فصل هشتم : على عليه السلام از زبان دشمنانش
الف ـ معاوية بن ابى سفيان
۶۹۰.سير أعلام النبلاءـ به نقل از عبيد ـ: ابو مسلم خولانى با گروهى نزد معاويه آمدند و گفتند : تو با على مى جنگى. آيا تو چون اويى؟
گفت : سوگند به خدا ، نه! من مى دانم كه او برتر از من است و به حكومت ، سزاوارتر از من است . ۱
۶۹۱.تاريخ دمشقـ به نقل از جابر ـ: نزد معاويه بوديم كه از على ياد شد ، معاويه از او و پدر و مادرش به نيكى ياد كرد. آن گاه گفت : چه طور درباره آنان ، چنين نگويم در حالى كه آنان ، بهترين بندگان خدا بودند و پسران او نزد اويند كه بهترين و فرزندِ بهترين اند . ۲
۶۹۲.مقتل أمير المؤمنينـ به نقل از مغيره ـ: وقتى خبر مرگ على بن ابى طالب به معاويه رسيد ، وى با زنش ، دختر قرظه ، در يك روز تابستانى در خواب نيم روزى بود. گفت : «ما همه از خداييم و به سوى او باز مى گرديم» . مردم، چه دانش و خير و فضل و فقهى را از دست دادند!
زنش گفت : ديروز با او مى جنگيدى و امروز برايش آيه رجعت مى خوانى؟!
معاويه گفت : واى بر تو! تو نمى دانى مردم چه مقدار از دانش ، فضل و سابقه را ـ كه