تبيين موضع پيامبر(ص) در برابر آينده جامعه اسلامى

تبيين موضع پيامبر(ص) در برابر آينده جامعه اسلامى

اسلام ، خاتم اديان ، محمّد(ص) ، خاتم پيامبران و قرآن ، فرجام بخش كتاب هاى آسمانى است و بدين سان ، اسلام ، زمان شمول و جهان شمول است . پيامبر اسلام(ص) ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديّت دارد و زمان ، طومار حيات آن را در هم نمى پيچد ....

اسلام ، خاتم اديان ، محمّد(ص) ، خاتم پيامبران و قرآن ، فرجام بخش كتاب هاى آسمانى است و بدين سان ، اسلام ، زمان شمول و جهان شمول است . پيامبر اسلام(ص) ابلاغ كننده دينى است كه رنگ ابديّت دارد و زمان ، طومار حيات آن را در هم نمى پيچد .

از سوى ديگر ، بر اساس قانون خلقت ، پيامبر خدا(ص) چونان ديگر انسان ها ، حيات ظاهرىِ محدودى دارد و به صراحت قرآن ، او نيز همانند ديگران به كام مرگ خواهد رفت :

«إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ .[۱]

تو مى ميرى و آنان نيز مى ميرند».

پيامبر(ص) رسالت «ابلاغ آموزه هاى دين» را بر عهده دارد ، همان گونه كه «رهبرى و زعامت جامعه» را . به ديگر سخن ، پيامبر خدا(ص) ، هم مرجع فكرى مردم است و هم زعيم و پيشواى سياسى آنان .

بر اين اساس ، پرسش جدّى و مهمّى كه هرگز نمى توان به سادگى از آن گذشت و در درازناى تاريخ نيز دل مشغولى مهمّ متفكّران اسلامى بوده ، اين است كه : اين زعيم بزرگ الهى و مرجع بِشكوهِ خدايى ـ كه آيين خود را «زمان شمول» اعلام كردهو مى دانسته كه خود ، پس از گذشت سال ها ابلاغ و تبليغ ، روزى به سوى رفيق اعلا اوج مى گيرد ـ ، براى آينده آيين و مكتبش چه انديشيده است ؟ آيا آينده اى مشخّص را رقم زده است ، يا به هيچ روى ، براى آينده طرحى نيفكنده و يكسر ، كار را به مردم وا نهاده است ؟

عالمان ، محدّثان ، متكلّمان و متفكّران اسلامى در اين باره بسيار نگاشته اند و نظريّه هاى گوناگونى به دست داده اند .[۲]به واقع ، آنان كوشيده اند كه آنچه را در تاريخ اسلام واقع شده ، به گونه اى ، استوار سازند و بر پايه آن ، اصول و ديدگاه هايى بنيان نهند ؛ امّا مهم ، پى بردن به حقيقت است كه با نگريستن دقيق به موضوع و بررسى همه جانبه زندگانى پيامبر خدا(ص) حاصل مى گردد . بايد توجّه نمود كه وضع پيامبر(ص) در برابر آينده رسالت ، از سه حال ، خارج نبوده است :

۱ . پيامبر(ص) مسئله را يكسر «مسكوت» گذاشته و در باره آن ، هيچ سخنى با امّت نگفته است .

۲ . پيامبر(ص) آن را به «امّت» ، وا نهاده و به تدبير آنان اعتماد كرده و صحابه را به تعيين سرنوشت آينده رسالت ، مأمور نموده است .

۳ . پيامبر(ص) با «نصّى (تصريحى) روشن» ، آينده را رقم زده و شخصى را كه مى بايد پس از او مسئوليّت هدايت امّت و اداره جامعه اسلامى را به دوش گيرد ، معرّفى كرده است .

