نوميد شده و شايد هم [به جهت پيرىِ من] در طمعى دروغين دل بسته است!» .
عبد اللّه ، جولان دادن ميان دو صف را آغاز كرد و رجز خواند و گفت :
من ابن وهب راسبىِ يورش آورمكه براى خونخواهى ، به اين جماعت مى تازم ؛
تا حكمرانى بدكاران برافتدو حق به نيكان بازگردد!
سپس يورش آورد و على عليه السلام او را ضربتى زد و به يارانش ملحق ساخت . ۱
ه ـ تار و مار شدن خوارج
۴۷۹.الإمامة و السّياسةـ به نقل از ثَعلَبى ـ: خوارج را ديدم آن گاه كه نيزه ها و تيرها به سويشان روان شدند ، گويى بُزهايى بودند كه مى خواستند با شاخ هايشان خود را از باران حفظ كنند . سپس سواره نظام از راست و چپ به ايشان حمله آورد و على عليه السلام در قلب سپاه [ بود و همه] با شمشيرها و نيزه ها به آنان تاختند . پس به خدا سوگند ، به اندازه فاصله ميان دو شير دوشى نپاييدند تا خداوند ، هلاكشان كرد ، گويى به ايشان گفته شده بود : «بميريد!» . پس مُردند . ۲
و ـ شادمانى مردم به سبب ظهور يكى از نشانه هاى نبوّت
۴۸۰.صحيح مسلم ،ـ به نقل از بُسْر بن سعيد ، از عبيد اللّه بن ابى رافع ـ: راوى (عبيد اللّه ) با على بن ابى طالب عليه السلام همراه بوده [ و ديده است] كه خوارج به حركت درآمده ، گفتند : حكم ، تنها از آنِ خداست!
على عليه السلام گفت : «اين ، گفتارى است حق كه از آن ، باطل قصد شده است . همانا پيامبر خدا مردمى را وصف فرموده كه نشانه شان را در اين گروه مى بينم : حق را بر زبان مى رانند و حق از اين عضو ايشان (به دهانش اشاره كرد) در نمى گذرد . يكى از