809
گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام

من در مدينه ، كنار اَحجار الزَّيت ۱ بودم كه سوارى بر شتر آمد و ايستاد و على عليه السلام را دشنام گفت .
مردم به ديده تحقير به وى نگاه كردند . در اين هنگام ، سعد بن ابى وقّاص آمد و گفت : خداوندا! اگر اين مرد ، بنده صالحت را دشنام گفته است ، خوارى وى را به مسلمانان نشان بده .
چيزى نگذشت كه شتر آن مرد ، رم كرد و وى افتاد و گردنش شكست .
عثمان بن ابى شيبه ، از عبد اللّه بن موسى ، از فُطر بن خليفه ، از ابو عبد اللّه جدلى روايت كرده است كه : به خانه امّ سلمه ـ كه خدايش رحمت كند ـ وارد شدم . به من گفت : آيا پيامبر خدا در بين شما دشنام گفته مى شود و شما زنده هستيد؟!
گفتم : كجا چنين چيزى اتّفاق افتاده است؟
گفت : آيا على و دوستدارانش دشنام گفته نمى شوند؟
عبّاس بن بكّارِ ضَبّى روايت كرده است كه : ابو بكر هُذَلى ، از زُهْرى برايم نقل كرد كه : ابن عبّاس به معاويه گفت : آيا از بدگويى اين مرد (على عليه السلام ) دست نمى كشى؟
معاويه پاسخ داد : به اين كار ، همچنان ادامه خواهم داد تا كوچك ترها با آن ، پرورش يابند و بزرگ ترها با آن ، پير گردند .
هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به زمامدارى رسيد ، از بدگويى على عليه السلام دست كشيد ، تا جايى كه مردم گفتند : او سنّت را ترك كرده است!
از ابن مسعود ، روايت شده است كه : شما چگونه خواهيد بود ، آن هنگام كه فتنه شما را فراگيرد و كوچك ترها با آن ، تربيت شوند و بزرگ ترها با آن ، پير گردند و مردم طبق آن ، عمل كنند و آن را سنّتْ تلقّى نمايند و هر گاه چيزى از آن فتنه تغيير كند ، گفته شود : سنّت ، تغيير يافته است؟
ابو جعفر مى گويد : مى دانيد كه پاره اى از پادشاهان ، گاه از روى خواهش هاى نفس ، سخن يا روشى را برمى گزينند و مردم را به آن وا مى دارند ، به گونه اى كه غير آن

1.اَحجار الزَّيت ، جايى است در مدينه كه در آن ، نماز باران مى خوانند (معجم البلدان : ج ۱ ص ۱۰۹) .


گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
808

عَدىّ بن اوطات ، على عليه السلام را بر منبر ، دشنام گفت . حسن بصرى گريست و گفت : امروز ، مردى دشنام گفته شد كه در دنيا و آخرت ، برادر پيامبر خداست .
عدىّ بن ثابت ، از اسماعيل بن ابراهيم روايت كرده است كه : من و ابراهيم بن يزيد براى نماز جمعه [ ، در مسجد كوفه] نزديكِ درهاى بنى كِنده نشسته بوديم كه مغيره برخاست و به خواندن خطبه پرداخت . او خدا را حمد گفت و سپس هر چه خواست ، بيان كرد . آن گاه به [ دشنامگويى به] على عليه السلام پرداخت .
ابراهيم ، روى ران يا زانوى من زد و گفت : رو به من كن و با من حرف بزن ، كه ما در نماز جمعه نيستيم (اين ، ديگر نماز جمعه نيست كه شرعا استماع خطبه آن ، ضرورى باشد) . نمى شنوى اين مرد ، چه مى گويد؟
عبد اللّه بن عثمان ثَقَفى روايت كرد و گفت : ابن ابى يوسف گفت : عامر بن عبد اللّه بن زبير به پسرش گفت : اى پسرم! على را جز به نيكى ، ياد نكن ؛ چرا كه بنى اميّه هشتاد سال بر منبرهايشان وى را لعن كردند ؛ ولى در مقابل ، خداوند ، جز بر مقام وى نيفزود . دنيا هرگز چيزى را نساخته ، مگر آن كه برگشته و نابودش كرده است ؛ و دين ، هرگز چيزى را بنا نكرده است كه آن را نابود كند .
عثمان بن سعيد ، روايت كرد و گفت : مطّلب بن زياد ، از ابو بكر بن عبد اللّه اصفهانى براى ما نقل كرد كه : شخصى منسوب به بنى اميّه ـ كه به وى خالد بن عبد اللّه مى گفتند ـ همواره على عليه السلام را دشنام مى گفت .
روز جمعه كه شد ، او براى مردم ، سخنرانى كرد و گفت : سوگند به خدا ، پيامبر خدا ، در حالى كه مى دانست على كيست ، وى را به كار گرفت و اين به خاطر آن بود كه شوهر دخترش بود .
سعيد بن مسيَّب كه در حال چرت زدن بود ، چشم هايش را گشود و گفت : واى بر شما! اين خبيث ، چه گفت ؟ هم اكنون در رؤيا ديدم كه قبر پيامبر خدا شكافت و پيامبر خدا فرمود : «دروغ گفتى ، اى دشمن خدا!».
قنّاد ، روايت كرده است : اَسباط بن نصر همدانى ، از سُدّى برايمان حديث كرد كه :

  • نام منبع :
    گزيده دانش نامه اميرالمؤمنين عليه السلام
    سایر پدیدآورندگان :
    غلامعلی، مهدی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1388
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 163661
صفحه از 896
پرینت  ارسال به