اِصْطَفاكُمْ بِعِلْمِهِ وَ ارْتَضاكُمْ لِغَيبِهِ وَ اخْتارَكُمْ لِسِرِّهِ وَ اجْتَباكُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ أَعَزَّكُمْ بِهُداه .
[ خداوند ، ] شما را براى دانش خود برگزيد و براى [ جريانات ] غيب خويش پسنديد و براى راز خود ، انتخاب كرد و به قدرتِ خويش ، گزينش كرد و به راه نمايى ويژه خود ، عزّت بخشيد ...
توضيح واژه ها
اِصْطَفاء : گزينش ، انتخاب ، اختيار .[۱]
اِرتضاء : راضى شدن ، پسنديدن ، خشنود شدن .[۲]
غَيْب : پنهان ، ناپديد ، مخفى ، غايب .[۳]
إخْتارَ : برگزيد ، اختيار كرد ، گزينش كرد .[۴]
سرّ : راز .[۵]
اِجْتَبى : انتخاب كرد ، جدا كرد ، دستچين كرد .[۶]
قُدرَة : توانايى ، قدرت .[۷]
أعَزَّ : تأييد كرد ، نيرومند گردانيد ، تقويت كرد ، عزيز گردانيد .[۸]هُدى : هدايت ، راه نمايى .[۹]
شرح
تفسير «اِصْطِفاء»
واژه «إصطفاء» ، در جمله «إصطَفاكُم بِعِلْمِهِ» ، از ريشه «صفو» ، به معناى اختيار كردن و برگزيدن است .[۱۰]خداوند ، به شايستگى هاى اهل بيت عليهم السلام آگاه بوده و آنان را بر اساس عِلم خود ، برگزيده است . به سخن ديگر ، گزينش پيشوايان معصوم عليهم السلام ، اتّفاقى نبوده و خدا مى دانسته كه آن بزرگواران ، در سراسر عمر خود ، فرمانبر اويند و رِضاى حق را بر رضاى خود ، مقدّم مى دارند .
تفسير «اِرْتِضاء»
واژه «اِرتضاء» ، در «اِرْتِضاكُمْ لِغَيبِهِ» ، از ريشه «رضى» به معناى خشنود شدن و پسنديدن است . همچنين به هر چيز پنهانى ، «غَيب» مى گويند .[۱۱]
خداوند ، اهل بيت عليهم السلام را براى آشنايى با مسائل غيبى خود پسنديد و آنان را براى دانستن رازهاى خود ، انتخاب كرد .
پديده غيب و انحصار علوم غيبى به خداوند ، از محكمات قرآنى است كه حتّى پيامبر صلى الله عليه و آله در زندگانىِ شخصى خود ، از آن بهره نمى گرفته است . در قرآن ، از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است :
«وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ .[۱۲]و اگر به غيب ، آگاه بودم ، هر آينه ، نيكىِ بسيار ، گِرد مى آوردم ، و هيچ بدى [ و گزندى ]به من نمى رسيد» . امّا در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، يكى از ويژگى هاى امامان ، آشنايى با علوم غيبى است . چگونگى آشنايى آنان با دانش هاى غيبى ، ريشه در فرهنگ قرآنى دارد . قرآن ، خداوند را داناىِ اسرار نهان مى داند كه مى تواند دانش خود را در اختيار كسانى كه شايستگى آن را دارند ، قرار دهد :
«عَــلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ ... .[۱۳][ خداوند ] ، داناى نهانى هاست و هيچ كس را بر نهان خود ، آگاه نمى سازد ، مگر آن را كه براى پيامبرى برگزيند» .
بنا بر اين ، آگاهى از غيب ، براى پيامبر صلى الله عليه و آله متصوّر است و برخلاف توهّم پاره اى از اهل سنّت ـ كه حتّى دانش غيبىِ پيامبر را هم بر نمى تابند ـ ، برگزيدگانِ عالم با اراده الهى ، از غيبْ باخبر خواهند شد . آنچه قطعى است ، اين كه آنان ، اين دانش را براى هدايتِ مردم به كار مى برند و زندگى شخصى خود را بر اساس معلومات غيبى خويش ، بنا نمى كنند . در روايات شيعه و اهل سنّت ، به كار گرفتن علوم غيبى را به وسيله معصومان عليهم السلام ، مى توان مشاهده كرد .
