اشعث گفت : به خدا سوگند ، اگر دعوتشان را نپذيرى ، از تو كناره خواهم گرفت .
يمنى ها به اشعث گرويدند و او گفت : به خدا سوگند ، يا دعوت ايشان را اجابت مى كنى و يا تو و يارانت را ، به ايشان مى سپاريم! ۱
ج ـ امام عليه السلام در محاصره سِيَه پيشانى ها
۴۳۲.مروج الذَّهبـ پـس از بـيانِ بـرافراشته شـدنِ قرآن ها ـ: چون بسيارى از عراقيان چنين ديدند ، گفتند : «[ داورى ]كتاب خدا را اجابت مى كنيم و به سوى آن باز مى گرديم» . و [ در حقيقت ، ]ايشان دوستار سازش بودند .
به على عليه السلام گفته شد : معاويه حق را به تو عرضه كرد و به كتاب خدا فرا خوانْدت . پس ، از او بپذير . و آن روز ، از همه سرسخت تر در اين سخن ، اشعث بن قيس بود . پس على عليه السلام گفت : «اى مردم! همواره كار شما چنان بود كه مى خواستم ، تا آن گاه كه جنگْ زخمى تان كرد . به خدا سوگند ، به راستى كه جنگ شما را درگرفت و وا نهاد . من ديروز فرمانده بودم و امروز فرمانبَرم و به راستى ، شما خواهانِ زنده ماندن هستيد!» . ۲
د ـ بازگشت اشتر از عرصه نبرد
۴۳۳.وقعة صِفّينـ به نقل از ابراهيم بن اشتر ، در بيان ماجراى پس از برافراشته شدن قرآن ها ـ: اشتر گفت : اى امير مؤمنان! صفوف عراق را بر صف هاى شاميان بتازان تا ايشان بر خاك افتند .
پس حَكَميّت خواهان بانگ برآوردند : همانا على امير مؤمنان ، داورى را پذيرفته و به حكم قرآن ، خشنود است و او را جز اين نرسد .
اشتر گفت : اگر امير مؤمنان ، حكم قرآن را پذيرفته و بدان خشنود است ، من نيز به آنچه وى بدان رضايت دهد ، راضى ام .