رفيقت را مظلوم مى دانم . گفتم : اى امير مؤمنان ! پس حقّ غصب شده اش را به او بازگردان!
دستش را از دستم بيرون كشيد و از من دور شد و زير لب زمزمه اى كرد .
سپس ايستاد تا به او رسيدم . به من گفت : اى ابن عبّاس ! اين گونه مى بينم كه مردم ، رفيقت را كوچك شمردند .
گفتم : به خدا سوگند ، پيامبر خدا ، او را كوچك نشمرد ، آن گاه كه او را فرستاد و به او فرمان داد كه [ آيه هاى ]برائت را از ابو بكر بگيرد و بر مردم بخواند!
عمر ، ساكت شد . ۱
ج ـ مأموريت به سوى يمن
پيامبر خدا ، پس از فتح مكّه و پيروزى بر قبيله هاى اطراف آن در نبرد حنين ، به گسترش دعوتش پرداخت و از جمله ، معاذ بن جبل را به يمن گسيل داشت . او در حلّ برخى از مسائل درماند و بازگشت . سپس خالد بن وليد را فرستاد ؛ ولى او هم كارى از پيش نبرد و پس از شش ماه اقامت ، توفيقى به دست نياورد . آن گاه پيامبر خدا ، على عليه السلام را فرا خواند و او را همراه با نامه اى به آن سو فرستاد .
على عليه السلام با بيانى رسا و گفتارى مؤثّر ، نامه را بر مردم فروخواند و آنان را به توحيد ، دعوت كرد . پس قبيله «هَمْدانْ» اسلام آورد . على عليه السلام خبر اسلام آوردن آنان را به پيامبر خدا گزارش داد . پيامبر صلى الله عليه و آله ، شادمان شد و همْدانيان را دعا كرد .
در گزارش هاى ديگر از درگيرى على عليه السلام با قبيله «مَذحِج» سخن رفته است كه امام عليه السلام به سرزمين آنان درآمد و ايشان را به اسلام ، دعوت نمود و چون نپذيرفتند و جنگ را در پيش گرفتند ، با آنان جنگيد و پس از فرارى دادن آنان ، دوباره به اسلام ، دعوتشان كرد و غنايم نبرد را گِرد آورد و به ضميمه صدقات نجران در موسم حج به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد .