در مقابل دیدگاه نخست ، نظریه دیگرى وجود دارد كه بر اساس آن ، شناخت قرآن، براى عامّه مردم ، ممكن نیست و آنان براى تفسیر قرآن و عمل كردن به آن ، حتما باید به سنّت ، مراجعه كنند.
این دیدگاه ، نخستین بار، به برخى صحابیان و تابعیانْ نسبت داده شده است. از عبید اللّه بن عمر ، نقل شده است :
لقد أدركتُ فقهاءَ المدینة ، و إنّهم لَیعظّمون القولَ فى التفسیر ، منهم : سالمُ بن عبد اللّه ، و القاسمُ بن محمّد ، و سعیدُ بن المسیب ، و نافعٌ.[۱]من ، فقهاى مدینه را درك كردم. آنها گفتن تفسیر را گران مى شمردند. از جمله ایشان اند : سالم بن عبد اللّه ، قاسم بن محمّد، سعید بن مسیب و نافع.
و در باره سعید بن مُسیب ، چنین نقل شده است :
إنّهُ كان إذا سُئل عن تفسیر آیة من القرآن، قال: أنا لا أقول فى القرآن شیئاً.[۲]هر گاه تفسیر آیه اى از قرآن را از وى مى پرسیدند ، مى گفت : من ، در باره قرآن ، چیزى نمى گویم.
و از شَعبى نقل شده است كه گفت :
ثلاث لا أقول فیهنَّ حتّى أموت: القرآن....[۳]سه موضوع است كه من تا زنده ام ، در باره آنها سخن نمى گویم : نخست، قرآن....
همچنین ، در میان پیروان اهل بیت(ع)، این نظریه به گروهى از طرفداران مكتب اخباریگرى نسبت داده شده است. آنان ، معتقدند كه دستیابى به معارف قرآن ، ویژه پیامبر(ص) و اهل بیت اوست و از این رو ، ظواهر قرآن ، براى ما حجّت نیستند.[۴]
شمارى از اخباریان شیعه، پا را از این هم فراتر گذاشته اند و بر این باورند كه بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص) ، مانند بیشتر آیات قرآن ، رمزگونه و معمّایى اند و جز مخاطبان اصلى آنها ، یعنى پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، كسى مقاصد و معانى حقیقى آنها را نمى فهمد. محدّث اِسترآبادى ،[۵]بنیان گذار این شیوه از اخباریگرى ، در این باره مى گوید:
و إنّ القرآن فى الأكثر ورد على وجه التّعمیة بالنسبة إلى أذهان الرّعیة و كذلك كثیر من السنن النبویة و إنّه لا سبیل لنا فیما لا نعلّمه من الأحكام النظریة الشرعیة ، أصلیةً كانت أو فرعیةَ؛ إلّا السماع من الصّادقین(ع)، و إنّه لا یجوز استنباط الأحكام النظریة من ظواهر كتاب اللّه و لا ظواهر السنن النبویة ما لم یعلم أحوالهما من جهة أهل الذّكر(ع)، بل یجب التوقّف و الاحتیاط فیهما.[۶]اكثر آیات قرآن و همچنین بسیارى از سنّت هاى پیامبر(ص) ، از اذهان عموم ، پوشیده اند و براى دانستن احكام نظرى شرعى، اعم از اصول یا فروع ، راهى جز شنیدن از پیشوایان صادق(ع)وجود ندارد. همچنین ، استنباط احكام نظرى از ظواهر كتاب خدا و یا ظواهر سنّت پیامبر(ص) ، مادام كه در باره حقیقت آنها از اهل بیت(ع)، چیزى به ما نرسیده است ، جایز نیست ؛ بلكه باید در این باره ، توقّف و احتیاط كرد.
مهم ترین دلایلى كه براى اثبات این نظریه اقامه شده ، عبارت اند از:
-
حرمت «تفسیر به رأى»
بر اساس احادیث متواتر ، پیامبر خدا(ص) و اهل بیت(ع)، «تفسیر به رأى» را تحریم كرده اند. بنا بر این ، براى فهم معارف و مقاصد قرآن ، راهى جز رجوع به خاندان پیامبر(ص) ، وجود ندارد. برخى احادیثى كه از پیامبر خدا(ص) در این باره نقل شده اند ، عبارت اند از:
مَن قالَ فِى القُرآنِ بِرَأیهِ، فَلیتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ.[۷]كسى كه در قرآن به رأى خود نظر دهد ، جایگاهش آتش باد! مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، فَقَدِ افتَرى عَلَى اللّهِ الكَذِبَ.[۸]كسى كه قرآن را تفسیر به رأى كند ، به یقین، به خدا دروغ بسته است. مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ فَأَصابَ الحَقَّ، فَقَد أخطَأَ.[۹]كسى كه قرآن را تفسیر به رأى كند ، حتّى اگر درست بگوید ، باز خطا كرده است.