آگاهى امير مؤمنان عليه السلام از غيب
امير مؤمنان على عليه السلام ، بارها از دانش به غيب خويش ، بهره برد و بدين سان ، دسته اى از شكّاكان را از حيرت ، رَهانيد .[۱۴]نمونه اى از استفاده امام على عليه السلام از دانش غيبى خود ، در نبرد نهروان به وقوع پيوست ، آن جا كه امام عليه السلام به ياران خويش فرمود :
وَ اللّهِ لا يُقتَلُ مِنكُم عَشَرَةٌ وَ لا يَسلِمُ مِنهُم عَشَرَةٌ ! به خدا سوگند ، از شما ، بيش از ده تن ، كشته نمى شوند و از آنها ، بيش از ده تن ، زنده نمى مانند ![۱۵]و سرانجام ، پيش بينى امام عليه السلام به وقوع پيوست و از خوارجِ خودسر ، بيش از ده تن ، زنده نمانْد . نبرد نهروان ، رزمگاه سختى بود كه يارانِ راستين امام عليه السلام ، بايد در برابر مدّعيانِ عابدنما مى ايستادند و آنان را به هلاكت مى رساندند . جُندب بن عبد اللّه اَزْدى ، يكى از سپاهيان امير مؤمنان عليه السلام بود كه ابتدا در نبرد با اين دسته ، ترديد ورزيد . او داستان خويش را چنين باز گفته است :
من در جَمَل و صِفّين ، با على عليه السلام همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد ، ترديد نكردم ؛ امّا وقتى در نهروان فرود آمديم ، ترديد ، در من راه يافت و گفتم : قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ ! اين ، كارى بس گران است . پگاهان ، برون آمده ، با مَشكى آب كه در دستم بود ، قدم مى زدم ، چندان كه از صفوف رزمندگان ، جدا شدم . پس نيزه ام را در زمين فرو كردم و سپرم را بر آن نهادم و [سايبانى ساخته ]خود را از تابش آفتاب ، پوشاندم . نشسته بودم كه امير مؤمنان على عليه السلام ، نزد من آمد و به من فرمود : «اى برادر اَزْدى! آيا آب براى طهارت دارى؟» .
گفتم : آرى .
سپس مَشك آبم را به وى دادم . آن گاه ، چندان دور شد كه ديگر او را نديدم . سپس پيش آمد و وضو ساخت و در سايه سپر نشست . در اين حال ، سوارى كه در جستجوى او بود ، پيش آمد . گفتم : اى امير مؤمنان! اين سوار ، تو را مى جويد .
فرمود : «به وى اشاره كن» .
به او اشاره كردم . نزديك آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آن جماعت ، عبور كرده اند و از نهر ، گذشته اند .
فرمود : «نه! عبور نكرده اند» .
گفت : چرا ، به خدا سوگند ، گذشتند !
فرمود : «نه! چنين نكرده اند» .
گفت : همانا كه چنين است .
در اين حال ، سوار ديگرى آمد و گفت : اى امير مؤمنان! آنان ، عبور كردند .
فرمود : «نه! عبور نكرده اند» .
گفت : به خدا سوگند ، نزدت نيامدم ، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارهايشان را در آن سو ديدم !
فرمود : «به خدا سوگند ، چنين نكرده اند! همانا همين جا ، هلاكتگاه و جاى ريختن خون ايشان است» .
سپس برخاست و من هم با وى برخاستم . با خود گفتم : سپاس ، از آنِ خدايى كه مرا نسبت به اين مرد ، بينا ساخت و امر خويش را به من شناسانْد . وضع او ، از دو حال ، خارج نيست : يا مردى دروغگو و بى باك است ؛ و يا از پروردگار خويش ، دليلى روشن و از پيامبرش ، خبرى در اختيار دارد . بار خدايا! من با تو پيمانى مى بندم كه روز قيامت ، مرا از آن ، باز خواست فرمايى : اگر آن جماعت از نهر عبور كرده باشند ، من ، نخستين كسى خواهم بود كه با وى مى جنگم و نيزه ام را در چشم او فرو مى برم ؛ و اگر عبور نكرده باشند ، به كارزار ، ادامه مى دهم .