اكنون به اين فرض ها مى نگريم و چگونگى آنها را بررسى مى كنيم :[۳]

فرض نخست : سكوت در قبال آينده

در باره فرض نخست ، يعنى سكوت پيامبر(ص) در قبال آينده رسالت ، اين سؤال ها مطرح مى شود كه : چرا پيامبر(ص) طرحى براى آينده نيفكنده و آينده امّت را مسكوت گذاشته است ؟ آيا چنين موضعى ممكن است از چگونه انديشه اى سرچشمه گرفته باشد ؟

در پاسخ اين سؤال ها بايد گفت : اين بى اعتنايى و مسكوت گذاشتن را مى توان بر دو پيش فرض ، بنا نهاد . اكنون بايد بنگريم كه آيا اين دو پيش فرض ، معقول اند :

پيش فرض اوّل : احساس امنيّت و نفى هر گونه خطر

پيش فرض اوّل ، بدين معناست كه پيامبر(ص) مى دانسته كه هيچ گونه خطرى ، امّت را تهديد نمى كند و هيچ جريان در هم شكننده اى ، آينده مردم را متزلزل نمى سازد و امّتى كه به زودى ، «رسالت اسلامى» را به ارث خواهند برد ، در ايجاد طرحى براى اداره جامعه ، موفّق خواهند بود .

اكنون براى آن كه بدانيم آيا اين تصوّر ، درست است يا نادرست ، بايد به واقعيّت هاى جامعه آن روز ، مراجعه كنيم . مطالعه و بررسى حوادث و فضاى آن زمان ، به روشنى نشان مى دهد كه خطرهاى جدّى و بنيادبراندازى ، جامعه اسلامى آن روز را تهديد مى كرده است . اين خطرها عبارت اند از :

يك . خلأ رهبرى

پيامبر(ص) جامعه اى بنياد نهاده بود كه زمان زيادى از شكلگيرى ابعاد فرهنگى ، اجتماعى و سياسى آن نمى گذشت . به همين خاطر ، ايشان زمام تمام اين امور را خود به عهده داشت . از سوى ديگر ، درگيرى هاى بسيار و نبردهاى پى در پى ،امكان تعميق انديشه و گسترش معيارگرايى و تعميم فرهنگ را از ايشان ستانده بود .

همچنين بسيارى از كسانى كه عنوان «صحابه» داشتند ، از دين و نيز از پيامبر(ص) و ابعاد رسالت او ، تصوّرى درست و عميق نداشتند . طبيعى و آشكار است كه چنين كسانى با فقدان رهبرى ، دچار بحران شده ، در بحران هاى دلهره آفرين ، توان تصميم را از كف بدهند و يكسر در كمند سياست بازان و سياست زدگان قرار بگيرند .

آيا با توجّه به اين واقعيّت ـ كه نمونه هاى عينى آن در تاريخ ، بسيار است ـ مى توان تصوّر كرد كه پيامبر(ص) چنين جامعه اى را رها كرده و سرنوشت آن را به خود جامعه سپرده باشد و در عين حال ، از آينده ، آسوده خاطر بوده باشد ؟ !

دو . رشد نايافتگى جامعه

بر نكته سخن پيشين ، تأكيد مى كنيم كه وارثان آن رسالت تحوّل آفرين ، از چنان جايگاه فكرى و سياسى والايى برخوردار نبودند كه بتوانند با آرامش و آينده نگرى ، فردايشان را رقم بزنند ؛ چرا كه هنوز هم رسوبات جاهلى و تعصّبات قبيله اى ، در آنان نفوذى جدّى داشت . آنان ، درك استوارى از جايگاه والاى نبوّت و پيامبر خدا(ص) نداشتند و از اين رو بود كه گاه ، پيامبر خدا(ص) را چنان فردى مى انگاشتند كه از سرِ خشم و خشنودى ، سخن مى گويد[۴]و ديگر گاه ، او را به عدالت ورزى توصيه مى نمودند و گاه ، به سبب گران آمدن تصميم هاى او بر آنان ، در اصل رسالت ، شك مى كردند .[۵]

با اين همه ، آيا معقول است كه پيامبر(ص) زمام امور را به چنين جامعه اى سپرده و با اطمينان خاطر ، به سوى حق شتافته باشد ؟ !

سه . منافقان و جريان هاى ويرانگر درونى

در هنگامه حاكميت و رسالت پيامبر خدا(ص) ، با وجودِ تمام توان و قدرتى كه آن بزرگوار يافته بود ، كسان بسيارى بودند كه با ايشان رويارو مى شدند . آنان ، گو اين كه پوششى از ايمان بر خود نهاده بودند ، امّا در درون ، يكسر با گسترش آيين حق ، در تضاد بودند .

اين رويارويى را مى توان با توجّه به واقعيت هاى تاريخ ، بسى گسترده تر از عملكرد منافقان دانست ـ كه بِدان در جايگاه خود اشاره خواهيم كرد ـ . نيز نمى توان پيامبر خدا(ص) را از اين همه ، بى خبر انگاشت[۶]و چنين پنداشت كه آن بزرگوار ، بدون توجّه به اينها و جز اينها ، امّت را رها كرده باشد .