امام صادق علیه السلام نیز مى فرماید:
مَن فَسَّرَ القُرآنَ بِرَأیهِ، إن أصابَ لَم یؤجَر، و إِن أخطَأَ فَهُوَ أبعَدُ مِنَ السَّماءِ.[۱۰]كسى كه قرآن را تفسیر به رأى كند ، اگر تفسیرش درست باشد ، اَجرى نمى برد و اگر اشتباه كند ، دورترین فرد از آسمان [در پیشگاه الهى] است.
-
اختصاص داشتن فهم معارف قرآن به اهل بیت(ع)
شمارى از احادیث ، تأكید دارند كه معارف قرآن ، فراتر از فهم عامّه مردم اند و تنها پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع)ـ كه مخاطبان اصلى قرآن اند ـ مى توانند به حقایق این كتاب آسمانى برسند. بنا بر این ، تنها راه دین شناسى براى دیگران ، مراجعه به سنّت و عترت است. اینك ، نمونه اى از این احادیث:
الف ـ امام باقر علیه السلام ، خطاب به جابر بن جعفى فرموده است:
یا جابِرُ! لَیسَ شى ءٌ أبعَدَ مِن عُقولِ الرِّجالِ مِن تَفسیرِ القُرآنِ؛ إنَّ الآیةَ یكونُ أوَّلُها فى شى ءٍ و آخِرُها فى شى ءٍ، و هُوَ كَلامٌ مُتَّصِلٌ مُتَصَرِّفٌ عَلى وُجوهٍ.[۱۱]اى جابر! هیچ چیز، به اندازه تفسیر قرآن ، دور از دسترس اندیشه هاى مردان نیست. یك آیه ، ابتدایش در باره چیزى است و انتهایش در باره چیزى دیگر ، و قرآن ، گفتار پیوسته اى است كه به گونه هاى مختلف ، فهمیده مى شود.
ب ـ در علل الشرائع ، به نقل از ابو زُهَیر بن شَبیب بن اَنَس ، از یكى از یاران امام صادق علیه السلام روایت شده است :
در خدمت امام صادق علیه السلام بودم... كه یك نفر ، در زد. گروهى از یاران امام علیه السلام در حضور ایشان بودند. ایشان به غلام فرمود : «ببین كیست؟».
غلام رفت و برگشت و گفت : ابو حنیفه است.
فرمود : «بگو وارد شود».
ابو حنیفه ، وارد شد و بر امام صادق علیه السلام سلام كرد.
امام علیه السلام پاسخ سلامش را داد و فرمود : «تو فقیه عراق هستى؟».
گفت : آرى.
فرمود : «بر چه اساسى براى آنها فتوا مى دهى؟».
گفت : بر اساس كتاب خدا و سنّت پیامبرش.
فرمود : «اى ابو حنیفه! آیا كتاب خدا را چنان كه باید، مى شناسى ، و آیا ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟».
گفت : آرى.
فرمود : «اى ابو حنیفه! مدّعى علم شدى. واى بر تو! خداوند ، این علم را جز نزد اهل قرآن كه قرآن بر آنها نازل شده ، قرار نداده است. واى بر تو! این علم ، جز در نزد خواصّى از ذریه پیامبر ما محمّد(ص) نیست. خداوند ، حتّى یك حرف از كتابش را به تو به ارث ، نداده است» و همچنان براى او حجّت آورد و استدلال كرد، تا آن كه فرمود : «اى ابو حنیفه! هر گاه چیزى از تو سؤال شود (یا مسئله اى براى تو پیش آید) كه نه در كتاب خداست و نه در حدیث و سنّت، چه مى كنى؟».
گفت : خداوند ، تو را به سلامت دارد! قیاس مى كنم و در آن ، بر اساس نظر خود ، عمل مى نمایم.
امام علیه السلام فرمود : «اى ابو حنیفه! نخستین كسى كه قیاس كرد ، ابلیس مَلعون بود. او در برابر پروردگار ما ـ تبارك و تعالى ـ دست به قیاس زد و گفت : «من از او (آدم) بهترم ؛ [چون] مرا از آتش آفریده اى و او را از گِل...» ».