سپس به صفوف نبرد رسيديم و پرچم ها و بارها را ، چنان كه بود ، يافتيم . على عليه السلام ، پشت من آمد و مرا دور كرد . آن گاه فرمود : «اى برادر اَزْدى! آيا حقيقت ، برايت روشن شد؟» .
گفتم : آرى ، اى امير مؤمنان!
فرمود : «پس خود دانى و دشمنت» .
پس يكى را كُشتم و از پسِ آن ، ديگرى را . سپس با مردى ديگر ، در افتادم و به هم ضربه زديم و هر دو ، فرو افتاديم . يارانم ، مرا با خود ، حمل كردند و به عقب بردند . هنگامى كه بهبود يافتم ، آن جماعت ، از ميان رفته بودند .[۱۶]
اينها نمونه هاى كوچكى از اخبار غيبى است كه براى ما بازگو شده است و در زندگانى اهل بيت عليهم السلام ، رابطه با غيب ، امرى ضرور است ؛ ولى آنچه مسلّم است اين كه خداوند ، علم غيب خود را در اختيار كسانى مى گذارد كه بر خلاف حكمت الهى ، رفتار نمى كنند و هر جا كه خدا بخواهد ، از اين دانش ، بهره مى برند .
رازداران الهى
خداوند، اهل بيت عليهم السلام را براى رازهاى خويش، برگزيده است؛ امّا كدامين رازها را با آنان درميان نهاده كه ايشان ، آن را پاس داشته اند ، به گونه اى كه به مقام «حَفَظَة سرّ اللّه » ، دست يازيده اند؟ پاسخ اين پرسش ، در همين سؤال ، نهفته است ؛ زيرا راز ، چيزى است كه پوشيده بمانَد و اگر آشكار گردد، ديگر راز نخواهد بود. بنا بر اين ، ما تنها مى دانيم كه خداوند اهل بيت عليهم السلام را براى اسرار آفرينش برگزيد و يكى از ويژگى هاى معصومان عليهم السلام ، رازدارى ايشان است و آنان ، از رموزى آگاه اند كه ديگران ، از آنها بى بهره اند.
حكمت رازهاى الهى
حكمت رازهاى الهى چيست و چرا خداوند ، اين رازها را براى همگان آشكار نكرده است ؟
به نظر مى رسد كه مهم ترين فايده دانستن رازهاى الهى ، آن است كه رازدانان ، تمام زواياى آفرينش را مى بينند ، راز كاستى ها و مشكلات ظاهرى را مى دانند و از تنگناهاى هستى ، به ستوه نمى آيند. عالمان رازها ، چونان ديده اى تيزبين ، در برابر حكمت هاى الهى خاضع اند و مهر و قهر الهى را لطف حق تعالى مى دانند و الطاف الهى را در سراسر عالم وجود ، آشكارا مى يابند. مولوى ، در شعر زيبايى ، از على عليه السلام مى خواهد كه شمّه اى از اسرار الهى را وا گويد:
اى على كه جمله عقل و ديده اى !
شمّه اى وا گو از آنچه ديده اى .
امّا آنچه مانع هويدا شدن اسرار مى گردد، ظرفيّت انسان هاست ؛ زيرا شتاب و ناتوانى و آزمندى ، در انسان ، نهادينه شده است و تاب تحمّل اسرار را ندارد.[۱۷]سرآمد رازداران عالم ، على عليه السلام ، در اين باره فرموده است :
إنْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الأَرْشِيَةِ فى الطَّوِىِّ البَعِيدَةِ .[۱۸]دانش پنهان شده اى را در من نهاده اند كه اگر بِدان دَم زنم ، چون ريسمان دَلْوى كه به سرعت در چاه عميق روان است ، به لرزه در مى آييد .
آنچه على عليه السلام بدان اشاره فرموده ، به لرزه در آمدن انسان ها از دانش امير مؤمنان عليه السلام است ، و اين به سبب خُردى ماست كه با شنيدن اندكى از دانش اهل بيت عليهم السلام ، فرو مى ريزيم.[۱۹]
برگزيدگان خدا
خداوند ، با توانايى خود، اهل بيت عليهم السلام را از ميان آفريدگانش برگزيده و به خود ، نزديك گردانيده است. در مفهوم واژه «إجْتَبى» ، افزون بر انتخاب كردن، تقرّب نيز نهفته است. تركيب «إجتباكم بقُدرته» ، به آياتى از قرآن اشاره دارد كه در آنها آمده است : خداوند از ميان بندگانش ، شايستگان را براى هدايت مردم ، برگزيده است ، چنان كه در باره يونس عليه السلام فرموده است :
«فَاجْتَبَـهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّــلِحِينَ .[۲۰]پس پروردگارش ، او را برگزيد و از شايستگان ، قرار داد » .
