فصل ششم : نافرجامى آرزوهاى دشمنان امام على عليه السلام
الف ـ مخالفت با دشنامگويى به او
۹۲۳.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از عبيد اللّه بن ابى مليكه ـ: مردى از شاميان پيش ابن عبّاس آمد و به دشنامگويى على عليه السلام پرداخت . ابن عبّاس ، مُشتى شِن به طرفش پاشيد و گفت : اى دشمن خدا! تو پيامبر خدا را آزردى [و ] «بى گمان ، كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند ، خدا آنان را در دنيا و آخرت ، لعنت مى كند و برايشان عذابى خواركننده آماده ساخته است»۱ . اگر پيامبر خدا زنده بود ، او را آزار داده بودى . ۲
۹۲۴.تاريخ الطبرىـ به نقل از على بن محمّد ـ: بُسر بر منبر بصره سخنرانى كرد و على عليه السلام را دشنام گفت . آن گاه گفت : هر كس مى داند من راست مى گويم ، او را به خدا سوگند مى دهم كه مرا تصديق كند و هر كس مى داند من دروغ مى گويم ، مرا تكذيب كند .
ابو بكره گفت : خدا شاهد است كه ما تو را جز دروغگو نمى دانيم .
بُسر ، فرمان داد تا او را خفه كنند ؛ ولى ابو لؤلؤ ضَبّى بلند شد و خود را روى او افكند و مانع خفه كردن او شد . ۳
۹۲۵.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از ابو عبد اللّه جدلى ـ: وارد خانه اُمّ سلمه شدم . به