ابو حنیفه ، سكوت كرد.
امام علیه السلام فرمود : «اى ابو حنیفه! كدام یك نجس تر است : بول یا جنابت؟».
گفت : بول.
فرمود : «پس چرا مردم براى جنابت ، غسل مى كنند ؛ امّا براى بول ، غسل نمى كنند؟».
ابو حنیفه ، سكوت كرد.
امام علیه السلام فرمود : «اى ابو حنیفه! كدام یك برتر است : نماز یا روزه؟».
گفت : نماز.
فرمود : «پس چرا حائض باید قضاى روزه اش را به جا آورد ؛ امّا نمازش قضا ندارد؟».
ابو حنیفه ، باز سكوت كرد.[۱۲]
ج ـ در روایتى از زید شَحّام آمده است :
قَتادة بن دِعامه ، بر امام باقر علیه السلام وارد شد. امام علیه السلام فرمود : «اى قتاده! تو فقیه بصریانى؟».
گفت : این طور مى گویند.
فرمود : «به من خبر رسیده است كه قرآن را تفسیر مى كنى».
گفت : آرى.
فرمود : «به علم ، تفسیرش مى كنى یا به جهل؟».
گفت : البته به علم.
فرمود : «اگر به علم، تفسیرش مى كنى ، به راستى عالم هستى. من از تو سؤالى دارم».
قتاده گفت : بپرس.
فرمود : «مرا خبر ده از این سخن خداى عز و جل در باره قوم سبأ كه : «و میان آنها مسافت را به اندازه مقرّر داشته بودیم. در این راه ها شب ها و روزها آسوده خاطر بگردید » ».
قتاده گفت : یعنى كسى كه با توشه حلال و مركوب و كرایه حلال از خانه اش به قصد این خانه (كعبه) خارج شود ، در امان است تا آن گاه كه به سوى خانواده اش باز گردد.
امام باقر علیه السلام فرمود : «تو را به خدا سوگند ، اى قتاده! آیا مى دانى كه گاه ممكن است آدمى با توشه حلال و مركوب و كرایه حلال، به قصد این خانه ، خانه اش را ترك گوید ؛ ولى در راه ، راهزنان به او حمله كنند و هزینه و توشه اش را بگیرند و نیز ضربه مهلكى به او وارد آید؟».
قتاده گفت : البته ، آرى.
امام باقر علیه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! اگر قرآن را از پیش خود تفسیر كرده اى ، هم خود به هلاكت افتاده اى و هم دیگران را به نابودى كشانده اى ، و اگر آن را از مردان گرفته اى ، باز ، هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم دیگران را. واى بر تو ، اى قتاده! مقصود [آیه] ، كسى است كه با توشه و مركوب و كرایه اى حلال از خانه اش به قصد این خانه بیرون رود ، در حالى كه عارف به حقّ ما و دلش شیفته ما باشد ، چنان كه خداى متعال فرمود : «پس دل هاى گروهى از مردمان را هواخواهِ ایشان قرار ده» . اگر مقصود ، خانه (كعبه) بود ، مى فرمود : آن [و نه آنها ]. به خدا سوگند كه ماییم مقصود از این دعاى ابراهیم علیه السلام كه : هر كس دوستدار ما باشد، حجّش پذیرفته مى شود ، و گرنه پذیرفته نمى شود. اى قتاده! هر گاه كسى چنین باشد (دوستدار و عاشق ما باشد) ، از عذاب دوزخ، در روز قیامت ، ایمن خواهد بود».
قتاده گفت : مسلّما. به خدا سوگند كه من ، این آیه را جز این گونه تفسیر نكرده ام.
امام باقر علیه السلام فرمود : «واى بر تو ، اى قتاده! قرآن را ، در حقیقت ، كسى مى شناسد كه مخاطب آن ، واقع شده است».[۱۳]
-
ظاهر نبودن الفاظ قرآن
وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر ظواهر قرآن ، موجب از بین رفتن ظهور (معناى ظاهر) آنها مى گردد. بنا بر این ، آنچه از معانى قرآن كه ظاهر به نظر مى رسد ، ظهورِ آن، بَدْوى است و با تأمّل ، از بین خواهد رفت. در نتیجه ، براى فهم آنها ، رجوع به خاندان پیامبر خدا ، ضرورى است.
