503
گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام

نوميد شده و شايد هم [به جهت پيرىِ من] در طمعى دروغين دل بسته است!» .
عبد اللّه ، جولان دادن ميان دو صف را آغاز كرد و رجز خواند و گفت :


من ابن وهب راسبىِ يورش آورمكه براى خونخواهى ، به اين جماعت مى تازم ؛
تا حكمرانى بدكاران برافتدو حق به نيكان بازگردد!
سپس يورش آورد و على عليه السلام او را ضربتى زد و به يارانش ملحق ساخت . ۱

ه ـ تار و مار شدن خوارج

۴۷۹.الإمامة و السّياسةـ به نقل از ثَعلَبى ـ: خوارج را ديدم آن گاه كه نيزه ها و تيرها به سويشان روان شدند ، گويى بُزهايى بودند كه مى خواستند با شاخ هايشان خود را از باران حفظ كنند . سپس سواره نظام از راست و چپ به ايشان حمله آورد و على عليه السلام در قلب سپاه [ بود و همه] با شمشيرها و نيزه ها به آنان تاختند . پس به خدا سوگند ، به اندازه فاصله ميان دو شير دوشى نپاييدند تا خداوند ، هلاكشان كرد ، گويى به ايشان گفته شده بود : «بميريد!» . پس مُردند . ۲

و ـ شادمانى مردم به سبب ظهور يكى از نشانه هاى نبوّت

۴۸۰.صحيح مسلم ،ـ به نقل از بُسْر بن سعيد ، از عبيد اللّه بن ابى رافع ـ: راوى (عبيد اللّه ) با على بن ابى طالب عليه السلام همراه بوده [ و ديده است] كه خوارج به حركت درآمده ، گفتند : حكم ، تنها از آنِ خداست!
على عليه السلام گفت : «اين ، گفتارى است حق كه از آن ، باطل قصد شده است . همانا پيامبر خدا مردمى را وصف فرموده كه نشانه شان را در اين گروه مى بينم : حق را بر زبان مى رانند و حق از اين عضو ايشان (به دهانش اشاره كرد) در نمى گذرد . يكى از

1.الفتوح : ج۴ ص۲۷۴ .

2.الإمامة والسياسة : ج۱ ص۱۶۹ .


گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
502

قاتل عبد اللّه بن خبّاب را به ما تسليم كنيد» .
خوارج گفتند : ما همه ، او را كشته ايم و در خونش شريكيم ! سپس يكى از ايشان به صف على عليه السلام حمله آورد ـ و على عليه السلام پيش تر [ به يارانش] گفته بود: «شما آغازكننده جنگ با آنان نباشيد» ـ و سه تن از ياران على عليه السلام را كشت ، در حالى كه مى گفت :


آنان را مى كشم ، حال آن كه على را نمى بينمو اگر وى آشكار شود ، نيزه تيزم را در دهان او فرو مى برم!
پس على عليه السلام به سوى وى حمله كرد و هلاكش نمود و آن گاه كه شمشير را در او فرو برد ، [ آن مرد] گفت : خوش باد روان شدن به بهشت!
عبد اللّه بن وَهب گفت : نمى دانم به سوى بهشت يا جهنّم [ رفت]!
پس مردى از بنى سعد گفت : «جز اين نيست كه من فريفته اين مرد (عبد اللّه بن وهب) شدم و در اين جا حضور يافتم . اكنون مى بينم كه او ، خود ، به شك افتاده است !
سپس با گروهى از يارانش عقب نشست . هزار تن [ همراه او] به سوى ابو ايّوب انصارى [و پرچم امان او ]گراييدند . ۱

د ـ نبرد امام عليه السلام با عبد اللّه بن وَهْب

۴۷۸.الفتوح :عبد اللّه بن وَهْب راسِبى پيش آمد تا ميان دو سپاه ايستاد و با ندايى بلند بانگ برآورْد : اى فرزند ابوطالب! تا چه زمان ، اين امروز و فردا كردن ميان ما و تو به درازا كشد؟ به خدا سوگند ، ما هرگز اين ميدان را ترك نمى كنيم ، مگر آن كه تو از [ هواى ]نَفْس خويش سر بپيچى . پس به مبارزه من در آى تا با تو نبرد كنم ؛ و اين جماعت را كنار گذار!
پس على عليه السلام لبخندى زد و گفت : «خدايش هلاك كناد كه چه مرد كم شرمى است! آيا او نمى داند كه من هم سوگند شمشير و هَم تافته نيزه ام؟! [مى داند؛] امّا او از زندگى

1.الكامل ، مبرّد : ج۳ ص۱۱۰۵ .

  • نام منبع :
    گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
    سایر پدیدآورندگان :
    غلامعلی، مهدی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 189173
صفحه از 896
پرینت  ارسال به