البته رسيدن به چنين جايگاهى ، رهاورد تلاش و شكر نعمت هاى الهى است كه هر بنده اى به اين مقام ، نخواهد رسيد. قرآن كريم ، شكرِ نعمت را مقدّمه اين مقام مى داند و در باره ابراهيم عليه السلام مى فرمايد :
«شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ .[۲۱]سپاس گزار نعمت هاى او بود . [خداوند ، ] او را برگزيد و به راه مستقيم ، راه بنمود» . و در آيه ۷۸ سوره حج ، كوشش واقعى بندگان را زمينه رسيدن به مقام والاى برگزيده شدن ، برمى شمُرَد :
«وَ جَـهِدُواْ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ . در راه خدا ، جهاد كنيد ، چنان كه سزاوارِ جهاد اوست . او ، شما را [بر همه امّت ها ]برگزيده است» .
عزّتمندان هدايت
دارا بودن عزّت و رفعت ، از ديگر ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام است كه در جمله «وَ أعزّكم بهُداه ؛ با هدايت خود ، به شما عزّت بخشيده » ، به آن اشاره شده است . آنان ، عزيز و بلندمرتبه اند و اين عزّت را خداوند ، به آنان ارزانى داشته است . امّا اين عزّت ، چگونه رفعتى است كه در شمارِ برترى هاى امامان عليهم السلام قرار دارد و راه رسيدن به اين مقام ، كدام است؟
مفهوم عزّت
در زبان فارسى، به ارجمند گشتن و گرامى شدن ، «عزّت» مى گويند[۲۲]
كه ترجمه درستى از واژه عربى آن است . انسانى را نمى توان يافت كه خواهان اين ويژگى نباشد. انسان ها دوست دارند كه ارجمند باشند و به وسيله ديگران ، گرامى داشته شوند ؛ امّا حقيقت آن است كه بسيارى از گراميداشت ها و عزّت ها ، به ذلّت مى گِرايند و تنها زمان اندكى مى پايند .
انواع عزّت
۱ . عزّت ظاهرى
ارجمندى ظاهرى ، زمانى پديدار مى شود كه فرد ، داراى قدرت يا ثروتى باشد و ديگران ، او را به پاسِ ثروتش و يا از ترس شوكتش ، گرامى بدارند ، و او نيز احساسِ سرفرازى مى كند و خود را عزيز مى شمارد. چنين عزّتى ، تا زمانِ پايدارى قدرت و ثروت ، ادامه دارد و چنانچه اين دو ، رَخت بر بندند ، عزّت هم از بين مى رود. تاريخ ، نمونه هاى بسيارى از اين گونه انسان ها سراغ دارد . سلسله هاى گوناگون پادشاهان ، در هنگام نابودى ، معمولاً سرنوشتى ذلّت بار ، و خوارى اى رقّت انگيز داشته اند .
۲. عزّت واقعى
ارجمندى واقعى ، زمانى پديدار مى شود كه سرچشمه عزّت ، زوال ناپذير و دائمى باشد. چنين عزّتى ، هرگز از ميان نمى رود و هر روز ، شكوفاتر از گذشته مى شود. در چنين عزّتى ، افزون بر ارجمندى، نفوذناپذيرى هم وجود دارد و قلّه جانِ عزّتمند ، دست نيافتنى است . عزيز واقعى ، در برابر همنوعان ، سر فرود نمى آورد و خود را خوار نمى سازد. قرآن ، منبعِ عزّت واقعى را چنين مى شناسانَد :
«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا .[۲۳]هر كه ارجمندى مى خواهد ، پس [بداند كه] [بزرگى و] ارجمندى ، همه از آنِ خداست» .