نقد دلیل اوّل
دلیل نخست اخباریان ، «حرمت تفسیر به رأى» در اسلام است. بى تردید ، طبق احادیثى كه بدانها اشارت رفت ، تفسیر به رأى ، جایز نیست ؛ امّا حرمت تفسیر به رأى ، نمى تواند مدّعاى آنان را اثبات نماید ؛ زیرا:
اوّلاً حمل كردن لفظ بر معناى واضِح آن ، تفسیر نیست ؛ چون تفسیر، به معناى تبیین و توضیح معناى غیر واضح است[۱۴]و به تعبیر شیخ انصارى ، تفسیر ، عبارت است از «كشف القناع (پرده بر داشتن)»[۱۵]، و حمل لفظ بر معناى ظاهر آن ، كشف امر مستور نیست.
ثانیا بر فرض كه حمل لفظ بر معناى ظاهرِ آن ، تفسیر نامیده شود ، این عمل ، تفسیر به رأى نیست ؛ زیرا رأى و نظریه در جایى صدق مى كند كه معناى آیه ، روشن نباشد. در این صورت ، مفسّر مى گوید: «به نظر من ، مقصود، این است» ؛ امّا در جایى كه معناى لغوى و عرفى آیه روشن است ، مفسّر، از خود ، رأى و دیدگاهى ندارد تا بر قرآن ، تحمیل كند. او معناى آیه را مى گوید ، نه رأى خود را (در باره مقصود آیه).
بنا بر این ، مقصود از حرمت تفسیر به رأى ، تحمیل آراى مبتنى بر حدس و گمان و استحسان، بر قرآن است و شامل حمل الفاظ این كتاب آسمانى بر معانى واضح لغوى و عرفى آن نمى شود.[۱۶]
مؤید این مدّعا ، احادیثى است كه اهل بیت(ع)در آنها روش استخراج احكام اسلام از قرآن را به اصحاب خود ، تعلیم داده اند. نمونه روشن آن ، روایت عبد الأعلى است كه مى گوید:
قُلتُ لِأَبى عَبدِ اللّهِ علیه السلام : عَثَرتُ فَانقَطَعَ ظُفرى فَجَعَلتُ عَلى إصبَعى مَرارَةً، فَكَیفَ أصنَعُ بِالوُضوءِ؟
قالَ: یعرَفُ هذا و أشباهُهُ مِن كِتابِ اللّهِ عز و جل : «مَا جَعَلَ عَلَیكُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» .[۱۷]اِمسَح عَلَیهِ.[۱۸]به امام صادق علیه السلام گفتم : پایم لغزید و ناخنم شكست و من ، مقدارى مرهم روى انگشتم گذاشته ام. حال ، براى وضو چه كنم؟
فرمود : «حُكم این و امثال آن ، از كتاب خداوند عز و جل دانسته مى شود : «خدا در دین ، بر شما سختى قرار نداده است» . بر آن [انگشتِ مرهم نهاده] ، مسح كن».
نقد دلیل دوم
بى شك ، فهم معارف قرآن ، مراتبى دارد كه احاطه به همه مراتب آن ، ویژه خاندان پیامبر(ص) است ؛[۱۹]امّا این ، بدان معنا نیست كه معارف قرآن ، به طور مطلق ، بالاتر از فهم عامّه مردم است و پژوهشگران دینى نباید به متن قرآن ، مراجعه كنند ؛ زیرا:
اوّلاً قرآن كریم تصریح مى فرماید:
«هَذَا بَیانٌ لِّلنَّاسِ.[۲۰]
این (قرآن) ، روشنگرى براى مردم است» .
و مردم را به تدبّر در آیات خویش ، فرا مى خواند:
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیكَ مُبَارَكٌ لِّیدَّبَّرُواْ ءَایاتِهِ وَ لِیتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ.[۲۱]
كتابى است خجسته كه به سوى تو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان از آن پند گیرند» .
و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، بدین گونه مورد عتاب قرار مى دهد كه:
«أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ.[۲۲]
آیا به قرآن نمى اندیشند، یا بر دل هایشان قفل هایى زده شده است؟» .
چگونه مى توان سخنى را كه براى مردم ، قابل فهم نیست ، «بیان» نامید و آنان را به تدبّر در آن ، دعوت كرد و كسانى را كه در آن تدبّر نمى كنند ، مورد سرزنش قرار داد؟!