بر اينان بايد كسانى را افزود كه تازه مسلمان بودند و پس از فتح مكّه ، به اسلام گرويده بودند و هنوز حقايق ، در جانشان به شايستگى و بايستگى ، رسوخ نكرده بود . روشن است كه اينان ، با اندك دگرگونى اى ، راه ديگر مى رفتند و سمت و سويى ديگر مى گرفتند . گواه اين حقيقت ، جريان هاى پس از پيامبر(ص) است .

چهار . يهود ، قدرت هاى ديگر و خطرهاى برونى

اسلام ، انقلابى ويرانگر و بنيادگر بود ؛ حركتى كه بسى نقشه هاى شيطانى را در هم ريخت و بر ويرانه هاى آنها ، بنيادى نو در افكند . پيامبر خدا(ص) آيينى را عرضه كرده بود كه داعيه رهبرى جهانى داشت . دشمن ، اين همه را دريافته بود . پس با تمام كوشش و توان در برابر آن ايستاد و تا آخرين رمق ، جنگيد و چون نبردِ رويارو را بى ثمر ديد ، به توطئه هاى گوناگون دست زد . اين همه ، براى كسانى كه اندك شناختى از تاريخ اسلام داشته باشند ، روشن است .

اكنون با آن همه رويارويى و درگيرى با يهود و قبايل مشرك و ...[۷]آيا مى توان تصوّر كرد كه آنان آرام گرفته بودند و ديگر با اسلام ، كارى نداشتند ؟ ! آيا براى سياستمدارى هوشمند و آگاه ، معقول است كه اين همه را ناديده انگارد و بدون داشتن هيچ طرح و برنامه اى براى حركت نوپايش ، آن را بگذارد و بگذرد ؟ ! آيا مى توان پيامبر خدا(ص) را پيشوايى تصوّر كرد كه پس از آن همه درگيرى ، بر اين باور بوده است كه امّتش چنان صلابتى يافته اند كه ديگر نبايد در باره آنها هراسى داشت و چنان سر به راه شده اند كه ديگر خطرى بر سرِ راه نخواهند داشت ؟ !

پيش فرض دوم : بى اعتنايى نسبت به آينده

پيش فرض دوم ، بدين معناست كه باور داشته باشيم كه پيامبر خدا(ص) خطر را احساس مى كرد و موقعيت آينده را به خوبى در مى يافت ؛ امّا مسئوليت و رسالتش را با فرجام زندگى اش ، تمام شده مى شمرد و از آن جا كه خود در ميان مردم نبود و خطرى شخص او را تهديد نمى كرد و نيز از آن جا كه آنچه احتمالاً به وقوع مى پيوست ، با منافع شخصى وى ـ العياذ باللّه ـ در تضاد نبود ، مردم را به خود وا نهاد و هيچ گونه طرحى را براى آينده نيفكند و ... !

آيا مى توان چنين تصوّرى را براى سياستمدارى واقع نگر ، انسانى هوشمند و تلاشگرى آن سان ، در ذهن پروراند ؟ ! همان پيام آورِ سختكوشِ آرام ناپذيرى كه خداوند ، او را به آرامش دعوت كرده[۸]و در باره تلاش بى امانش براى هدايت مردم ، چنين فرموده است : «عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ؛[۹]رنج شما بر او گران است و [ او ]شيفته [ هدايت] شماست و به مؤمنان ، رئوف و مهربان است».آيا در باره پيامبر بزرگوارى كه تدبير كار امّت را در آخرين روزهاى زندگى نيز فراموش نكرد و با تن تب آلود ، به تجهيز سپاه اُسامه فرمان داد ،[۱۰]مى توان چنين پندارى داشت ؟ !

آيا قصّه آكنده از غصّه خواستن «مركّب و قلم»[۱۱]براى نگاشتن امر نجات دهنده هماره امّت از گم راهى در لحظه هاى آخرينِ زندگى ، كافى نيست تا اين پندار را يكسره تباه بدانيم و مسكوت نهادن آينده امّت را جسارتى بر آن ساحت پاك پيراسته از اين همه ؟ !

در پرتو اين همه خطرهاى بزرگ و تهديد كننده ، نمى توان فرض «سكوت» را به هيچ وجه درست دانست .

