و بدان مى نگريستند . سپس به خانه هاى خويش رفتند و دانستند كه معاويه ، مخالف است.
مرد عبسى رفت تا بر على عليه السلام وارد شد . طومار را به وى داد. وقتى [ على عليه السلام ]مهرش را شكست در درون آن نوشته اى نديد، به فرستاده [ معاويه] فرمود : «چه خبر؟» .
گفت : در امانم؟
فرمود : «بلى . فرستادگان در امان اند و كشته نمى شوند».
گفت : قومى را پشت سر گذاشتم كه جز به انتقام ، رضايت نمى دادند.
فرمود : «از چه كسى؟».
گفت : از خودت! من شصت هزار پيرمرد را پشت سر نهادم كه زير پيراهن عثمان ، گريه مى كردند؛ پيراهنى كه براى آنان نصب شده بود و بر منبر دمشق ، كشيده شده بود.
فرمود: «خون عثمان را از من مى خواهند؟! مگر من مانند عثمان ، ستمديده [ و خون باخته] نيستم؟ بار خدايا! در پيشگاه تو از خون عثمان ، برائت مى جويم». ۱
ه ـ تعيين فرماندار براى شام و فرستادن او
۳۸۳.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد و طلحه ـ: على عليه السلام كارگزارانش را به شهرها فرستاد و سهل بن حُنَيف را به سوى شام فرستاد. سهل ، حركت كرد و چون به منطقه تبوك رسيد ، سوارانى او را ديدند .
گفتند : كيستى؟
گفت : اميرم .
گفتند : بر كجا؟
گفت : بر شام.
گفتند : اگر عثمانْ تو را فرستاده، خوش آمدى و اگر ديگرى تو را فرستاده است، باز گرد .