دنيا را مى جويد و با كار دنيا آخرت را نمى طلبد ، تن آساست و آرام گام بر مى دارد و دامن لباس خود را به كمر مى زند و به دروغ ، خود را امين مردم جلوه مى دهد و پرده پوشى خداوند را ابزار براى گناه قرار داده است .  

 نمودهاى عينى گونه هاى دنياگرايى ، بويژه دنيا جويى هاى با ظاهرِ آراسته به آخرتگرايى ، بسى دشوار است . اين گونه گرايش ها فقط در هنگامه آزمايش و در گردونه هاى دشوار زندگى خود را نشان مى دهد ؛ چرا كه جوهره درون انسان ها تنها در چنين شرايطى آشكار مى شود ، كه امام عليه السلام فرمود :

  في تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ . [13] آگاهى بر گوهر آدم ها ، در دگرگونى شرايط ، حاصل مى شود .  

 يافتن حق از پس پرده تزوير و ريا ، كارِ هركس نيست . بصيرت و ژرفانگرى مى خواهد ؛ نگاهى چونان نگاهِ پرواپيشه اى استوار انديش مانند مالك اشتر مى خواهد كه در پسِ سجده هاى طولانى و گرايش هاى مقدّس مآبانه ، دنياگرايى را بنگرد . مالك در صِفّين در آستانه پيروزى بود و تا نزديك خيمه فرماندهى سلطه جويان پيش رفته بود كه با فشار قُرّاء ، مجبور به بازگشت شد و چون باز گشت ، از سر سوز ، خطاب به آنان گفت :

  يا أصحابَ الجِباهِ السّودِ ! كُنّا نَظُنُّ صَلاتَكُم زَهادَةً فِي الدُّنيا وشَوقا إلى لِقاءِ اللّه عز و جل . فَلا أرى فِرارَكُم إلّا إلَى الدُّنيا مِنَ المَوتِ ، أَل_'c7 قُبحا يا أشباهَ النَّيبِ الجَلّالَةِ . [14] اى سيه پيشانى ها! ما مى پنداشتيم نماز خواندن[ هاى فراوانِ] شما از سرِ بى ميلى به دنيا و شوق ورزيدن به ديدار خداى عز و جل است . امّا اكنون وضع شما را جز آن نمى بينم كه از مرگ به سوى دنيا مى گريزيد . هَلا كه زشت است [ كار شما] ، اى همانندانِ پيرْ شترِ نجاستخوار!  

 

[1] نهج البلاغة : حكمت 70 ، بحار الأنوار : ج 1 ص 159 ح 35 .

[2] الكافى : ج 2 ص 405 ح 6 ، تهذيب الأحكام : ج 2 ص 368 ح 1529 ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 1 ص 257 ح 791 .

[3] ر . ك : ص 472 ح 2716 (خطابه امام در ميان صف دو سپاه) .

[4] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 85 .

[5] نهج البلاغة : خطبه 127 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 373 ح 604 .

[6] الكافى : ج 1 ص 12 ح 11 ، المحاسن : ج 1 ص 308 ح 609 .

[7] نهج البلاغة : حكمت 97 ، غرر الحكم : ح 9958 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 497 ح 9163 . نيز ، ر . ك : ص 306 «ريشه هاى تندروى » .

[8] تهذيب الأحكام : ج 6 ص 145 و 251 ، شرح نهج البلاغة : ج 2 ص 272 و ج 5 ص 96 .

[9] تهذيب الأحكام : ج 6 ص 145 ح 251 .

[10] قصص ، آيه 83 .

[11] نهج البلاغة : خطبه 3 ، الإرشاد : ج 1 ص 289 ، الاحتجاج : ج 1 ص 457 ح 105 ، الطرائف : ص 418 .

[12] نهج البلاغة : خطبه 32 ، بحار الأنوار : ج 78 ص 5 ح 54 .

[13] نهج البلاغة : حكمت 217 .

[14] تاريخ الطبرى : ج 5 ص 50 ، الكامل فى التاريخ : ج 2 ص 387 ؛ وقعة صفّين : ص 491 . 



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت