427
گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام

سواره با سواره و پياده با پياده ، گرمِ نبرد شدند . [ چندى] دو دسته به نبرد ادامه دادند و سپس بازنشستند . آن گاه [ صبحگاهِ روز ديگر] ، اشتر بر ايشان بتاخت و عبد اللّه بن مُنذر تَنوخى ، شه سوار شاميان ، [ در اين نبرد] كشته شد ، آن هم به دست ظبيان بن عمّار تميمى كه در آن روز ، هنوز جوانى نوخاسته بود .
اشتر پياپى مى گفت : واى بر شما! ابو اعور را به من نشان دهيد .
ابو اعور سپاهش را فراخواند و ايشان نزد وى بازگشتند . او عقب تر از جايى كه بار نخست در آن موضع گرفته بود ، ايستاد و اشتر به همان جايى آمد كه ابو اعور پيش از آن ، مستقر شده بود و سپاهش را صف آراست . سپس وى به سنان بن مالك نَخَعى گفت : به سوى ابو اعور روان شو و او را به نبرد فرا خوان .
گفت : به نبرد با خودم يا نبرد با تو؟
اشتر گفت : اگر تو را به نبرد با او فرمان دهم ، مى پذيرى؟
گفت : آرى . به خداى سوگند ، اگر فرمانم دهى كه صف آنان را با شمشير خويش بشكافم ، باز نخواهم گشت ، مگر آن كه صفشان را به شمشير بدَرَم .
اشتر گفت : اى برادرزاده ، خداوند عمرت را بيفزايد! به خدا سوگند ، شوقم به تو افزون شد . تو را به نبرد با او فرمان ندادم ؛ بلكه فرمانت دادم كه او را به نبرد با من فرا خوانى؛ زيرا او اگر شأن (شايستگى) آن را داشته باشد ، جز با بزرگ سالان و بلندْ رتبگانِ والانژاد ، هماورد نمى شود . البتّه تو ـ سپاسْ پروردگارت را ـ هم بلندمرتبه اى و هم والانژاد ؛ امّا هنوز جوانى نوخاسته اى و او با نوخاستگان نبرد نمى كند . پس او را به هماوردى با من فرا خوان .
پس [ سنان] سوى ابو اعور آمد و ندا در داد : مرا امان دهيد كه پيغام رسانم .
پس امانش دادند . آن گاه ، آمد تا نزد ابو اعور رسيد .
[ ابو مخنف به نقل از ابو زهير نضر بن صالح عَبْسى مى گويد كه :] سنان گفت : به وى نزديك شدم و گفتم : مالك اشتر ، تو را به نبردِ خويش فرا خوانده است . او درازْ زمانى سكوت كرد و آن گاه گفت : سبُك سرى و زشت انديشىِ اشتر ، او را وا داشت كه كارگزارانِ [ عثمان ]ابن عفّان را از عراق بگريزانَد ، بر او سركشى كند و زيبايى هاى


گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
426

بشنوى .
دشمنى با ايشان ، نبايد تو را به جنگ با آنان وا دارد ، مگر آن كه نخستْ ايشان را فرا خوانى و چند بار بر آنان حجّت آورى . زياد را بر جناح راست و شريح را بر جناح چپ سپاهت بگمار و خود ، ميانه سپاهت را به دست گير ؛ و همچون كسى كه قصد جنگ افروزى دارد، نزديكشان مشو و[نيز] به سان كسى كه از ترس دشوارى و درگيرى مى گريزد، از ايشان دور نمان . [ چنين كن ]تا خود به تو برسم ؛ كه ـ اگر خدا خواهد ـ شتابان به دنبالت خواهم آمد» .
پيكِ [ اين نامه] حارث بن جمهان جُعفى بود . آن گاه ، على عليه السلام به زياد و شريح نوشت :
«امّا بعد ؛ من مالك را به فرماندهىِ شما گماشته ام . پس ، از او سخن بشنويد و به فرمانش گردن نهيد . او كسى است كه نه بيمِ كم خِردى و لغزيدن بر او مى رود ، نه درنگ ورزيدن در كارى كه بايسته شتاب است ، و نه شتاب كردن در كارى كه شايسته درنگ باشد . او را همچنان كه به شما فرمان داده بودم ، فرمان داده ام كه جنگ را نياغازد ، مگر آن كه نخست با گروه مقابل ديدار كرده ، ايشان را [ به تسليم ]فراخوانده ، حجّت را بر آنان تمام كند» . ۱

ه ـ رويارويىِ پيش قراولان هر دو سپاه

۴۰۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از خالد بن قُطْن حارثى ـ: اَشتر در راه شد تا به شاميان رسيد . از فرمان على عليه السلام پيروى كرد و در جنگ ، پيش گام نشد . [ دو لشكر ]همچنان روياروىِ هم صف آراستند تا عصرگاهان كه ابو اعور سُلَمى به سپاه اشتر هجوم آورد . ايشان در برابر وى پايدارى كردند و ساعتى به نبرد پرداختند . سپس شاميان بازگشتند .
صبحگاهانِ روز بعد ، هاشم بن عُتبه زُهْرى با سواران و پيادگانى پُرشمار و مجهّز به ايشان هجوم بردند . [ از آن سوى] ابو اَعوَر به ميدان وى آمد و سراسرِ آن روز را

1.تاريخ الطبرى : ج۴ ص۵۶۶ .

  • نام منبع :
    گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
    سایر پدیدآورندگان :
    غلامعلی، مهدی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 189043
صفحه از 896
پرینت  ارسال به