مى كردم كه تماشاى آن از خارج اشكالى ندارد، ولى هنوز به دروازه آن مكان مقدس نزديك نشده بودم كه جلو مرا گرفتند.
به اتفاق برادرزاده نواب كه تا شاه عبدالعظيم مرا بدرقه كرده بود از راه ديگرى به صحن نزديك شديم و در خارج از آن محوطه ايستادم و مشغول تماشا بودم و ناگهان عده اى رسيدند و باز مانع از ايستادن ما شدند. برادرزاده نواب اعتراض كرد و گفت: اگر او فرنگى است من كه مسلمان هستم و براى چه نمى گذاريد من اينجا بايستم؟ ولى مردم گفتند: تو هم مثل او هستى؛ براى اينكه اگر مثل او نباشى با يك فرنگى نجس معاشرت و دوستى نمى كنى. و ما كه اصرار را بدون فايده بلكه خطرناك ديديم ناچار مراجعت كرديم.
در بازگشت به كاروانسراى شاه عبدالعظيم ديدم كه حاجى صفر با... كاروانى كه مالهاى ما هم جزو آن است، وارد شدند و يكى از دوستان حاجى صفر نيز او را بدرقه كرده بود و همين كه وارد شد به زيارت مكان مقدس رفت؛ زيرا منظورش اين بود كه هم حاجى صفر را بدرقه نمايد و هم زيارتى كرده باشد.
روز ديگر از شاه عبدالعظيم به طرف قم به راه افتاديم.