تأملي در چند روايتِ حضرت عبدالعظيم حسني (ع) - صفحه 166

اصحاب مزبور در مكه، آيات ياد شده را از زبان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند و مى دانستند كه منظور از آيه مشركان و معاندان با رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله هست، چگونه نسبت به برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با خودشان هيچ عكس العملى از خود نشان ندادند و حتى نپرسيدند كه چرا آنان را در رديف كفار و مشركان قرار داده است؟ بديهى است كه نه شأن و مقام بزرگوارانه پيامبر صلى الله عليه و آله «عدم مراعات ادب مجلس» را برمى تابد و نه سكوت آنان قابل توجيه است.
اين نكته ها درباره اين حديث مطرح است و همين امر موجب مى شود كه در انتساب روايت به معصوم عليه السلام ترديد داشته باشيم.
2. محمدبن ابى عبدالله كوفى از سهل بن زياد آدمى از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى از امام هادى عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: من و فاطمه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رفتيم و وى را در حالى كه به شدت گريه مى كرد، ديديم. پرسيدم: پدر و مادرم فدايت! اى رسول خدا چرا گريه مى كنى؟
فرمود: شبى كه مرا به آسمان بردند، زنانى از امتم را در كيفرى شديد ديدم، از آن ناراحت شدم و از سختى كيفرى كه داشتند به گريه افتادم. زنى را ديدم كه به موهايش آويزان است و مغزش مى جوشد، زنى را ديدم كه به زبانش آويزان است و آب داغ بر حلقش مى ريزند. زنى را ديدم كه به پستانش آويزان است. زنى ديدم كه گوشت بدن خود را مى خورد و آتش در زير پايش شعله مى كشد. زنى ديدم كه دست و پاهايش بسته و ماران و عقرب ها بر او مسلط هستند. زنى ديدم گنگ، لال و كور كه در تابوتى آتشين نهاده شده كه مغزش از دو سوراخ بينى اش بيرون مى زند و بدنش از جذام و پيسى از هم پاشيده است. زنى را ديدم كه به پا در تنور آتش آويزان است.

صفحه از 173