فرض دوم : وا گذاردن آينده جامعه به تدبير امّت

طبق اين فرض ، بايد بر اين باور باشيم كه پيشواى آينده امّت ، در زمان پيامبر(ص) تعيين نگرديد و اين امر به عهده امّت نهاده شد تا آگاهان از مهاجر و انصار ، با تشكيل شورا و رايزنى ، آينده امّت را رقم زنند . آيا مى توان چنين باورى را پذيرفت و آن را با حقيقت ، منطبق دانست ؟

نكات مربوط به اين فرض تأمّل برانگيز را بدين سان مى توان بر شمرد :

يك . اگر چنين فرضى را بپذيريم ، پيامبر خدا(ص) مى بايست امّت را با نظام شورايى و چند و چونىِ آن آشنا مى كرد و حدود ، وظايف و قوانين شورا را مشخّص مى ساخت ؛ چرا كه جامعه اسلامى تا آن روز ، نه چنان شيوه اى را در ساختار حكومت ، تجربه كرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت . آيا معقول است كه بگوييم پيامبر(ص) مردم را در رهبرى آينده امّت ، به شيوه اى نامعلوم ، حوالت داده است ؟ !

آنچه اين پندار را يكسره تباه مى سازد ، اين است كه داعيه داران و مَسندنشينان خلافت ، هرگز بر چنين پيش بينى اى از سوى پيامبر خدا(ص) استناد نكرده اند : ابو بكر ، به «نصب» روى آورد و عمر ، تصريح كرد كه چون كسى را نمى يابد ، به «شورا» تن مى دهد . او به هنگام مرگ چنين گفت :

اگر يكى از اين دو نفر را مى يافتم ، اين كار را به او واگذار مى كردم و به او اعتماد مى نمودم : سالم (آزاد شده ابو حذيفه) و ابو عبيده جرّاح .[۱۲]اگر سالم زنده بود ، امر خلافت را به شورا وا نمى نهادم .[۱۳]

بدين سان ، روشن مى شود كه اين نظريّه ، هيچ گونه پيوندى با پيامبر(ص) ندارد و تنها ساخته اى در گذرگاه زمان ، براى توجيه واقعيّت تلخ موجود در تاريخ اسلام است .[۱۴]

دو . نكته مهمّ ديگر ، اين كه اگر پيامبر خدا(ص) چنين آهنگى داشت و در انديشه آن بود كه مرجعيت فكرى و سياسى را به صحابه وا نهد ، مى بايست در جهت آماده سازى آنان بسى مى كوشيد . آيا اصحاب آن پيامبرى كه از در هم شكسته شدن نظام هاى قيصرى و كسرايى سخن مى گفت و آيينش را زمان شمول و جهان شمول معرّفى مى كرد ، از چنان جايگاهى در دانش و فرهنگ برخوردار بودند كه چنين بار سنگينى را بر دوش گيرند ؟ واقعيت چيست ؟ آيا مى توان چنين جايگاهى را براى صحابيان ، باور داشت ؟

اين سؤال ، بسى جدّى و براى بسيارى مطرح است و از آن به سادگى گذشتن ، ظاهرا نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقيدتى شمرده مى شود .

پژوهشگر معاصر ، آقاى مروان خليفات ، از جمله كسانى است كه اين سؤال برايش به طور جدّى مطرح شده و وى را به تأمّل وا داشته است . او براى يافتن پاسخ ، به متون حديثى و تاريخى باز گشته و سير و سلوك او در منابع ، نتيجه اى بسيار خواندنى به دست داده است . او در فصل سوم از باب دوم كتابش به بيان نتيجه گيرىِ مطالعه خود پرداخته است كه برخى نكات گزيده آن ، چنين است :

ـ صحابه بسيار اندك سؤال مى كردند و آنچه را مى شنيدند ، كمتر روايت مى نمودند .

