فصل چهارم : ترور امام عليه السلام
الف ـ شب نوزدهم
۵۳۵.الإرشاد:نقل شده كه على عليه السلام آن شب بيدار بود. زياد بيرون مى آمد و به آسمان نگاه مى كرد و مى گفت: «به خدا نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته اند . اين همان شبى است كه به آن وعده ام داده اند» . سپس به رخت خواب برمى گشت. چون سپيده زد، كمربندش را بست و بيرون شد، در حالى كه مى گفت:
«كمربندت را براى مرگ محكم ببندكه مرگْ تو را ديدار خواهد كرد .
و از مرگ نترس و بى تابى مكنآن گاه كه بر تو وارد شود».
چون به حياط خانه بيرون شد، مرغابيانْ جلوى او آمدند و به روى او بانگ برآوردند. آنها را دور مى كردند. حضرت فرمود: «مرانيدشان كه نوحه گرند!» . سپس بيرون رفت و ضربت خورد. ۱
ب ـ سپيده دم نوزدهم
۵۳۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از محمّد بن حنفيّه ـ: به خدا سوگند ، من نيز در آن شبى كه على عليه السلام