بهره اى ندارم. ولى اين صدقات از آنِ فاطمه زهرا عليهاالسلام نيست؛ بلكه به امير مؤمنان على بن أبي طالب عليه السلام تعلّق دارد. علاوه بر اين، على عليه السلام شرط كرده است كه بايد توليت اين صدقات در دست فاضل ترين و داناترين فرزندان او باشد و من از شما فقيه تر و داناتر هستم.
هنگامى كه اين اختلاف پيش آمد، زيد روانه دمشق شد و خليفه اموى را از ماجرا آگاه كرد. البته پيشتر، از ابوهاشم نزد وليد بن عبدالملك سعايت شده بود كه وى ادّعاى خلافت دارد و هم اكنون لشكريانش در عراق جمع شده اند و در انتظارند تا به فرمان او ناگهان برضد تو بشورند. از اين رو، وليد بن عبدالملك با شنيدن اين سخنان آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدينه نوشت كه هرچه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرستد. امير مدينه، ابوهاشم را دستگير كرده، او را به دمشق فرستاد.
وليد كه از ابوهاشم خشمگين بود، او را مدتى به زندان افكند. زمانى كه وى در زندان به سر مى برد، حضرت سجاد عليه السلام براى استخلاص او به دمشق عزيمت فرمود و از خليفه گله كرد كه: فرزندان ابوبكر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در ميان مردم به راحتى زندگى مى كنند و معزّز هستند و كسى به آنها صدمه و آزار نمى رساند؛ امّا فرزندان پيغمبر صلى الله عليه و آله در حبس و شكنجه و آزار هستند و شرافت نَسب آنها با آن حضرت مراعات نمى شود. اينك ابوهاشم عبداللّه بن محمد مدّتى است كه در زندان تو گرفتار است.
وليد، اختلاف ابوهاشم با پسرعمويش و ادعاى خلافت و قصد آشوبگرى او را برضد خليفه به اطلاع امام سجاد عليه السلام رساند.
حضرت سجّاد عليه السلام فرمود: زيد بن حسن عليه السلام و ابو هاشم هر دو پسرعموى يكديگرند و اين اختلافات جزئى و خانوادگى همواره در هر خاندانى هست و نبايد موجب خشم شما شود. در اين هنگام حضرت امام سجّاد عليه السلام علت نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى وليد بن عبدالملك بيان كرد. سپس فرمود: اكنون به خاطر حضرت