ـ آنان به منع تدوين و نشر حديث ، همّت گماشتند و افزون بر آن ، حقايق بسيار اندكى از پيامبر خدا(ص) دريافتند . آنان ، خود تصريح كرده اند كه دل مشغولى هاى بسيار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار ، آنان را از فراگيرى سنّت و حقايق آن ، باز داشته است .[۱۵]

ـ صحابه در نقل ها بسيار اشتباه مى كردند . گاه فقط بخشى از حديث را نقل مى كردند و گاه ، سخن ديگران را به پيامبر خدا(ص) نسبت مى دادند . گاه نيز آنچه را فرا گرفته بودند ، فراموش مى كردند (كه خود بدين نكته تصريح كرده اند) و گاه ، به خطا پاسخ مى گفتند و با يادآورى ديگران ، حق را باز مى يافتند . برخى از صحابه ، به تصريح آيات قرآنى ، به نفاق گراييدند و برخى سر از ارتداد در آوردند ، چنان كه بر اساس نصوص (متون) نقل شده در صحيحين ، به گفته پيامبر خدا(ص) ، برخى از آنان ، هيمه آتش اند و ... .[۱۶]

آيا با اين همه ، مى توان پنداشت كه پيامبر خدا(ص) مرجعيت فكرى و زعامت سياسى و تفسير آيين و كتاب آسمانى را به چنين كسانى وا نهاده است ؟[۱۷]

بدين سان ، نبايد ترديد كرد كه «وا نهادن امور به امّت و يا نخبگان( !) آنان» و «مرجع قرار دادن صحابه» ، عناوينى هستند كه در گذرگاه تاريخ ، براى توجيه رويدادهاى تلخِ روى داده پس از پيامبر خدا(ص) ، ساخته شده اند ؛ عناوينى كه ريشه در هيچ يك از متون رسيده از پيامبر خدا(ص) ندارند .

بدين ترتيب ، اين فرض نيز بى اعتبار مى شود .

فرض سوم : تعيين سرنوشت و تصريح بر خلافت و ولايت[۱۸]

در اين فرض ، بر اين باوريم كه پيامبر خدا(ص) با حساسيّت تمام ، آينده امّت را روشن ساخته و پيشواى پس از خود را تعيين نموده است و نيز بر اين باوريم كه ماجراى «غدير خُم» و متن خطبه شكوهمند آن ، تصريح و تأكيدى است بر آنچه پيامبر(ص) آن را بارها اعلام داشته بود : ولايت و امامت على عليه السلام ؛ همان كسى كه از آغازين روزهاى زندگى اش ، به خواست پيامبر(ص) ، همبر او بود و شرك ، جان پاكش را هرگز نيالود . كلام على عليه السلام در اين باره ، بسى شنيدنى است :

وَ قَد عَلِمتُم مَوضِعى مِن رَسولِ اللّهِ(ص) بِالقَرابَةِ القَريبَةِ ، وَ المَنزِلَةِ الخَصِيصَةِ . وَضَعَنى فى حِجرِهِ وَ أنَا وَلَدٌ ، يَضُمُّنى إلى صَدرِهِ ، وَ يَكنُفُنى فى فِراشِهِ ، وَ يُمِسُّنى جَسَدَهُ ، وَ يُشِمُّنى عَرفَهُ ، وَ كانَ يَمضَغُ الشَّى ءَ ثُمَّ يُلقِمُنيهِ ، وَ ما وَجَدَ لى كَذبَةً فى قَولٍ ، وَ لا خَطلَةً فى فَعلٍ ، وَ لَقَد قَرَنَ اللّهُ بِهِ(ص) مِن لَدُن أن كَان فَطيماً أعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلائِكَتِهِ يَسلُكُ بِهِ طَريقَ المَكارمِ ، وَ مَحاسِنَ أخلاقِ العالَمِ ، لَيلَهُ وَ نَهارَهُ . وَ لَقَد كُنتُ أتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصيلِ أثَرَ اُمِّهِ ، يَرفَعُ لى فى كُلِّ يَومٍ مِن أخلاقِهِ عَلَماً ، وَ يَأمُرُنىبِالاِقتِداءِ بِهِ . وَ لَقَد كانَ يُجاوِرُ فى كُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ ، فَأَراهُ و لا يَراهُ غَيرى ، وَ لَم يَجمَع بَيتٌ واحِدٌ يَومَئِذٍ فِى الإِسلامِ غَيرَ رَسولِ اللّهِ(ص) وَ خَديجَةَ وَ أنَا ثالِثُهُما ؛ أرى نورَ الوَحىِ وَ الرِّسالَةِ ، وَ أشُمُّ ريحَ النُّبُوَّةِ . وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حينَ نَزَلَ الوَحىُ عَلَيهِ(ص) ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّهِ ! ما هذِهِ الرَّنَّةُ ؟ فَقالَ : هذَا الشَّيطانُ قَد أيِسَ مِن عِبادَتِهِ . إنَّكَ تَسمَعُ ما أسمَعُ ، وَ تَرى ما أرى ، إلّا أ نَّكَ لَستَ بِنَبِىٍّ ، وَ لكِنَّكَ لَوَزيرٌ ، وَ إنَّكَ لَعَلى خَيرٍ .[۱۹]

