و ـ مردى كه يك چشمش ضربه ديده بود
۸۳۸.الكافىـ به نقل از حسن بن كثير ، از پدرش ـ: چشم مردى ضربه ديد ؛ ولى ظاهرا سالم بود . امير مؤمنان ، دستور داد چشم سالم او را بستند . آن گاه ، مردى تخم مرغ به دست را در برابر وى قرار داد كه مى گفت : آيا تخم مرغ را مى بينى؟ و هر گاه [ كه مرد ]مى گفت : «آرى» ، شخصِ تخم مرغ به دست ، اندكى عقب مى رفت ، تا آن كه از ديدن آن ، ناتوان گشت . آن مكان را علامت گذاشتند .
آن گاه ، چشم ضربه خورده اش را بستند . فردِ تخم مرغ به دست ، كم كم از او دورمى شد و وى با چشم سالمش به آن نگاه مى كرد تا آن كه [ تخم مرغ] از ديدش پنهان شد .
بين آن دو مكان را اندازه گرفتند و بر اساس آن (نسبت ديدِ چشم ناقص به سالم) ، به وى غرامت پرداخته شد . ۱
ز ـ دو مردى كه بر سر هشت درهم اختلاف داشتند
۸۳۹.الكافىـ به نقل از ابن ابى ليلى ـ: امير مؤمنان ، ميان دو نفر كه در سفرى همراه هم بودند ، داورى كرد . [ داستان ، چنين بود :] هنگامى كه آن دو خواستند صبحانه بخورند ، يكى ، پنج قرص نان و ديگرى سه قرص نان از توشه اش بيرون آورْد . رهگذرى بر آنان گذر كرد و آن دو ، وى را به غذا دعوت كردند . وى [ نيز] با آن دو غذا خورد و چيزى از غذا نمانْد .
هنگامى كه از هم جدا مى شدند ، رهگذر ، به پاداش آنچه از غذاى آن دو خورده بود ، به آن دو ، هشت درهم داد . آن كه صاحب سه قرص نان بود ، به دارنده پنج قرص نان گفت : پول را بين خودمان به صورت نصفْ نصف ، تقسيم كن .
دارنده پنج قرص نان گفت : نه! بلكه هر كدام از ما ، به مقدارى كه نان از توشه اش بيرون آورده ، برمى دارد .