راه رسيدن به عزّت
تمام عزّت ، در نزد خداست و هر كه با او ارتباط داشته باشد ، از عزّت او برخوردار است. خداوند ، راه رسيدن به عزّت را نيز به بندگانى كه خواستار آن اند، نشان مى دهد. اين راه نمايى ، همان هدايت الهى است.
انواع هدايت
هدايت ، بر دو گونه است : هدايت عام و هدايت خاص .
۱. هدايت عام
اين گونه از هدايت الهى ، نشان دادن راه است و به گروه خاصّى اختصاص ندارد ؛ بلكه براى همه بندگان ، اين شيوه ، هموار است :
«إِنَّا هَدَيْنَـهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا .[۲۴]ما راه را به او (انسان) بنموديم ، خواه سپاس گزار باشد و خواه ناسپاس» .
آدمى ، با شكرگزارى و پاسِ نعمت را نگه داشتن ، به سرمنزل مقصود مى رسد و رَهجوى ناسپاس ، در اين مسير ، ناكام مى مانَد . خداوند ، هر دو مسير را به انسان ها نمايانده است و در فطرت آدميان ، خوبى ها و بدى ها را آشكار گردانيده است :
«وَ هَدَيْنَـهُ النَّجْدَيْنِ .[۲۵]و دو راه (خير و شر) را به او نموديم» .
پيامبران ، وظيفه دارند تا چراغ فطرت آدميان را بر افروزند و با بيم و اندرز خود ، فطرت آنان را تقويت نمايند.
۲. هدايت خاص
نوع ديگر از هدايت و راه نمايى، رساندن به مقصد است. در اين شيوه ، تنها راه نشان داده نمى شود ، بلكه رهجو را به مقصد مى رسانند و در جوارِ مطلوب ، آرامش مى يابد. خداوند ، آنانى را كه از هدايت عامّ او بهره مند شده اند ، با هدايت ويژه خود ، به مقصد مى رساند . اين ، وعده الهى است كه براى تلاش كنندگان بااخلاص ، اين مسير ، محقَّق خواهد شد:
«وَ الَّذِينَ جَـهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا .[۲۶]و آنان كه در راه ما بكوشند ، هر آينه ، ايشان را به راه هاى خويش ، ره نمون مى شويم » . تأكيدهاى فراوانى كه در اين آيه به كار رفته است، به بازگشت ناپذير بودن اين راه ، نويد مى دهد. سرآمدِ كسانى كه اين راه را پيموده اند ، اهل بيت عليهم السلام هستند. عبارت «وَ أعزّكُم بهُداه» ، يعنى خداوند به واسطه هدايت ويژه خود ، به شما عزّت بخشيد.
امامان و خاندان پاكشان ، در زندگى روزمرّه خود ، به فرمان هاى الهى گردن نهادند و شكر نعمت هايش را به جاى آوردند و در اين مسير ، پاى فشردند تا به وسيله حق ، برگزيده شدند و هدايت يافتند:
«وَاجْتَبَيْنَـهُمْ وَهَدَيْنَـهُمْ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ .[۲۷]و آنان را برگزيديم و به راهى مستقيم ، راه نموديم» .
اهل بيت عليهم السلام ، در هر شرايطى ، عزيز ماندند و عزّت واقعى ، هرگز از آنان جدا نشد . زينب كبرا عليهاالسلام ، شيرزنِ استوارگامى بود كه عزّت اهل بيت عليهم السلام را در كاروان پُر رنج و اندوه كربلا ، به تصوير كشيد و با سخنان زيباى خود در مجلس يزيد در شام ، نشان داد كه عزّت واقعى ، تنها در سايه اطاعتِ حق به دست مى آيد و يزيديان ، اگر چه شُكوه و عزّت ظاهرى دارند ، امّا از درون ، پوچ و نابودشدنى هستند. او در سخنان آغازين خود در مجلس يزيد ، آيه اى از قرآن را برخواند كه نشان مى داد چرا خداوند به دشمنانش فرصت سركشى و بيداد مى دهد ، و بدين وسيله ، اسيران كاروان خود را تسلّى بخشيد:
«وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهُم عَذابٌ مُهينٌ .[۲۸]و كسانى كه كفر مى ورزند ، هرگز مپندارند مهلتى كه به آنان مى دهيم ، براى آنها خير است . همانا مهلتشان مى دهيم تا بر گناه [ خود ] بيفزايند ؛ و براى آنها عذابى خوار كننده است» .