شما موقعيّت مرا نزد پيامبر خدا(ص) به سبب خويشاوندىِ نزديك و منزلت ويژه ام مى دانيد . به گاه كودكى ام ، مرا در دامنش مى نهاد و به سينه اش مى چسباند و در بستر خويش جايم مى داد و مرا به تنَش مى سود و بوى خوش خويش را به من مى رساند و غذا را مى جَويد و لقمه لقمه در دهانم مى نهاد . از من ، نه سخن دروغى شنيد و نه كار خطايى ديد . بى ترديد ، خداوند از همان اوانِ از شير گرفته شدنِ پيامبر(ص) ، فرشته اى بزرگ را از ميان فرشتگانش ، شب و روز ، همراه او ساخت تا با او راه بزرگوارى و محاسن اخلاقى را بپيمايد ، و من در پى او بودم ، همچون بچّه شتر در پى مادرش . هر روز از اخلاق خود ، نشانه اى برايم بر پا مى داشت و مرا به پيروى اش وا مى داشت .

هر سال در غار حرا به خلوت مى نشست و تنها من بودم كه او را مى ديدم ، نه كس ديگرى . در آن روزگار ، اسلام به هيچ خانه اى راه نيافته بود ، جز خانه اى كه پيامبر خدا(ص) و خديجه در آن بودند ، و من سومينِ آن دو بودم . نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى كردم و من ، هنگامى كه وحى بر او فرود آمد ، ناله شيطان را شنيدم . پرسيدم : اى پيامبر خدا ! اين ناله چيست ؟ فرمود : «اين ، شيطان است . از اين كه او را بپرستند ، نوميد است . همانا تو آنچه را من مى شنوم ، مى شنوى و آنچه را من مى بينم ، مى بينى ، جز اين كه پيامبر نيستى ؛ بلكه وزير هستى و بر راه خير» .

تصريح پيامبر خدا(ص) بر امامت و ولايت على عليه السلام ، بِدان گونه گسترده و روشن است كه هيچ ترديدى را بر نمى تابد . آن بزرگوار ، نه يك بار و دو بار ، بلكه ده ها بار به اشارت و صراحت ، «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را فرياد كرد و طرحى روشن و مشخّص براى آينده امّت در انداخت و اين همه ، در برابر چشم مردم صورت پذيرفت . اين حق نمايى و حق گسترى ، تمام دوران رسالت آن بزرگوار را فرا گرفت و در واقعه «غدير» به اوج خود رسيد و حق بر ستيغ قرار گرفت .

نگريستن به همه اين موارد ، ترديدى باقى نمى گذارد كه بزرگ ترين دل مشغولى پيامبر خدا(ص) ، مسئله «امامت و رهبرى آينده» بوده است . از اين روى ، پيامبر(ص) براى روشن كردن اين حقيقت و ابلاغ اين مأموريت الهى ، هيچ مناسبت و موقعيت شايسته اى را از دست ، نهشته است .


[۱]زمر : آيه ۳۰ .

[۲]متكلّمان و متفكّران اسلامى ، در امامت پس از پيامبر خدا(ص) به ديدگاه هايى چون : «اجماع» ، «بيعت» ، «اختيار و انتخاب مردم» ، «غلبه و قدرت» ، «اظهار نظر و تعيين اهل حلّ و عقد» و «نص» ، گرايش داشته و دارند . براى آگاهى از آنچه ياد شد ، ر . ك : الأحكام السلطانيّة ، ماوردى : ص ۱۵ ، الأحكام السلطانيّة ، فرّاء : ص۴۴۰ به بعد ،نظام الحكم فى الشريعة و التاريخ الإسلامى : ص ۱۲۱ ، النظام السياسى فى الإسلام (رأى الشيعة ، رأى السنّة ، حكم الشرع) ، احمد حسين يعقوب : ص ۲۳ به بعد ، الإمامة و أهل البيت ، محمّد بيومى مهران : ج۱ ص۵۰ به بعد .

