371 - معیارهای حُسن عمل: زهد

وَ انْتَهِ... بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ.[۱]

در تبین این فراز نورانی، صحبت به اینجا رسید که ششمین معیار از معیارهایی که موجب ارتقای کیفی عمل نیک می­شود، زهد و بی رغبتی به دنیاست. همان طور که زهد موجب با ارزش شدن اعمال نیک می­شود، در مقابل رغبت به دنیا و محبت آن که سرچشمه همه خطاهاست،[۲]سبب کم ارزش شدن عمل نیک و گاه بی ارزش شدن آن می­شود.
در روایتی کوتاه از امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین نقل شده است:
فَسادُ الدّينِ الدُّنيا.[۳]
دنيا، مايه تباهى دين است. یعنی به هر اندازه که انسان علاقمند به دنیا باشد، از دین او کاسته می­شود. پس اگر علاقه، شدید باشد و به تعبیر قرآن که می­فرماید: ﴿يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ﴾؛[۴]به طور کلی دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، دین به کلی از بین می­رود.
نمونه­ای از کسانی که به وسیله حبّ دنیا دین­شان تباه شد، عبدالله بن عمرو عاص است. او که در جریانی که در جلسه قبل بیان شد، «قائم اللیل و صائم النهار» معرفی شد، عاقبت در جنگ صفین در صف یاران معاویه و مقابل امیر مؤمنان علیه السلام قرار گرفت و همین امر باعث شد، امام حسین علیه السلام تا مدت­ها با او صحبت نکند.
قاضی نعمان درشرح الاخبار[۵]این جریان را به نقل از «رجاء» اینگونه نقل می­کند:
با عبد اللّه بن عمرو بن عاص و ابو سعيد خُدْرى[۶]در مدينه و در حلقه‏اى در مسجد پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نشسته بوديم كه حسين بن على علیه السلام بر ما گذشت و سلام كرد. جماعت، سلام او را پاسخ دادند؛ امّا عبد اللّه بن عمرو بن عاص، ساكت ماند. سپس در پىِ آن و پس از فراغتِ آن جماعت از سلام دادن، گفت: بر تو سلام و رحمت خدا باد! سپس ادامه داد: آيا به شما از محبوب‏ترينِ زمينيان در نزد آسمانيان خبر ندهم؟ گفتيم: چرا.
عبد اللّه گفت: همين كسى كه رفت، و البته از روزگار صِفّين تاكنون، با من كلمه‏اى سخن نگفته است. اگر از من راضى شود، برايم بهتر از داشتن شترانِ سرخ‏موست.
ابوسعيد گفت: اگر مى‏خواهى، به سوى او برويم تا از او معذرت بخواهى. وی قبول کرد و با هم وعده گذاشتند كه بامداد [فردا] به نزد ايشان بروند و من نيز با آنان رفتم. ابوسعيد، كنار حسين علیه السلام نشست و براى عبد اللّه بن عمرو، اجازه ورود خواست و به او گفت: یا بن رسول الله! ديروز بر ما گذشتى و عبد اللّه، چنين و چنان گفت. به او گفتم: آيا براى عذرخواهى نمى‏روى؟ گفت: چرا. اكنون براى معذرت‏خواهى به نزد تو آمده است. اى فرزند رسول خدا! به او اجازه ورود بده.
حضرت اجازه داد... عبد اللّه گفت: گواهى مى‏دهم كه محبوب‏ترينِ زمينيان در نزد آسمانيان، تو هستى.
حسين علیه السلام فرمود: «آيا مى‏دانى كه من، محبوب‏ترينِ زمينيان نزد آسمانيان هستم و باز هم با من و پدرم روز صِفّين جنگيدى؟! به خدا سوگند، پدرم از من بهتر است».
عبد اللّه گفت: آرى. به خدا سوگند، نه به سياهىِ لشكر آنان افزودم و نه شمشيرى براى آنان تيز كردم. تيرى با آنان نينداختم و نيزه‏اى هم نزدم؛ امّا پدرم از من نزد پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گِله برد كه من، روزه مى‏گيرم و شب زنده‏دارى مى‏كنم و به من گفته كه اندكى با خود مدارا كنم؛ ولى نافرمانى مى‏كنم. پيامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم به من فرمود: «از پدرت اطاعت كن» و وقتی پدرم مرا به روانه شدن [به سوى صِفّين‏] به همراه خويش دعوت كرد، گفته پيامبر خدا يادم آمد و با او روانه شدم.
حسين علیه السلام به او فرمود: «آيا گفته خداى عز و جل را نشنيده‏اى: ﴿وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا﴾ و نیز گفته پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را كه: اطاعت، فقط در نيكى است، و این گفته‏اش را كه: در معصيت خالق، براى مخلوق، اطاعتى نيست؟!».
گفت: چرا، اى فرزند پيامبر خدا! آن را شنيده‏ام؛ ولى گويى آن را تاكنون نشنيده بودم!
این جریان را ابن شهر آشوب نیز درمناقببه طور خلاصه آورده و ما نیز هر دو نقل را دردانش­نامه امام حسین علیه اسلامبیان کرده­ایم.[۷]
بنا بر این، ممکن است کسی کار نیک انجام دهد ولی زهد نداشته باشد, لذا به خاطر دنیا طلبی گرفتار چنین عاقبتی شود.


[۱]. الصحيفة السجادية، ص۹۲‌، الدعاء۲۰.
[۲]. «حُبُّ الدُّنيا رَأسُ كُلِّ خَطيئَةٍ» الخصال، شیخ صدوق، ص ۲۵ ح ۸۷.
[۳]. عيون الحكم والمواعظ، لیثی واسطی، ص ۳۵۷ ح ۶۰۴۰.
[۵]. شرح الأخبار، قاضی نعمان، ج ۱ ص ۱۴۵ ح ۸۴.
[۶].ابو سعید خدری از اصحاب پیامبر بود که در سیزده سالگی پدرش او را آورد تا در جنگ خندق شرکت کند، ولی پیامبر به خاطر سن کمش، قبول نکرد؛ ولی دو سال بعد در جنگ بنی مصطلق شرکت کرد و تا آخر عمر پیامبر در جنگ­ها در کنار ایشان بود و بعد هم از راویان غدیر شد و در جنگ صفین و نهروان هم همراه امیر المؤمنین بود.
[۷]. ر. ک: دانش نامه امام حسين (ع) بر پايه قرآن و حديث، محمدی ری شهری، ج‏۱۴، ص: ۲۵۸.