نسب حضرت عبدالعظيم حسني (ع) - صفحه 182

ناهار آوردند و او با دست خود به وى غذا تعارف كرد و از او خواست شعر بخواند. منذر بن عبداللّه اين اشعار را براى حسن بن زيد خواند:

يَابْنَ بِنْتِ النَبِىّ وَابْنِ عَلِىٍّأَنْتَ أَنْتَ الْمُجير مِن ذِى الزَّمان
مِنْ زَمانٍ ألَحَّ لَيْسَ بِناجٍمِنْهُ مَنْ لَم يُجيرُهُ الخافقانِ
مِنْ دُيُون تَنُوبِنا فادِحاتٍبِيَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ
حسن بن زيد، هنگامى كه اين اشعار را شنيد، وى را ستود. سپس كاغذ طلبيد و نامه مختصرى نوشت و آن را مهر زد و گفت: اين نامه را به ابن ثوبان برسان. منذر نامه را گرفت، ولى گمان خيرى به او نداشت. نامه را برد و به ابن ثوبان داد. هنگامى كه وى نامه را خواند، گفت: امير از من درخواست كرده كه مراعات تو را كنم و شما را از فكر قرض آسوده كنم؛ من نيز امر امير را اطاعت مى كنم و از طلب خود صرف نظر مى كنم و صد دينار ديگر هم به شما مى دهم. ۱
اسماعيل بن حسن بن زيد گويد: پدرم نماز فجر را در اوّل وقت ادا مى كرد، هنوز هوا تاريك بود كه از خواب برمى خاست و خود را براى نماز فجر آماده مى ساخت. يكى از روزها هنگامى كه نماز خود را اداء كرده بود و قصد داشت به اطراف مدينه برود، ناگهان مصعب بن ثابت بن عبداللّه بن زبير با پسرش عبداللّه نزد پدرم آمدند.
پدرم به مصعب گفت: چند شعرى برايم بخوان. او گفت: اكنون موقع خواندن اشعار نيست. گفت: به خويشاوندى پيغمبر صلى الله عليه و آله سوگندت مى دهم كه برايم چند بيتى شعر بخوانى! مصعب نيز اين چند بيت را خواند:

يَابْنَ بِنْتَ النَبِىّ وَ ابْنَ عَليأنتَ أنتَ المُجيرُ مِن ذى الزَّمانٍ
منِ زَمان الحَّ لَيس بِناجٍمِنْهُ مَن لَم يُجيرُهُ الخافَقانِ
مِنْ دُيُونٍ تَنُوبِنا مُعضِلاتمِن يَدِ الشَّيخِ مِن بَني ثَوْبانٍ
في صَكاكٍ مُكتباتٍ عَلَينابِمَنين إِذا عَدَدْنَ ثِمانٍ
بِأَبي أَنتَ إن أَخَذنَ وَ أُمىضاق عيشَ النِّسوانِ وَ الصِّبْيانِ
راوى گفت: حسن شخصى را نزد ابن ثوبان فرستاد و از وى درباره قرض اين دو نفر پرسيد. او جواب داد: پدر هفتصد دينار و پسر صد دينار به من مقروض هستند. حسن هنگامى كه از قرض آنها مطّلع شد، دين آنها را ادا كرد و دويست دينار ديگر هم به آنها بخشيد. ۲

1.أعيان الشيعة، ج ۵، ص ۷۹؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص ۹۷ .

2.عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص ۹۷؛ منتهى الآمال، ج ۱، ص ۴۵۹ .

صفحه از 199