مرورى بر گُل واژه هايى كه زينب عليهاالسلام در آن شرايط سخت و جان فرسا بيان فرمود، نشانه عزّتمندى خاندان رسالت است .
[۱]«الاِصطفاء : الاِختيار» (لسان العرب ، ج ۱۴ ، ص ۴۶۳) .
[۲]«اِرتضاه : رآه له أهلاً» (لسان العرب ، ج ۱۴ ، ص ۳۲۴) .
[۳]الغيب : كلّ ما غاب عنك (لسان العرب ، ج ۱ ، ص ۶۵۴) .
[۴]إختاره أى إنتقاه (لسان العرب ، ج ۴ ، ص ۲۶۵) ، الاِختيار : الاِصطفاء (لسان العرب ، ج ۴ ، ص ۲۶۶) .
[۵]السرّ : من الاسرار الّتى تكتم ، أسرّ الشى ء : كتمه، سررتُه : كتمته (لسان العرب ، ج ۴ ، ص ۳۵۶ و ۳۵۷) .
[۶]«اِجتباه أى اِصطفاه» (لسان العرب ، ج ۱۴ ، ص ۱۳۰) . «إختاره و اصطفاه و قرّبه إليه» (مجمع البحرين ، ج ۱ ، ص ۸۰ ) . «اجتبى الرجل الرجل إذا قرّبه» (العين ، ج ۶ ، ص ۱۹۲) .
[۷]رجل ذوقدرة أى ذو يسار (لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۷۶) . قدر على الشى قدرة أى ملكه، فهو قادر و قدير (لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۷۶) .
[۸]أعزّ الرجل : جعله عزيزا (لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۳۷۴) . العزّ و العزّة : الرفعة و الاِمتناع (لسان العرب ، ج ۵ ، ص ۳۷۴) .
[۹]«هداه يهديه هداية إذا دلّه على الطريق» (لسان العرب ، ج ۱۵ ، ص ۳۵۵) .
[۱۰]. لسان العرب ، ج ۱۴ ، ص ۴۶۳ .
[۱۱]. همان ، ج ۱ ، ص ۶۵۴ .
[۱۲]. سوره اعراف ، آيه ۱۸۸ .
[۱۳]. سوره جن ، آيه ۲۶ ـ ۲۷ .
[۱۴]. ر.ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج ۱۱ ، ص ۱۳۳ ـ ۱۹۴ «نمونه هايى از پيشگويى هاى امام على عليه السلام كه بعدا محقّق شد» .
[۱۵]. الكامل فى التاريخ ، ج ۲ ، ص ۴۰۵ .
[۱۶]. دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج ۶ ، ص ۴۱۴ ، ح ۲۷۱۰ (به نقل از : الإرشاد ، ج ۱ ، ص ۳۱۷ ؛ إعلام الورى ، ج ۱ ، ص ۳۳۹) .
[۱۷]«كَانَ الْاءِنسَـنُ عَجُولًا» (سوره اسرا ، آيه ۱۱) . «خُلِقَ الْاءِنسَـنُ ضَعِيفًا» (سوره نساء ، آيه ۲۸) . «إِنَّ الْاءِنسَـنَ خُلِقَ هَلُوعًا»(سوره معارج ، آيه ۱۹) .
[۱۸]نهج البلاغة ، خطبه ۵ ؛ بحار الأنوار، ج ۳۵ ، ص ۴ .
[۱۹]براى آشنايى با علوم اهل بيت عليهم السلام ، ر . ك : دانش نامه امير المؤمنين عليه السلام ، ج ۱۰ ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث .
[۲۰]سوره قلم ، آيه ۵۰ .
[۲۱]سوره نحل ، آيه ۱۲۱ .
[۲۲]ر . ك : فرهنگ معين ، ذيل واژه «عزّت» .
[۲۳]سوره فاطر ، آيه ۱۰ .
[۲۴]سوره انسان ، آيه ۳ .
[۲۵]سوره بلد ، آيه ۱۰ .
[۲۶]سوره عنكبوت ، آيه ۶۹ .
[۲۷]سوره انعام ، آيه ۸۷ .
[۲۸]سوره آل عمران ، آيه ۱۷۸ .