[۳]بررسى هاى خردمندانه و تحليل هاى درخشانى كه در پى مى آيد ، از كتاب ارزشمند نشأة التشيّع و الشيعة (ص ۲۳ـ۵۶) ، اثر آية اللّه شهيد سيّد محمّدباقر صدر است كه توضيحاتى بر آن افزوده و منقولات آن را مستند ساخته ايم .

[۴]المستدرك على الصحيحين : ج ۱ ص ۱۸۷ ح ۳۵۹ ، المصنّف فى الأحاديث و الآثار : ج ۶ ص ۲۲۹ ح ۴ .

[۵]ر . ك : صحيح البخارى : ج ۲ ص ۹۷۸ ح ۲۵۸۱ ، صحيح مسلم : ج ۳ ص ۱۴۱۲ ح ۹۴ وج ۲ ص ۷۴۴ ح ۱۴۸ . نيز براى آگاهى بيشتر ، ر . ك : كتاب النص و الاجتهاد .

[۶]ر . ك : المواجهة مع رسول اللّه ، احمد حسين يعقوب ، بويژه باب سوم كتاب كه در آن ، ابعاد اين رويارويى و مصاديق آن ، بر اساس متون كهن ، گزارش شده است .

[۷]ر . ك : تاريخ الطبرى : ج ۲ ص ۳۹۴ ـ ۶۵۷ و ج ۳ ص ۹ ـ ۱۵۹ ، المغازى : ج ۱ ـ ۳ ، الكامل فى التاريخ : ج ۱ ص ۴۹۰ ـ ۶۵۰ ، السيرة النبويّة ، ابن هشام : ج ۲ ص ۱۶۰ ـ ۳۷۴ و ج ۳ ـ ۴ .

[۸]«مَآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَى ؛ ما قرآن را بر تو نازل نكرديم تا به رنج بيفتى»(طه : آيه ۲) .

[۹]توبه : آيه ۱۲۸ .

[۱۰]ر . ك : السنن الكبرى : ج ۶ ص ۴۳۶ ح ۱۲۵۵۴ ، الطبقات الكبرى : ج ۲ ص ۲۴۸ .

[۱۱]ر . ك : صحيح البخارى : ج ۴ ص ۱۶۱۲ ح ۴۱۶۹ ، صحيح مسلم : ج ۳ ص ۱۲۵۹ ح ۲۲ .

[۱۲]الطبقات الكبرى : ج ۳ ص ۳۴۳ .

[۱۳]اُسد الغابة : ج ۲ ص ۳۸۳ ش ۱۸۹۲ .

[۱۴]چنين است كه مؤلّفان اسلامى اى كه در باب نظام حكومت قلم زده اند و براى پس از پيامبر(ص) نص (تصريح پيامبر خدا) را منتفى دانسته اند ، با تمام كوشش ، باز هم براى نظام شورايى مورد اعتقاد خويش ، نصوصى را از پيامبر(ص) نيافته اند و حتّى آنچه بِدان استناد كرده اند نيز مواردى هستند كه هرگز با اين ديدگاه ، همسويى ندارند (ر . ك : النظريّات السياسيّة الإسلاميّة ، محمّد ضياء الدين الرَّيِّس ، فقه الشورى و الاستشارة ، توفيق الشاوى ، الشورى و أثرها فى الديمقراطيّة ؛ عبد الحميد اسماعيل الأنصارى) .

[۱۵]صحيح البخارى : ج ۶ ص ۲۶۷۶ ح ۶۹۲۰ .

[۱۶]ر . ك : صحيح البخارى : ج ۵ ص ۲۴۰۷ ، صحيح مسلم : ج ۴ ص ۲۱۴۶ ح ۱۶ ، مسند ابن حنبل : ج ۸ ص ۳۱۷ ح ۲۲۴۱۱ .

[۱۷]ر . ك : و ركبت السفينة : ص ۱۸۹ـ۲۳۶ .

[۱۸]اساس اين تحليل (در فرض سوم) را از كتاب گران سنگ نشأة التشيّع و الشيعة ، نوشته متفكّر فقيه آية اللّه سيّد محمّدباقر صدر گرفته ايم ، البتّه با افزودن توضيحاتى بسيار و ارجاع نقل ها به مصادر .

[۱۹]نهج البلاغة : خطبه ۱۹۲ .