نسب حضرت عبدالعظيم حسني (ع) - صفحه 180

آرى! گفت: من گفته ام: أميرالمؤمنين و رهطه؛ آيا شما از خويشاوندان خلفاى بنى عبّاس نيستيد؟ حسن بن زيد گفت: از اين گونه سخنان درگذر! تو براى اينكه خليفه را از خود راضى كنى و از وى صله بگيرى، اهل بيت مرا هجو كرده اى! حسن بن زيد افزود: آيا تو به خاندان من ناسزا نگفته اى و مردم را عليه آنها تحريك نكرده اى؟ مگر اين بيت از گفته هاى شما نيست؟

وَإنَّهُمُ الْوَهَمُ بِدِمائِهِمْشَفا نُفُوسُ مِنْ قَتيل وَهاِبُ
در اين هنگام ابن مولى سرافكنده شد و پس از لحظاتى سكوت، گفت: اى فرزند رسول خدا! شاعر شعرى مى گويد و مى خواهد به وسيله او به اشخاص نزديك شود و به معانى و مضامين اشعارش توجّهى ندارد! (مقصودش اين بود كه من با اين اشعار مى خواستم از خليفه صله بگيرم و به آن دستگاه عقيده ندارم).
ابن مولى پس از اين جريان شرمنده و سرافكنده از نزد حسن بن زيد بيرون رفت. در اين موقع، حسن بن زيد به يكى از خدمتگذاران خود گفت: مقرّرى او را بدهيد و بيش از مقدارى كه هر ساله به او مى داديد، به وى عطا كنيد. خادم، امر او را اطاعت كرد؛ امّا ابن مولى گفت: به پروردگار سوگند من صله و عطاى حسن را نخواهم گرفت؛ زيرا وى بر من خشمگين است. اگر او از من راضى گردد و از لغزش من درگذرد، مقرّرى او را مى گيرم و اگر از من خشنود نگردد و از خطاى من چشم نپوشد، هرگز صله اى نخواهم گرفت.
خادم، بازگشت و گفته ابن مولى را نقل كرد. حسن گفت: به ابن مولى بگو از لغزش شما گذشتيم، اكنون عطاى ما را قبول كن. در اين هنگام بود كه ابن مولى مقرّرى خود را گرفت و اشعارى هم درباره حسن بن زيد گفت كه از جمله اين دو بيت است:

سَأَلْتُ فَأَعطاني وَأَعْطى وَ لَمْ أَسَلْوَ جَادَ كَما جادت غَوادِرُ وائِدُ
فَاُقْسِمُ لا أَنْفَكُّ أَنشَدُ مَدْحُهُإذا جَمَّعْتَني فِى الْحَجَيجِ الْمَشاهِدُ۱
عبدالملك بن عبدالعزيز گويد: حسن بن زيد، به داود بن سلم وعده داده بود كه از غلّه خانقين چيزى به او دهد؛ ولى چون اين شاعر، جعفر بن سليمان را كه بين او و حسن بن زيد كدورت و اختلافى بود، مدح گفته بود، لذا خشم و غضب حسن را برانگيخت و به او گفت: آيا تو درباره جعفر بن سليمان اين اشعار را نگفته اى؟

وَ كُنّا حَديثا قَبْلَ تأْميرُ جَعْفَرٍوَكانَ المِنى في جَعْفَرٍ أَنْ يُؤَمَّرا
حَوَى الْمَنْبَرَيْنِ الْطاهِرَيْنٍ كِلَيْهِماإذا ما خَطا عَنْ مَنْبَرٍ أَمْ مِنْبَرا
كَأنَّ بَنى حَوَّاءٍ صَفّوا أَمامَهُفَخَيَّرَ مِنْ أَنْسابِهِمْ فَتَخَيَّرا
ما آرزوى حكومت و امارت جعفر بن سليمان را پيش از آنكه امير ما شود داشتيم. پس او را دو منبر است؛ اگر يكى از او سلب شود قصد ديگرى كند (شايد مراد از دو منبر حكومت مكّه و مدينه بوده باشد). پس فرزندان حوّا در برابرش ايستاده اند و از انساب، او را اختيار كرده اند.
داود بن سلم گفت: آرى، من اين اشعار را گفته ام؛ خداوند مرا فداى شما كند! امّا شما خانواده اى هستيد كه از ميان برگزيدگان برگزيده شده ايد و شما در نزد من بهتر و بالاتر از جعفر هستيد؛ زيرا در مدح شما چنين سروده ام:

لَعَمرى لَئِن عاقَبْتَ أوْجَدَتْ مُنعمابِعَفْوِ عَنِ الْجاني و إن كانَ مُعذَرا
لأنْتَ بَما قَدَّمتَ أَولى بِمَدْحةو أكرَمَ فَرْعا إِنْ فَخَرْتَ وَعُنْصَرا
هُوَ العِزَّة الزَّهراءُ مِنْ فَرْع هاشموَيَدعُو عَلِيّا ذا الْمَعالي وَجَعْفَرا
وَزَيْد النَدى والسِبْط سِبْط محمدوَعَمكَ بِالطَّفّ الزّكىّ المُطَهّرا
وَ ما نال مِنْ ذا جَعفَرٍ غَيْرَ مَجْلِسإذا ما نَقاهُ العزلُ عَنَهُ تَأَخَّرا
بِحَقّكم نالوُا ذَراها فأصبَحوايَرَوْنَ بِه عَزّا عَليكُم وَمَفْخَرا

1.أغانى، ج ۳، ص ۲۹۱ - ۲۹۳؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ۸۹ ـ ۹۱؛ أعيان الشيعه، ج ۵، ص ۷۹ .

صفحه از 199