نسب حضرت عبدالعظيم(ع) و امامزادگان رى - صفحه 218

و براى تأييد مراد، اين روايت را اگر بخوانى مى دانى جلالت قدر زيد را و آن چه حمل حاجت است. مى نويسم:
راوى صحيفه سجّاديّه از يحيى پسر زيد شهيد در وقتى كه به خراسان مى رفت سؤال كرد: چه چيز پدرت را به خروج كردن و قتال اين طاغى محرّك شدّ فرمود: پدرم از پدرش خبر داد كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله دست مبارك را بر پشت جناب سيد الشهداء عليه السلام گذارد، فرمود: «از صلب تو فرزندى بيرون مى آيد كه نام او زيد است و كشته مى شود با گروهى از يارانش چون روز قيامت شود بر گردن هاى مردمان پاى مى گذارند و مى گذرند و به بهشت مى روند» پس من دوست دارم آن چه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصف من فرمود ظاهر شود؛ آن گاه يحيى بن زيد گفت: رَحِم اللّه أبي كان واللّه احد المتعبّدين قائم ليلَه، صائم نهارَه، يجاهدٌ فى سبيل اللّه حقّ جهاده .
عرض كردم: پدرت زيد ادعاى امامت كرد و خروج فرمود ، و مجاهده نمود و هر كس دعوى كذب نمايد اين مقام را جايز نيست .
فرمود: إنّ أبي كان اعقل من أن يُدّعى ما ليس له بحقّ و إنّما قال أدعوكم الى الرضا من آل محمّد صلى الله عليه و آله عنّي بذلك عمّى جعفرا قلتُ فهو اليوم صاحب الأمر قال نعم هو افقه بنى هاشم. ۱
و از اين كلمات تصديق به حجّت امامت حضرت صادق عليه السلام واضح است.
خلاصه؛ چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد، هشام بن عبد الملك او را اذن نداد به محضر وى درآيد و لب از شكايت گشايد . هر چند به هشام شرح حال خود را نوشت و تشكّى نمود. در جواب زيد، در آخر همان مكتوب وى نوشت: اِرجع الى أرضك؛ يعنى؛ برگرد به مدينه. زيد مى فرمود: واللّه بر نمى گردم به سوى پسر حارث هرگز . تا آن كه از هشام مأيوس گرديد، خواست از شام بيرون

1.بحارالأنوار، ج ۴۶، ص ۲۰۰ ـ ۱۹۹.

صفحه از 232