ثانیا مبهم بودن قرآن ، با معجزه بودن آن ، سازگار نیست ؛ زیرا سخنى مى تواند معجزه باشد و ارتباطِ آورنده آن را با خداوند متعال ، اثبات نماید كه براى مردمِ اهل آن زبان ، قابل فهم باشد. بنا بر این ، سخنى كه عموم مردم ، قادر به درك آن نیستند ، معجزه و نشانه نبوّت نیست.
ثالثا بر پایه احادیث فراوانى كه از اهل بیت(ع)رسیده اند ، عرضه سنّت بر قرآن ، یكى از معیارهاى تشخیص حدیث صحیح از ناصحیح است. از پیامبر خدا(ص) روایت شده كه مى فرماید:
إنَّ عَلى كُلِّ حَقٍّ حَقیقَةً، وَ عَلى كُلِّ صَوابٍ نوراً؛ فَما وافَقَ كِتابَ اللّهِ فَخُذوهُ، وَ ما خالَفَ كِتابَ اللّهِ فَدَعوهُ.[۲۳]هر حقّى از حقیقتى برخوردار است ، و هر درستى ، از نورانیتى. پس آنچه را كه موافق كتاب خداست ، بگیرید ، و آنچه را كه مخالف كتاب خداست ، رها كنید.
بدیهى است كه معیارْ بودن قرآن براى تشخیص درستى یا نادرستى سنّت (حدیث) ، مبتنى بر امكان دستیابى به معانى قرآن و نیز حجّیت ظواهر آن است و چیزى كه خود ، مبهم و غیر قابل فهم باشد ، نمى تواند میزان شناخت چیزى دیگر شود.
رابعا در برخى احادیث، مبهم و غیر قابل فهم بودن قرآن ، صریحا نفى شده است. براى مثال ، ابو لَبید بَحرانى از امام باقر علیه السلام روایت كرده است كه :
فَمَن زَعَمَ أنَّ كِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَكَ و أهلَكَ.[۲۴]هر كس ادّعا كند كه كتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاكت افتاده ، و هم دیگران را به نابودى كشانده است.
بنا بر این ، مقصود از احادیثى كه فهم معارف قرآن را به اهل بیت(ع)منحصر كرده اند، بر فرض صحّت سند ، احاطه داشتن اهل بیت(ع)بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است ، چنان كه در بسیارى از احادیث ، به این مطلب، تصریح شده است. این احادیث، در واقع ، در مقابل كسانى كه خود را از اهل بیت(ع)و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن ، بى نیاز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دلیل سوم
با توجّه به آنچه گذشت ، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن (به دلیل وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات آن) ، روشن است؛ زیرا:
اوّلاً وجود تقیید ، تخصیص و تجوّز در بیشتر آیات قرآن ، ادّعاى محض و خلاف واقع است.
ثانیا همه آنچه در نقد دلیل دوم اخباریان ذكر شد ، براى اثبات امكان بهره گیرى مردم (بویژه دانشوران) از معارف قرآن ، كافى است.
ثالثا سنّت نیز مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد. در حدیثى كه سُلیم بن قیس از امیر مؤمنان علیه السلام نقل كرده ، آمده است :
إنَّ أمرَ النَّبِىِّ(ص) مِثلُ القُرآنِ ناسِخٌ و مَنسوخٌ و خاصٌّ و عامٌّ و مُحكَمٌ و مُتَشابِهٌ، قَد كانَ یكونُ مِن رَسولِ اللّهِ(ص) الكَلامُ لَهُ وَجهانِ: كَلامٌ عامٌّ ، و كَلامٌ خاصٌّ مِثلُ القُرآنِ.[۲۵]سخنان پیامبر(ص) نیز همانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاص و عام ، و محكم و متشابه دارد. گاهى سخن پیامبر خدا دو گونه بود : عام و خاص ، مثل قرآن.
بنا بر این ، اگر استدلال سوم اخباریان درست باشد ، باید گفت كه سنّت نیز نمى تواند از قرآن ، ابهام زدایى نماید ؛ بلكه باید مانند محدّث اِسترآبادى معتقد شد كه احادیث نبوى ، مانند آیات قرآن ، رمزگونه اند و كلید این رمز ، حدیث اهل بیت(ع)است.
بارى ، خلاصه كلام در پاسخ به دلیل سوم اخباریان ، این است كه وجود تخصیص ، تقیید ، نَسخ و امثال اینها در قرآن و سنّت ، موجب عدم انعقاد ظهور در الفاظ و یا عدم استمرار آن نیست؛ بلكه سبب لزوم فحص در موارد احتمال وجود مخصِّص و مبین است.[۲۶]
[۱]تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
[۲]تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۷، تفسير ابن كثير : ج ۱ ص ۱۷ .
