بشنوى .
دشمنى با ايشان ، نبايد تو را به جنگ با آنان وا دارد ، مگر آن كه نخستْ ايشان را فرا خوانى و چند بار بر آنان حجّت آورى . زياد را بر جناح راست و شريح را بر جناح چپ سپاهت بگمار و خود ، ميانه سپاهت را به دست گير ؛ و همچون كسى كه قصد جنگ افروزى دارد، نزديكشان مشو و[نيز] به سان كسى كه از ترس دشوارى و درگيرى مى گريزد، از ايشان دور نمان . [ چنين كن ]تا خود به تو برسم ؛ كه ـ اگر خدا خواهد ـ شتابان به دنبالت خواهم آمد» .
پيكِ [ اين نامه] حارث بن جمهان جُعفى بود . آن گاه ، على عليه السلام به زياد و شريح نوشت :
«امّا بعد ؛ من مالك را به فرماندهىِ شما گماشته ام . پس ، از او سخن بشنويد و به فرمانش گردن نهيد . او كسى است كه نه بيمِ كم خِردى و لغزيدن بر او مى رود ، نه درنگ ورزيدن در كارى كه بايسته شتاب است ، و نه شتاب كردن در كارى كه شايسته درنگ باشد . او را همچنان كه به شما فرمان داده بودم ، فرمان داده ام كه جنگ را نياغازد ، مگر آن كه نخست با گروه مقابل ديدار كرده ، ايشان را [ به تسليم ]فراخوانده ، حجّت را بر آنان تمام كند» . ۱
ه ـ رويارويىِ پيش قراولان هر دو سپاه
۴۰۱.تاريخ الطبرىـ به نقل از خالد بن قُطْن حارثى ـ: اَشتر در راه شد تا به شاميان رسيد . از فرمان على عليه السلام پيروى كرد و در جنگ ، پيش گام نشد . [ دو لشكر ]همچنان روياروىِ هم صف آراستند تا عصرگاهان كه ابو اعور سُلَمى به سپاه اشتر هجوم آورد . ايشان در برابر وى پايدارى كردند و ساعتى به نبرد پرداختند . سپس شاميان بازگشتند .
صبحگاهانِ روز بعد ، هاشم بن عُتبه زُهْرى با سواران و پيادگانى پُرشمار و مجهّز به ايشان هجوم بردند . [ از آن سوى] ابو اَعوَر به ميدان وى آمد و سراسرِ آن روز را