اللّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ و آلِهِ، و اكفِني ما يَشغَلُنِي الاهتِمامُ بهِ، و استَعمِلْني بما تَسألُنِي غَدا عَنهُ، و استَفرِغْ أيّامِي فيما خَلَقتَنِي لَه.[۱]
در این سه فراز از دعای نورانی مکارم الاخلاق که بعد از درخواست صلوات بر اهل بیت علیهم السلام بیان شده، مطلبی مرتبط با هم مطرح شده است و آن عبارت است از صرفهجویی وقت در جهت دستیابی انسان به فلسفه آفرینش خود .
ترجمه جمله اول این است: خدایا! مرا از آنچه اهتمام به آن مشغولم میسازد کفایت کن. این فراز در واقع، دعایی است برای صرفهجویی در وقت، چه اینکه از خدا میخواهیم به ما توفیق حداکثر استفاده از اوقات عمرمان را عنایت کند. در این رابطه چند نکته قابل توجه است که در قرآن و رهنمودهای اهل بیت علیهم السلام به آنها اشاره شده است.
نکته اول: هر انسانی مقدار معیّنی وقت برای زندگی دارد که نه کم میشود و نه زیاد. در قرآن میخوانیم:
﴿ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُون﴾[۲]
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله طبق نقل میفرماید:
إنَّ العُمرَ مَحدودٌ لَن يَتَجاوَزَ أحَدٌ ما قُدِّرَ لَهُ، فبادِروا قَبلَ نَفاذِ الأجَلِ.[۳]
مدت زندگانى، محدود است و هيچ كس از عمرى كه برايش مقدّر شده است، هرگز فراتر نمىرود. پس، پيش از آن كه عمر به سر آيد بشتابيد.
همه این را میدانیم که عمرمان محدود است، ولیکن در عمل گویا نمیدانیم، لذا باید پیش از به پایان رسیدن، از لحظه لحظه عمر استفاده کرد.
نکته دوم: برای مقدار باقیمانده از عمر انسان نمیتوان قیمت تعیین کرد، حال یک ثانیه یا یک دقیقه یا یک روز یا یک سال، هر مقدار که باشد قابل قیمتگذاری نیست؛ چه اینکه میتوان با آن گذشته را جبران کرد. از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده که میفرماید:
بَقِيَّةُ عُمرِ المُؤمِنِ لا قيمَةَ لَها، يُدرِكُ بِها ما قَد فاتَ، و يُحيي ما ماتَ.[۴]
باقيمانده عمر مؤمن، قيمت ناپذير است، به وسيله آن گذشته را جبران مىكند و آنچه را مُرده است زنده مىگرداند.
همچنین در روایت دیگری از آن حضرت نقل شده که فرمود:
لَيسَ شَيءٌ أعَزَّ مِنَ الكِبريتِ الأحمَرِ إلّا ما بَقِيَ مِن عُمرِ المُؤمِنِ.[۵]
چيزى عزیزتر و کمیابتر از کیمیا نيست، مگر باقيمانده عمر مؤمن.
مرحوم ملا احمد نراقی در طاقدیس داستانی را نقل میکند که خیلی آموزنده است. میگوید:
بُد يكى طرّار از اهل دَوان رفت تا دكّان بقّالى روان
پس به آن بقّال گفت اى ارجمند گِردكانت را هزارى گو به چند
یک نفر از اهل دوان که نام دهی است در حومه کازرون، رفت از دکان بقالی گردو بخرد. پرسید: قیمت هزار تا گردو چقدر است؟ بقال گفت: ده درهم. پرسید صد تا گردو چقدر است؟ گفت: یک درهم. همین طور یکی یکی آمد پایین تا اینکه پرسید: قیمت یک دانه گردو چه مقدار است؟ پاسخ داد: ارزشی ندارد. بعد گفت حالا که قیمتی ندارد، یک دانه گردو به من بده! بقال هم داد. این کار را چند بار تکرار کرد و چند عدد گردو از او مجاناً گرفت، تا اینکه بقال گفت: ای فریبکار آمدی من را فریب بدهی!
گفت بازم گِردكانى كن عطا گفت بقال از كجايى اى فَتى
گفت باشد موطن من در دَوان شهر مولينا جلال نكتهدان
گفت رو اى دزد طرّار دَغَل ديگرى را ده فريب از اين حِيَل
باد نفرين بر جلال الدين تو كو نمود اين نكتهها تلقين تو
بعد رو میکند به کسی که این داستان را میخواند، میگوید:
ای تو کودنتر ز بقال دکان بیبهاتر عمرت از ده گردکان[۶]
اگر کسی بگوید از عمر تو چهل سال مانده، آیا آن را میفروشی؟ میگویی قیمت ندارد؛ ولی همین عمر ارزشمند و کمیابتر از کیمیا را شیطان نفس، ذره ذره، میگیرد و در نهایت همه آن را دست رفته خواهی دید.
در شعری عربی هم در اینباره آمده است:
الدهر ساومنی عمری فقلت له ما بعت عمری بالدنیا و ما فیها
ثم اشتراه بتدریج بلا ثمن تبت یدا صفقة قد خاب شاریها
یعنی: روزگار در خریدن عمرم مساومه میکرد [ اصرار بر معامله می کرد ]، ولی من میگفتم آن را، حتّی به قیمت دنیا و آنچه در آنست هم نمیدهم، ! اما به تدریج، آن را رایگان از من خرید، !! نابود باد دو دست معاملهگری که فروشندهاش زیان دید .
بنا بر این، باید ـ چنانچه در این فراز نورانی آمده بود ـ از خدا بخواهیم تا کمک کند که این عمر را صرف کارهای غیر مهم نکنیم.
[۱]الصحيفة السجّاديّة: الدعاء ۲۰.
[۳]أعلام الدين، دیلمی، ص۳۳۶، ح۱۲.
[۶]مثنوی طاقدیس، ملا احمد نراقی، ص۶۲.