درمان هاى اعتقادى برای غلبه بر نگرانی ها

پرسش :

برای غلبه بر نگرانی ها چه درمانهای اعتقادی وجود دارد؟



پاسخ :

عقيده و باور ، مرحله اى بالاتر از معرفت و شناخت حقايق است . ممكن است حقيقتى را انسان بداند ، ولى باور نداشته باشد ، مثل اين كه همه مى دانند كه از انسانِ مرده ، كارى ساخته نيست ؛ ولى كمتر كسى است كه از مرده نترسد و حاضر شود حتّى يك شب كنار همسر مرده اش استراحت كند ، در حالى كه مرده شور ، به سادگى در كنار مرده ها استراحت مى كند ؛ چون شناخت و آگاهى او در اين زمينه ، به باور تبديل شده است .

معارف عقلى و شناخت هاى ذهنى ، هنگامى به باور تبديل مى شوند كه وارد قلب گردند و با روح و جان انسان پيوند بخورند . تا وقتى كه انسان ، حقيقتى را باور نكند ، در زندگى او مؤثّر نخواهد بود . از اين رو ، شناخت هاى چهارگانه اى كه پيش از اين تحت عنوانِ «درمان هاى معرفتى» مطرح شدند ، تنها در صورتى مى توانند نگرانى هاى انسان را درمان كنند كه به باور و عقيده و ايمان تبديل شوند .

ايمان به خداى سبحان

باورهاى دينى و اعتقادات مذهبى ، و در صدر آنها ، ايمان به خداوند سبحان ، مؤثّرترين و اصلى ترين داروهاى اندوه و نگرانى اند .

در روايتى از امام على(ع) نقل شده كه فرمود :

نِعمَ طارِدُ الهَمِّ اليَقينُ .[۱]

بهترين دور كننده اندوه ، يقين است .دِيل كارْنِگى ، در بخش پنجم از كتاب آيين زندگى ، تحت عنوانِ «روشى كامل براى چيره شدن بر نگرانى» مى نويسد :

روزهايى را به خاطر دارم كه صحبت مردم در باره جنگ ميان دانش و دين بود ؛ امّا آن ديرى نپاييد ؛ چون جديدترين دانش امروزى يعنى «روان پزشكى» ، چيزهايى را ياد مى داد كه پيامبران مى آموختند . چرا؟ چون پزشكان روحى درك كرده اند كه عبادت و ايمان قوى به مذهب ، بيش از نيمى از نگرانى هاى ما را برطرف مى سازند . دكتر بريل ، يكى از پيشوايان اين علم مى گويد : كسى كه ايمان راسخ به مذهبى داشته باشد ، هرگز گرفتار بيمارهاى عصبى نخواهد شد» .

اگر مذهبى در كار نباشد ، زندگى پوچ است .

چند سال پيش از فوت «هنرى فورد» به ملاقات او رفتم . قبل از اين كه او را ببينم ، انتظار داشتم اندوه و ملالت جانكاهى را كه حاكى از سال ها اداره كردن يكى از مؤسّسات بزرگ است ، در سيمايش بخوانم ؛ ولى هنگامى كه او را در ۷۸ سالگى اين چنين شاداب و آرام يافتم ، دچار شگفتى شدم . وقتى علّت را از او پرسيدم ، گفت : «معتقدم كه خدا خودش كارها را روبه راه مى كند و احتياجى به اندرزهاى من ندارد» .

امروزه ، حتّى پزشكان روان شناسى نيز مبلّغ جديد مذهب شده اند . آنها ما را به دين ، پاى بند مى كنند كه از آتش اين دنيا در امان بمانيم . يعنى از آتش جهنّمِ : زخم معده ، آنژين دوپراترين ، اختلال عصبى و جنون . اِمِرسون در باره خودش مى گويد : «من استاد علم خوشى و شادى هستم» . عيسى مسيح هم معلم «علم شادمانى» بود . او به پيروانش دستور مى داد كه شاد باشند و خود را با خوشى دمساز نمايند .

زنى ، به سختى در يافته بود كه بدون خدا زندگى غير ممكن است . من اسم اين زن را مارى كوشمن مى گذارم ، هر چند نام حقيقى اش اين نيست ؛ زيرا او اكنون داراى فرزندان و نوه هاى بزرگى است كه ممكن است از چاپ شدن سرگذشت مادر بزرگشان خوششان نيايد .