[۳]تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۸ .
[۴]ر .ك : فرائد الاُصول (الرسائل) : ج ۱ ص ۵۶ . نيز، ر.ك: اخباريگرى (تاريخ و عقايد): ص ۱۲۴.
[۵]محمّدامين استرآبادى (م ۱۰۳۰ق) كه طريقه اخباريگرى را بنياد گذاشت . وى ، پيش تر اهل اجتهاد بود ؛ ولى بعدها تحت تأثير استادش ميرزا محمّد استرآبادى ، به اخباريگرى متمايل شد (ر . ك : روضات الجنّات : ج ۱ ص ۱۲۰ـ ۱۳۹) .
[۶]الفوائد المدنية : ص ۴۷ .
[۷]سنن الترمذى : ج ۵ ص ۱۹۹ ح ۲۹۵۰ ـ ۲۹۵۱ ، تفسير الطبرى : ج ۱ ص ۳۴ ، عوالى اللآلى : ج ۴ ص ۱۰۴ ح ۱۵۴ .
[۸]كمال الدين : ص ۲۵۷ ، التحصين ، ابن طاووس : ص ۶۲۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۶ ص ۲۲۷ ح ۳ .
[۹]مجمع البيان : ج ۱ ص ۸۰ ، وسائل الشيعة : ج ۱۸ ص ۱۵۱ ح ۳۳۵۸۷ ،البرهان ، زركشى : ج ۲ ص ۱۶۴ .
[۱۰]تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۷ ح ۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۱۱۰ ح ۱۳ .
[۱۱]المحاسن : ج ۲ ص ۷ ح ۱۰۷۶ ، تفسير العيّاشى : ج ۱ ص ۱۲ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۱ ح ۳۷ .
[۱۲]علل الشرائع : ص ۸۹ ح ۵ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۹۳ ح ۱۳ .
[۱۳]الكافى : ج ۸ ص ۳۱۱ ح ۴۸۵ ، بحار الأنوار : ج ۲۴ ص ۲۳۷ ح ۶ .
[۱۴]فسر، مادّه اى است كه بر بيان چيزى و روشن ساختن آن ، دلالت مى كند (معجم مقاييس اللغة : ج ۴ ص ۵۰۴ مادّه «فسر») . «فسّر الأمر» ، يعنى : آن مسئله را واضح ساخت و بيان كرد و «فسّر المغطّى» ، يعنى : از آن پنهان ، پرده بر داشت (المنجد : مادّه «فسر») .
[۱۵]فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .
[۱۶]براى توضيح بيشتر ، ر.ك : فرائد الاُصول: ج ۱ ص ۱۳۵ (الأمارات المعمولة فى استنباط الأحكام الشرعيّة من ألفاظ الكتاب و السنّة) .
[۱۷]حج : آيه ۷۸ .
[۱۸]الكافى : ج ۳ ص ۳۳ ح ۴ ، تهذيب الأحكام : ج ۱ ص ۳۶۳ ح ۱۰۹۷ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۷۷ ح ۳۲ .
[۱۹]ر. ك: ص ۷۰ (در آمد / مراتب قرآن شناسى / آشنايى با حقايق قرآن) .
[۲۰]آل عمران : آيه ۱۳۸ .
[۲۱]ص : آيه ۲۹ .
[۲۲]محمّد : آيه ۲۴ .
[۲۳]الكافى : ج ۱ ص ۶۹ ح ۱ ، الأمالى ، صدوق : ص ۴۴۹ ح ۶۰۸ ، المحاسن : ج ۱ ص ۳۵۴ ح ۷۴۹ ، بحار الأنوار : ج ۲ ص ۲۴۳ ح ۴۴ .
[۲۴]المحاسن : ج ۱ ص ۴۲۱ ح ۹۶۴ ، بحار الأنوار : ج ۹۲ ص ۹۰ ح ۳۴ .
[۲۵]الكافى : ج ۱ ص ۶۳ ح ۱ ، الخصال : ص ۲۵۶ ح ۱۳۱ ، تحف العقول : ص ۱۹۵ ، وسائل الشيعة : ج ۲۷ ص ۲۰۷ ح ۳۳۶۱۴ .
[۲۶]ر.ك : فرائد الاُصول : ج ۱ ص ۵۷ .