عمرو به وى گفت : اى ابو موسى! «هَلا كه به ياد خدا دل ها آرام مى گيرد!» . هر عهد و پيمانى كه مى خواهى ، بستان تا خشنود شوى .
سپس عمرو بن عاص ، هر گونه عهد و ميثاق و سوگندِ به تأكيد را بر خود واجب ساخت ، چندان كه آن پيرمرد ، مبهوت ماند و به او گفت : رضايت دادم! ۱
و ـ رأى داوران
۴۴۹.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو جَناب كَلبى ـ: آن گاه كه عمرو و ابو موسى در دومَةُ الجَندَل با هم ديدار كردند ، عمرو كوشيد تا ابو موسى را در سخن گفتن پيش اندازد و به او گفت : همانا تو از اصحاب پيامبر خدا هستى و سنّ تو بيش از من است . پس نخست تو سخن گو و سپس من سخن خواهم گفت .
و عمرو او را عادت مى داد كه در هر كار ، بر وى پيش افتد و از اين شيوه ، در پى آن بود كه وى نخست ، على عليه السلام را خلع كند .
پس ابو موسى در كار داورى كه به سبب آن گرد آمده بودند ، انديشيد و عمرو او را به پذيرش معاويه فرا خواند ، وى نپذيرفت . سپس او را به پذيرش پسرش فرا خواند ، باز هم نپذيرفت .
ابو موسى هم عبد اللّه بن عُمَر را به عمرو پيشنهاد كرد ؛ ولى وى سر باز زد .
پس عمرو به او گفت : به من بگو انديشه ات چيست؟
ابو موسى گفت : من بر آنم كه اين هر دو مرد را خلع كنيم و كار خلافت را به شورا ميان مسلمانان وا گذاريم . آن گاه ، مسلمانان هر كه را بخواهند براى خويش برمى گزينند .
عمرو به وى گفت : رأى همان است كه تو انديشيده اى .
سپس هر دو نزد مردم آمدند كه اجتماع كرده بودند . عمرو گفت : اى ابو موسى!