آن سويى پذيرفته شود كه عبد الرحمان بن عوف در آن است . ۱
صحنه سازى هاى خليفه كاملاً روشن است و هوشمندان، از آغاز ، نتيجه را فهميده اند . از اين روى ، ابن عبّاس از على عليه السلام مى خواهد كه وارد شورا نشود ؛ امّا امام عليه السلام پاسخ مى دهد :
وارد مى شوم تا با پذيرفته شدن «شايستگى من براى خلافت» از ناحيه عمر ، آنچه را پيش تر گفته بود: «نبوّت و امامت در خانه اى، گرد هم نخواهند آمد» ، نقض شود .۲
نيز با صراحت تمام ، تأكيد مى كند كه عمر ، با اين تركيب ، خلافت را از بنى هاشم ، دور ساخت . ۳
طلحه به نفع عثمان ، كنار مى رود (بر اساس نقلى كه مى گويد : طلحه به شورا رسيد) ، زبير به نفع على عليه السلام و سعد به نفع عبد الرحمان .
عبد الرحمانْ اعلام مى كند كه خواستار خلافت نيست . او پيشنهاد مى كند كه يكى از دو نفرِ باقى مانده (على عليه السلام و عثمان)حق را به ديگرى وا نهد؛ولى هر دو سكوت مى كنند.
پس از گذشت سه روز ، صبحگاه ، مردم در مسجد گرد مى آيند . عبد الرحمان به جمع آنان آمده ، (بر اساس نقل زُهْرى) به مردم مى گويد :
من از مردم پرسيده ام . آنان هيچ كس را با عثمان ، هم پايه نمى دانند .۴
عمّار و مقداد ، فرياد مى زنند و بر انتخاب على عليه السلام تأكيد مى ورزند.گفتگو در مسجد بالا مى گيرد. عمّار فرياد مى زند:
چرا اين امر را از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله دور مى گردانيد؟۵
1.تاريخ الطبرى : ج۴ ص ۲۲۹ .
2.شرح نهج البلاغة : ج۱ ص ۱۸۹.
3.الإرشاد : ج۱ ص ۲۸۵ .
4.المصنّف فى الأحاديث والآثار : ج۵ ص ۴۷۷ ش ۹۷۷۵ .
5.تاريخ الطبرى : ج۴ ص ۲۳۳ .