توحید (يگانگى خدا) - صفحه 7

۹۲.امام رضا عليه السلام : كسى كه خدا را با تشبيه كردن ذاتش بشناسد، در واقع، خدا را نشناخته است و كسى كه در صدد رسيدن به كُنه او بر آيد، در حقيقت، او را يكتا ندانسته است و كسى كه برايش مانند بداند، به حقيقت او نرسيده است و كسى كه برايش نهايت بينگارد، او را تصديق نكرده است.

۹۳.التوحيد- به نقل از جعفر بن محمّد اشعرى از فتح بن يزيد جرجانى : به امام رضا عليه السلام نوشتم و از ايشان در باره برخى مسائل توحيد پرسيدم . امام عليه السلام با خطّ خود به من نوشت . جعفر (راوى) گفت: فتح نامه را به من نشان داد و من آن را از دست‏خطّ خود ابوالحسن عليه السلام خواندم - :به نام خداى مهرگسترِ مهربان . ستايش ، خدايى را كه ستايش را به بندگانش الهام فرمود، و آنان را بر سرشت خداشناسى آفريد، و به واسطه آفريدگانش به هستى خويش راه‏نمايى نمود، و با حادث بودن مخلوقاتش ، بر ازلى بودنش، و از طريق همانندى آنها با يكديگر بر اين كه خود او را همانندى نيست، نشانه‏هايش را گواه توانايى‏اش قرار داد، خدايى كه ذاتش به وصف نيايد، و با ديدگان ديده نشود، و وهم‏ها [و انديشه‏ها] او را در ميان نگيرند، بودنش را سرآغازى نيست، و ماندنش را نهايتى نه . حواس او را در بر نگيرند، و پرده‏ها او را نمى‏پوشانند . پرده ميان او و آفريدگانش همان مخلوق بودن آنهاست؛ زيرا آنچه براى ذات آنها ممكن است ، براى او ممتنع است، و آنچه ذات او از آن امتناع دارد، براى ذات مخلوقات ، ممكن است، و نيز به دليل فرق ميان سازنده و ساخته شده، و خداوند و بنده و محدود كننده و محدود شده است .
يگانه است ، نه به معناى عددى آن . آفرينده است ، نه به معناى حركت دادن [عضوى‏] . شنونده است ، نه با ابزارى (گوش) . بيناست ، نه با برهم زدن عضوى [چون چشم‏] . حاضر است ، نه با تماس داشتن . جداست ، نه به معناى فاصله داشتن . نهان است ، نه به معناى پوشيده بودن . پيداست ، نه به معناى در برابر قرار داشتن . ديدگان به كُنه او نفوذ نتوانند كرد و وهم‏ها [و انديشه‏ها] به هستى او دست نيابند.
سرآغاز دين [و اعتقاد به خدا] ، شناخت اوست، و كمال شناخت ، يگانه دانستنى او، و كمال يگانگى‏اش ، نفى صفات [زايد بر ذات‏] از اوست؛ زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه آن ، غير موصوف است و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه غير صفت است، و هر دو بر دويى بودن خويش گواهى مى‏دهند كه اين با ازلى بودن نمى‏سازد . پس هر كه خدا را وصف كند ، او را محدود كرده است و هر كه او را محدود كند ، به شمارش درآورده است و هر كه به شمارش در آورد ، ازلى بودنش را باطل ساخته است . هر كه بگويد: «او چگونه است» خواهان وصف او شده است و هر كه بگويد: «بر چيست؟» او را سوار بر چيزى دانسته است و هر كس بگويد: «كجاست؟» جايى را از او خالى داشته است و هر كه بگويد: «تا كى؟» او را محدود به زمان كرده است.
او عالم بود ، آن گاه كه معلومى نبود، آفريدگار بود ، آن گاه كه آفريده‏اى نبود، خداوندگار بود ، آن گاه كه بنده‏اى نبود، پرستيده بود ، آن گاه كه پرستنده‏اى نبود. [آرى ]خداوندگار ما اين گونه وصف مى‏شود و برتر از آن چيزى است كه وصف كنندگان در وصفش مى‏گويند.

صفحه از 18