داستان او[۲]چنين است : در سال هاى سخت و تنگى ، درآمد شوهرم در هفته ، هجده دُلار بود . بيشتر اوقات هم اين مزد به دست ما نمى رسيد ؛ زيرا هنگامى كه كسى بيمار مى شد ، به وى مزد نمى دادند . او اغلب گرفتار بيمارى هاى گوناگونى نظير : اوريون ، مخملك و گريپ بود . خانه اى را كه با دست خودمان ساخته بوديم ، از دست داديم . به خواربارفروشى ، پنجاه دلار بدهكار بوديم و مى بايستى خرج پنج فرزندمان را هم تأمين مى كرديم . من شستن و اتو كردن لباس هاى همسايه ها را قبول كردم . لباس هاى كهنه سربازان را مى خريدم و تن بچه ها مى كردم . از زور غم و غصه ، مريض شدم . روزى خواربارفروشى كه پنجاه دلار از ما طلبكار بود ، پسر يازده ساله ام را به دزديدن يك جين مداد ، متّهم كرد . موقعى كه پسرم جريان را تعريف مى كرد ، اشك در چشمانش حلقه زده بود . من آگاه بودم كه او پسرى درستكار و بى گناه است و بى جهت پيش ديگران ، بدنام و سرشكسته شده است . اين حادثه ، پشتم را شكست . تمام گرفتارى هايى را كه با آنها روبه رو بوديم ، در نظرم مجسّم كردم . هيچ اميدى به آينده نداشتم . انگار كه دچار جنون آنى شده بودم ؛ چون ماشين لباسشويى را بستم و دختر كوچك پنج ساله ام را به اتاق خواب بردم . پنجره ها را بستم و روزنه ها را با كاغذ گرفتم . دختر كوچكم به من گفت : مادر ! چه كار مى كنى؟ من به او جواب دادم : مى خواهم سرما نخوريم ! سپس شير گاز را باز كردم و روى رخت خواب دراز كشيديم . دخترم گفت : مادر ! اين مسخره است ؛ چند لحظه پيش بود كه از خواب بيدار شديم! امّا من جواب دادم : عيبى ندارد . فقط چرتى مى زنيم . سپس چشمانم را بستم و به صداى گازى كه از شير خارج مى شد گوش فرا دادم . هرگز بوى آن گاز را فراموش نخواهم كرد ... .

ناگهان فكر كردم آهنگى مى شنوم . خوب گوش دادم . فراموش كرده بودم پيچ راديوى آشپزخانه را ببندم . البته اين ، الآن اهميت نداشت ؛ امّا صداى موسيقى همچنان ادامه داشت . در همان موقع ، صداى سرود مذهبى و قديمى اى را شنيدم كه مى خواند : «وقتى كه دردها و سختى هاى خود را مى توانيم با خداى خود در ميان گذاريم ، چه لزومى دارد كه از مشكلات خود نگران شويم؟!» .

همان طور كه به آن سرود گوش مى كردم ، فهميدم كه اشتباه بزرگى مرتكب شده ام . مى خواستم به تنهايى با حوادث زندگى بجنگم و هرگز براى نگرانى هايم از خداوند ، كمك نخواسته بودم ... . از جا پريدم و شير گاز را بستم و درها را باز كردم و پنجره ها را گشودم .

بقيه آن روز را به گريه و دعا گذراندم . نه براى اين كه خداوند به من كمكى بكند ؛ بلكه به شكرانه موهبت هايى كه به من ارزانى داشته : «داشتن پنج فرزند سالم» . با خداى خود عهد كردم كه از اين به بعد ، هرگز ناسپاس نباشم و تا امروز هم سرقول خود ايستاده ام .

حتى با وجود از دست دادن خانه شخصى ام ، و كوچ كردن به يك كُلبه روستايى با اجاره پنج دُلار درماه ، براى استفاده كردن از چنين مكانى ، خدا را شكر مى كردم كه حدّاقل زير سقفى زندگى مى كنيم كه ما را از سرما و گرما نگه مى دارد . خدا را شكر مى كنم براى آن كه كارها بدتر از آن نشد و حتماً صداى مرا شنيد ؛ چون كارها رو به راه شد . البته نه فورى ؛ بلكه همان طور كه بحران كاهش پيدا كرد ، وضع مالى ما هم بهتر شد . در يكى از كلوپ ها كارى پيدا كردم و ساعت فراغت را هم به بافتن جوراب مى گذراندم . يكى از فرزندانم براى آن كه بتواند وارد دانشكده شود ، در يكى از مزارع ، كارى پيدا كرد و صبح تا شب ، سيزده گاو را مى دوشيد . امروزه هر كدام از بچّه هاى من براى خودشان خانواده اى تشكيل داده اند .

من داراى سه نوه زيبا هستم . هنگامى كه به ياد آن روز و شير گاز مى افتم ، از خداى خود سپاس گزار مى شوم كه مرا به موقع ، بيدار كرد . چه خوشى هايى را از دست مى دادم ، اگر آن فكر وحشيانه را اجرا مى كردم ! چه ساليان خوشى را كه نمى ديديم ! هنگامى كه به گوشم مى رسد شخصى مى خواهد به زندگى خود پايان دهد ، فرياد مى كشم : «نكن! نكن! لحظات تاريك زندگى ، لحظه اى بيش طول نمى كشد و سپس آينده روشن و اميدبخش در پيش است ...» .

