وقتى هم كه اين روشنگرى ها را بى نتيجه يافت و هر دو گروه براى پيكار مهيّا شدند ، يارانش را به خويشتندارى و حفظ آرامش ، سفارش نمود و فرمود: «شتاب مكنيد تا نزد آنان عذرى داشته باشم».
سپس به سوى آنان رفت و بر آنان احتجاج كرد؛ ولى پاسخى دريافت نكرد.
پس از اين همه ، ابن عبّاس را براى بارِ دوم ، جهت آخرين گفتگو به سوى آنان فرستاد تا شايد آنان را از جنگ باز دارد تا خون مسلمانان ريخته نشود ؛ ولى بر گوش هاى آنان مُهر زده شده بود و به سخن فرستاده امام عليه السلام گوش ندادند ، چنان كه پيش از آن نيز چنين كرده بودند . ۱ در اين كار ، بيشترين نقش را عايشه و عبد اللّه بن زبير بازى كردند.
الف ـ حركت شجاعانه امام عليه السلام براى نجات دشمن
۳۵۶.مروج الذهب:على عليه السلام به تنهايى و بدون زره و در حالى كه بر اَستر پيامبر خدا سوار بود ، بدون سلاح ، به ميدان رفت و ندا داد: «اى زبير! نزد من آى».
زبير ، پوشيده در سلاح ، نزد او آمد . اين خبر به عايشه رسيد. گفت: اى اَسماء ، واى بر مصيبت تو! امّا وقتى به عايشه گفتند: على بدون ساز و برگ است، آرام شد.
آن دو (على عليه السلام و زبير) با يكديگر معانقه كردند. على عليه السلام به زبير فرمود: «واى بر تو اى زبير! چه چيزى تو را به قيام وا داشت؟».
گفت: خون عثمان .
فرمود:«خداوند، آن را كه در ريختن خون عثمانْ بيشتر دخالت داشت ، بكُشد! آيا آن روز را به ياد نمى آورى كه پيامبر خدا را سوار بر الاغى در منطقه بنى بياضه ديدى؟ پيامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پيامبر خدا بودى و گفتى: اى پيامبر خدا! على تكبّرش را كنار نمى گذارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به تو فرمود: على تكبّر ندارد . آيا او را دوست دارى اى زبير؟