بهار را مى خورند، آن را بلعيدند ، تا آن كه رشته هايش پنبه شد و كارهايش سبب قتلش گرديد و پرخورى اش سرنگونش ساخت .
ناگهان با شگفتى ديدم كه مردم ، به انبوهىِ يال كفتار ، از هر سو به من هجوم آورده اند ، چندان كه حسن و حسين ۱ پايمال شدند و دو پهلوى جامه ام دريده گشت ؛ [ مردم ]چون گله گوسفند ، گرد مرا گرفتند .
آن گاه كه [ بيعتشان را پذيرفتم و] به كار برخاستم ، گروهى پيمان شكستند و گروهى از دين بيرون رفتند و گروهى ستم ، پيشه كردند . گويى اين سخن خدا را نشنيده بودند كه مى فرمايد : «اين سراى آخرت ، از آنِ كسانى است كه برترى نمى جويند و راه تبهكارى نمى پويند؛ و فرجام [ نيك] ، از آنِ پرهيزگاران است» ! ۲
آرى . به خدا سوگند ، آن را شنيدند و فهميدند ؛ ليكن دنيا در ديده شان زيبا آمد و زينت هايش در چشمانشان بدرخشيد .
هان! سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد ، اگر حضور بيعت كنندگان نبود و وجود ياوران ، حجّت را بر من تمام نمى كرد و [ نيز ]اگر خداوند از عالِمان ، پيمان نگرفته بود كه شكمبارگىِ ستمگر و گرسنگى ستم ديده را بر نتابند ، افسار خلافت را بر گُرده اش مى انداختم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و آن گاه مى ديديد كه دنيايتان ، نزد من ، خوار است و به اندازه آب عطسه بزى نمى ارزد» .
مى گويند : چون سخن به اين جا رسيد ، مردى عراقى نزديك رفت و نامه اى به امام عليه السلام داد . گفته شده كه در آن ، پرسش هايى(خواسته هايى) بود كه پاسخ آنها را مى خواست.