در همين امريكا در هر ۳۵ دقيقه ، يك نفر خودكشى مى كند و هر دو دقيقه يك نفر ديوانه مى شود . بيشتر آنها هر گاه به آرامشى كه در دعاهاى مذهبى نهفته است پى ببرند ، از خودكشى منزجر مى شوند .

يكى از مشهورترين پزشكان روان شناس ، كارل يونگ در صفحه ۲۶۴ از كتاب خود موسوم به انسان نو در كاوش روح مى گويد : «در سى سال گذشته ، مردم كشورهاى گوناگونى به من مراجعه كرده اند و صدها بيمار را معالجه كرده ام . در بين همه بيماران - كه نيمه دوم زندگى يعنى بيش از سى و پنج سال را مى گذراندند - ، كسى پيدا نشده است كه مشكلش يافتن يك عقيده مذهبى نباشد . مسلّماً بيمارى آنها مربوط به اين بود كه چيزهايى را كه مذاهب به پيروان خود بخشيده اند ، آنها از دست داده بودند . هيچ كدام از آنها تا وقتى كه عقيده مذهبى خود را نيافتند ، حقيقتاً معالجه نشدند» .

ويليام جِيمز هم همين عقيده را دارد و مى گويد : «ايمان ، يكى از نيروهايى است كه بشر به يارى آن ، زنده است و فقدانش نابودى و نيستى در بر دارد» .[۳]

در سومين اصل از اصول الگوى اسلامى شادى ، خواهيم ديد كه خداباورى ، علاوه بر درمان غُصّه هاى بيهوده و نگرانى هاى منفى ، يكى از بهترين عوامل سرور و شادى است .

ايمان به تقدير الهى

يكى از شاخه هاى ايمان به خداى يگانه ، ايمان به تقدير حكيمانه اوست . شخص مؤمن ، باور دارد كه همه امور زندگى او بر پايه تقدير الهى و حكمت و مصلحت است . كسى كه اين واقعيت را باور داشته باشد ، براى چيزى كه نصيب او نشده و يا از دست داده ، غصّه نمى خورد ، چنان كه امام صادق(ع) مى فرمايد :

إن كانَ كُلُّ شَى ءٍ بِقَضاءٍ مِنَ اللَّهِ وقَدَرِهِ ، فَالحُزنُ لِماذا ؟ ![۴]

اگر همه چيزها با قضا و قدر خداوند است ، پس اندوه براى چه؟!

ايمان به آخرت

يكى ديگر از شاخه هاى ايمان به توحيد ، ايمان به آخرت و زندگى پس از مرگ است . كسى كه حقيقتاً خداشناس باشد ، مى داند كه حكمت و عدل الهى ، ايجاب مى كند كه مرگ ، نقطه پايان زندگىِ انسان هاى نيكوكار و تبهكار نباشد ؛ زيرا در غير اين صورت ، نه تنها عدالتى در جهان آفرينش وجود ندارد ، بلكه اصولاً آفرينش انسان ، بيهوده است .

شخص موحّد ، باور دارد كه مرگ ، انتقال از جهانى به جهان ديگر است ؛ جهانى كه براى انسان هاى نيكوكار ، سراسر شادى است و مطلقاً غم و اندوهى در آن نيست ، و تلخى ها و محروميت هاى دنيوى ، به بهترين وجه در حيات اُخرى جبران خواهند شد . لذا محروميت ها او را اندوهناك نمى كنند ، چنان كه در روايتى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى خوانيم :

لَو تَعلَمونَ ما ذُخِرَ لَكُم ما حَزِنتُم عَلى  ما زُوِيَ عَنكُم .[۵]

اگر از آنچه برايتان اندوخته شده، باخبر بوديد ، براى آنچه از شما بازداشته شده، اندوهگين نمى شديد .

بر اساس آنچه در اين روشِ درمانى گذشت ، خداباورى و باورهاى منشعب از آن (بويژه ايمان به مقدّرات الهى و زندگى پس از مرگ) ، مهم ترين نقش را در زدودن غم هاى منفى از دل هاى غمگين دارند .

[۱]ر . ك : ص ۲۲۴ ح ۲۳۲ .

[۲]اين داستان ، يكى از دو داستانى است كه داوران نتوانستند يكى از آنها را بر ديگرى ترجيح دهند ، لذا جايزه را ميان ارسال كنندگان آنها تقسيم كردند . براى توضيح بيشتر ، ر . ك : ص ۱۱۰ .

[۳]آيين زندگى : ص ۱۸۸ - ۱۹۱ .

[۴]ر . ك : ص ۲۳۰ ح ۲۴۵.

[۵]ر . ك : ص ۲۳۰ ح ۲۴۶ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت